۱۰۶۶.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از عبدالرحمان بن حمّاد و غير او، از حَنان بن سَدير صيرفى كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«خبر مرگ پيغمبر صلى الله عليه و آله به خود آن حضرت رسيد، با آن كه آن حضرت تندرست بود و او را هيچ ناخوشى و دردى نبود» و حضرت فرمود كه: «جبرئيل امين اين خبر را فرود آورد» و فرمود كه: «پس پيغمبر صلى الله عليه و آله ندا در داد كه: به نماز جماعت حاضر شويد، و مهاجرين وانصار را امر فرمود كه: حربه بردارند و مردم جمع شدند. پس، پيغمبر صلى الله عليه و آله بر بالا رفت و خبر مرگ خود را به ايشان داد و فرمود كه:
خدا را به ياد كسى مى آورم كه والى است بعد از من بر امّت من. و خليفه را به خدا سوگند مى دهم كه كارى نكند (يا دست از اين يادآورى و سوگند دادن بر نمى دارم)، مگر آن كه رحم كند بر گروه مسلمانان، پس بزرگ ايشان را بزرگ دارد و بزرگ قدر گرداند، و بر ناتوان ايشان رحم كند، و عالم ايشان را تعظيم و توقير نمايد و با ايشان ضرر نرساند (كه ايشان را خوار و بى مقدار گرداند) و ايشان را فقير و درويش نگرداند (به گرفتن مال از ايشان) كه ايشان را كافر مى كند، و درِ خود را بر روى ايشان نبندد، و مانع ايشان نشود از داخل شدن بر او و عرض مطالب در نزد او، كه قوى از ايشان، ضعيف ايشان را مى خورد، و ايشان را در لشكرهايى كه ايشان به سوى جهاد مى فرستد، سخت ترند؛ چنانچه شتر را سخت مى رانند و مى زنند (و مراد اين است كه در فرستادن ايشان به سوى جهاد، از حد تجاوز نكند كه همه ايشان، يا عمده ايشان، كشته شوند كه نسل امّت من منقطع مى گردد). بعد از آن فرمود كه: آنچه بر من بود رسانيدم و خيرخواهى نمودم، پس شما شاهد باشيد».
و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه: «اين آخر سخنى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر منبر خود به آن تكلم نمود».