315
تحفة الأولياء ج2

۹۹۳.على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از ابوالفضل شهبانى ، از هارون بن فضل روايت كرده است كه گفت: ابوالحسن حضرت امام على نقى عليه السلام را ديدم در روزى كه امام محمد تقى عليه السلام در آن وفات فرموده بود. پس آن حضرت فرمود:«انا للّه وانا اليه راجعون؛ امام محمد تقى عليه السلام از دنيا در گذشت». به آن حضرت عرض شد كه: چگونه دانستى؟ فرمود كه: «زيرا كه ذلت و خشوعى براى خدا در دل من داخل شد، كه پيش از اين، آن را در خود نمى شناختم، و حالتى در خود مشاهده كردم كه هرگز آن را در خود مشاهده نكرده بودم».

۹۹۴.على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از مسافر روايت كرده است كه گفت:در هنگامى كه امام موسى كاظم عليه السلام را از مدينه بيرون بردند، حضرت امام رضا عليه السلام را امر فرمود كه در هر شب بخوابد در دهليز خانه آن حضرت، هميشه در مدت حيات آن حضرت، تا آن كه خبر وفاتش به او برسد.
مسافر مى گويد كه: عادت ما اين بود كه در هر شب، براى حضرت امام رضا عليه السلام در دهليز خانه، فرش و رختخواب مى انداختيم، و حضرت بعد از [نماز] خفتن، تشريف مى آورد و در آنجا مى خوابيد. و چون صبح مى شد، به منزل خويش بر مى گشت. مسافر مى گويد كه: چهار سال بر اين حال ماند، بعد از آن شبى از شب ها بود كه حضرت از آمدن در نزد ما دير كرد و ما براى او فرش كرده بوديم، پس نيامد، چنانچه پيش از آن مى آمد. اهل و عيال امام موسى عليه السلام وحشتى كردند و ترسيدند و از دير كردن آن حضرت امر عظيمى بر ما داخل شد.
چون صبح شد، به خانه آمد و بر اهل و عيال پدرش داخل شد، و به نزد مادر احمد رفت و فرمود كه: «آنچه را كه پدرم به تو سپرده، بياور». مادر احمد چون اين را شنيد، فرياد و فغان برآورد و طپانچه بر روى خويش زد و گريبان جامه را دريد، و گفت: به خدا سوگند كه: شوهر و آقا و امام من وفات فرموده. حضرت امام رضا عليه السلام او را منع فرمود و فرمود كه: «در اين باب، سخنى مگو و اين را اظهار مكن تا خبر به والى مدينه برسد».
پس مادر احمد صندوقى را بيرون آورد و به نزد آن حضرت گذاشت با دو هزار دينار، يا چهار هزار دينار، و همه آنها را تسليم آن حضرت نمود و به غير او نداد. و مادر احمد در نزد امام موسى عليه السلام مكرّمه و محترمه بود و حضرت او را دوست مى داشت، گفت كه: امام موسى عليه السلام در خلوتى كه در ميانه من و او بود و كسى ديگر نبود، به من فرمود كه: «اين امانت را محافظت كن در نزد خود، و كسى را بر آن مطّلع مگردان، تا من وفات كنم. و چون از دنيا در گذشتم، هر يك از فرزندان من كه به نزد تو آيد و اين امانت را از تو طلب نمايد، آن را به وى تسليم كن، و بدان كه من فوت شده ام». و به خدا سوگند كه نشانه اى كه سيد من قرار داده بود، به من رسيد.
پس حضرت امام رضا عليه السلام آن را از مادر احمد گرفت، و همه ايشان را امر فرمود كه خود را نگه دارند، و چيزى را بروز ندهند تا خبر وفات آن حضرت برسد، و برگشت و ديگر نيامد كه در دهليز شب به سر برد، چنانچه بيشتر چنين مى كرد. و درنگ نكرديم، مگر چند روز كمى تا آن كه كيسه سر بسته وارد شد كه خبر وفات آن حضرت را در كاغذى كه در آن بود، نوشته بودند. ما آن روزها را شمرديم و ملاحظه آن وقت نموديم، ديديم كه آن حضرت وفات فرموده بود در همان وقتى كه امام رضا عليه السلام ، كرد آنچه كرد؛ از آن كه تخلّف فرمود از شب خوابيدن در دهليز و گرفت از مادر احمد آنچه را كه گرفت.


تحفة الأولياء ج2
314

۹۹۳.عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَبِي الْفَضْلِ الشَّهْبَانِيِّ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْفَضْلِ ، قَالَ :رَأَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام فِي الْيَوْمِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ : «إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ، مَضى أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ». فَقِيلَ لَهُ : وَ كَيْفَ عَرَفْتَ ؟ قَالَ : «لِأَنَّهُ تَدَاخَلَنِي ذِلَّةٌ لِلّهِ لَمْ أَكُنْ أَعْرِفُهَا» .

