۱۰۷۷.على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن عيسى، از محمد بن ريّان روايت كرده است كه گفت: نوشتم به سوى امام حسن عسكرى عليه السلام كه: فداى تو گردم، روايت به ما رسيده كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله را از دنيا غير از خُمس، چيزى نيست. جواب آن حضرت به ما رسيد كه:«دنيا و آنچه بر آن است، مال رسول خدا است صلى الله عليه و آله ».
۱۰۷۸.محمد بن يحيى، از احمد بن محمد روايت كرده و آن را مرفوع ساخته، از عمرو بن شمر، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: خدا آدم را آفريد، و همه دنيا را يك پارچه براى او اقطاع فرمود و وابريد (و إقطاع به اول مكسور، چيزى تمام از خود و ابريدن و به كسى دادن است و به بريدن چيزى كسى را رخصت دادن). پس، آنچه براى آدم عليه السلام بود، همان از براى رسول خداست صلى الله عليه و آله و آنچه براى رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، براى ائمه از آل محمد عليهم السلام است».
۱۰۷۹.محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان و على بن ابراهيم، از پدرش هر دو روايت كرده اند، از ابن ابى عمير، از حفصَ بن بخترى از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«جبرئيل به پاى خويش پنج نهر كند، و زبانه آب در پى او مى آمد و آنها: فرات و دجله و نيلِ مصر و مهران و نهر بلخ است. پس، آنچه را كه اين نهرها آب دهند، يا از اينها آب داده شود، مال امام است و همچنين است دريايى كه دور دنيا را فرا گرفته است» (يعنى درياى محيط).
على بن ابراهيم، از سندى بن ربيع روايت كرده است كه گفت: ابن ابى عمير هيچ چيز را با هشام بن حكم برابر نمى كرد و چنان بود كه روزى، نه، روزى، به ديدن او راضى نمى شد، بلكه هر روزه به نزد او مى آمد. پس از او بريده شد و به ديدن او نمى رفت و با او مخالفت ورزيد، و سببش اين بود كه ابو مالك حضرمى كه يكى از رجال هشام بود و از او روايت مى نمود، در ميانه او و ابن ابى عمير در باب چيزى از امر امامت، منازعه واقع شد. ابن ابى عمير مى گفت كه: همه دنيا از براى امام عليه السلام است به طريقه ملكيّت، و امام به آن سزاوارتر است از آنها كه اين، در دنيا در دست ايشان است. و ابو مالك چنين مى گفت كه: ملك هاى مردم از براى ايشان است، مگر آنچه خدا از براى امام به آن حكم فرموده باشد؛ از غنيمت و خمس كه از براى اوست. و اين كه خدا از براى امام قرار داده نيز از برايش بيان فرموده كه آن را در كجا بگذارد، و به آن به چه كيفيت رفتار نمايد. پس، ابن ابى عمير و ابو مالك، به هشام بن حكم راضى شدند كه در ميانه ايشان حَكَم باشد. و به نزد هشام رفتند و هشام براى ابو مالك بر ابن ابى عمير حكم كرد و گفت: حق با ابو مالك است. پس، ابن ابى عمير، غضب كرد و بعد از آن، از هشام دورى نمود.