۹۹۴.عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُسَافِرٍ ، قَالَ :أَمَرَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ـ حِينَ أُخْرِجَ بِهِ ـ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام أَنْ يَنَامَ عَلى بَابِهِ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ أَبَداً مَا كَانَ حَيّاً إِلى أَنْ يَأْتِيَهُ خَبَرُهُ ، قَالَ : فَكُنَّا فِي كُلِّ لَيْلَةٍ نَفْرُشُ لِأَبِي الْحَسَنِ فِي الدِّهْلِيزِ ، ثُمَّ يَأْتِي بَعْدَ الْعِشَاءِ فَيَنَامُ ، فَإِذَا أَصْبَحَ انْصَرَفَ إِلى مَنْزِلِهِ ، قَالَ : فَمَكَثَ عَلى هذِهِ الْحَالِ أَرْبَعَ سِنِينَ ، فَلَمَّا كَانَ لَيْلَةٌ مِنَ اللَّيَالِي ، أَبْطَأَ عَنَّا وَ فُرِشَ لَهُ ، فَلَمْ يَأْتِ كَمَا كَانَ يَأْتِي ، فَاسْتَوْحَشَ الْعِيَالُ وَ ذُعِرُوا ، وَ دَخَلَنَا أَمْرٌ عَظِيمٌ مِنْ إِبْطَائِهِ .
فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ ، أَتَى الدَّارَ ، وَ دَخَلَ إِلَى الْعِيَالِ ، وَ قَصَدَ إِلى أُمِّ أَحْمَدَ ، فَقَالَ لَهَا : «هَاتِ الَّتِي أَوْدَعَكِ أَبِي» . فَصَرَخَتْ ، وَ لَطَمَتْ وَجْهَهَا ، وَ شَقَّتْ جَيْبَهَا ، وَ قَالَتْ : مَاتَ وَ اللّهِ سَيِّدِي ، فَكَفَّهَا ، وَ قَالَ لَهَا : «لَا تَكَلَّمِي بِشَيْءٍ ، وَ لَا تُظْهِرِيهِ حَتّى يَجِيءَ الْخَبَرُ إِلَى الْوَالِي» .
فَأَخْرَجَتْ إِلَيْهِ سَفَطاً ، وَ أَلْفَيْ دِينَارٍ ، أَوْ أَرْبَعَةَ آلَافِ دِينَارٍ ، فَدَفَعَتْ ذلِكَ أَجْمَعَ إِلَيْهِ دُونَ غَيْرِهِ ، وَ قَالَتْ : إِنَّهُ قَالَ لِي فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَهُ ـ وَ كَانَتْ أَثِيرَةً عِنْدَهُ ـ : «احْتَفِظِي بِهذِهِ الْوَدِيعَةِ عِنْدَكِ ، لَا تُطْلِعِي عَلَيْهَا أَحَداً حَتّى أَمُوتَ ، فَإِذَا مَضَيْتُ ، فَمَنْ أَتَاكِ مِنْ وُلْدِي فَطَلَبَهَا مِنْكِ ، فَادْفَعِيهَا إِلَيْهِ ، وَ اعْلَمِي أَنِّي قَدْ مِتُّ» . وَ قَدْ جَاءَنِي وَ اللّهِ عَـلَامَةُ سَيِّدِي .
فَقَبَضَ ذلِكَ مِنْهَا ، وَ أَمَرَهُمْ بِالْاءِمْسَاكِ جَمِيعاً إِلى أَنْ وَرَدَ الْخَبَرُ ، وَ انْصَرَفَ فَلَمْ يَعُدْ لِشَيْءٍ مِنَ الْمَبِيتِ ، كَمَا كَانَ يَفْعَلُ ، فَمَا لَبِثْنَا إِلَا أَيَّاماً يَسِيرَةً حَتّى جَاءَتِ الْخَرِيطَةُ بِنَعْيِهِ ، فَعَدَدْنَا الْأَيَّامَ ، وَ تَفَقَّدْنَا الْوَقْتَ ، فَإِذَا هُوَ قَدْ مَاتَ فِي الْوَقْتِ الَّذِي فَعَلَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام مَا فَعَلَ مِنْ تَخَلُّفِهِ عَنِ الْمَبِيتِ وَ قَبْضِهِ لِمَا قَبَضَ .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 128387
صفحه از 856
پرینت  ارسال به