53
تحفة الأولياء ج2

۷۸۰.حسين بن حسن حسينى روايت كرده و آن را مرفوع ساخته؛ و نيز محمد بن حسن، از ابراهيم بن اسحاق احمرى روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته كه چون امير المؤمنين ضربت خورد، اصحاب بر دور آن حضرت بر آمدند به جهت عيادت، و به آن حضرت عرض كردند كه: يا امير المؤمنين، ما را وصيّت فرما.
حضرت فرمود كه:
«بالشى براى من دوته ۱ كنيد تا بر آن تكيه دهم». پس فرمود كه: «حمد مى كنم خدا را به حمدى كه در خور بزرگوارى و سزاوارى و به قدر اندازه عظمت و برترى آن جناب باشد، در حالتى كه فرمان او را پيروى مى نماييم. و او را حمد مى كنم چنانچه خواسته و دوست داشته، و نيست خدايى مگر خداى يكتا و يگانه كه پناه نيازمندان است، چنانچه خود را به آن وصف فرموده و نسبت خويش را در سوره توحيد (كه مسمّى است به نسبت الرّبّ)، بيان نموده.
اى گروه مردمان، هر مردى ملاقات خواهد كرد در گريختن خويش، مرگى را كه از آن مى گريزد، و مدّت عمر، موضع راندن نفس است به سوى آن (يا اجل مقدّر، راندن نفس به سوى آن است كه هر جانى را مى كشند به سوى آن)، و گريختن از آن، عين رسيدن به آن است. چه بسيار روزگار، متفّرقه را به هم پيوند كردم، در حالتى كه در آنها تفحّص مى نمودم از مكنون اين امر» (كه عبارت است از سرّ خفاى حقّ و مظلوميت اهل آن، و ظهور باطل و تسلّط اهل آن. و بعضى احتمال داده اند كه مراد از اين امر، قتل و ضربت خوردن آن حضرت باشد، و مراد از مكنون، وقت و مكان و كيفيت آن باشد به تفصيل، و هر چند كه همه را بر سبيل اجمال مى دانست. و حقير اين معنى را درست نمى داند، و محتمل است كه معنى اين باشد كه: بسيار تفكّر كردم در امر روزگار و مكنون قضا و قدر پروردگار).
حضرت مى فرمايد كه: «پس خداى عزّوجلّ إبا فرموده، مگر پوشيدن آن را و اين علم از ما دور است، و آن، علمى است مكنون كه خدا آن را از غير خود پوشيده (و نخواسته كه ظاهر گردد).
امّا وصيّت من به شما، آن است كه چيزى را با خداى جلّ ثناؤه، شريك نگردانيد، و محمد را تعظيم و توقير نماييد، و سنّت و طريقه آن حضرت را ضايع نكنيد، و اين دو ستون را (كه توحيد و نبوّت يا كتاب و سنّت است)، بر پاى داريد و اين دو چراغ را بيفروزيد و روشن داريد. و مذمّت و ملامت از شما دور است، مادام كه متفّرق نشويد، و از طريق مستقيم بيرون نرويد. و هر مردى از شما، به قدر طاقتش بر او بار شده و از جاهلان، بار تكليف سبك شده، پروردگار شما، پروردگارى است مهربان و پيشواى شما، پيشوايى است دانا و دين شما، دينى است درست.
و من ديروز (امام يا) مصاحب شما بودم، و امروز عبرت و پندم از براى شما، و فردا از شما مفارقت مى نمايم. اگر قدمم در اين ناخوشى كه موضع لغزش است، ثابت بماند و شفا يابم، همين مراد من است (كه كشف مى كند از مراد حق تعالى). و اگر قدمم بلغزد و از دنيا مفارقت كنم، تشويشى ندارم؛ زيرا كه ما در دنيا چنان بوديم كه گويا در سايه هاى شاخه هاى درختان نشسته بوديم (كه سايه آنها از سر ما گرديد)، يا در ميانه خاشاكى چند بوديم كه بادها آن را پراكنده و متفّرق گردانيد، يا آن كه در زير سايه پاره ابرى بوديم كه اجتماع آن در هوا مضمحل و نابود گرديد، و جاى نزول و وقوع سايه آن در زمين خراب و ناپديد شد (و بعضى گفته اند كه مراد از شاخه ها، عناصر چهارگانه، و از سايه ها، تركيب آن است كه در معرض زوال است. و مراد از بادها، ارواح و از خاشاك پراكنده آن، بدن ها است. و مراد از ابر، اسباب غريزيّه از حركات آسمانى، و روزى ها كه افاضه مى شود بر آدمى در اين عالم، كه سبب بقاى او است، و مضمحل شدن اجتماع آن در هوا، عبارت است از تفرّق اين اسباب و زوال آنها و خرابى و ناپديدى جاى وقوع سايه آن، كنايه است از فانى شدن آثار آن در بدن ها).
و جز اين نيست كه من، شريك و همسايه اى بودم از براى شما كه تنم در چند روزى (كه عبارت است از مدّت حيات)، با شما شراكت نمود (و امّا نفس قدسى آن حضرت، متعلّق به عالم بالا و ملأ اعلى بود) و به زودى در پى در آورده شويد به دل من، تنى را كه خالى باشد از روح و ساكن باشد بعد از حركت (يا آن حركت هاى عجيبه كه از آن مى ديديد، و شجاعت ها كه از آن مشاهده مى كرديد)، و خاموش باشد بعد از سخن گفتن (يا آن سخنانى كه از آن مى شنيديد و علوم الهى و معارف نامتناهى كه از آن فرا مى گرفتيد)، بايد كه شما را پند دهد سكون من، و فرو افتادن آواز ضربت هاى من (يا آرميدن قواى من) و بيكار شدن اعضاى من؛ زيرا كه آن پند دهنده تر است شما را از سخن گوى بليغ.
وداع مى كنم شما را مانند وداع كسى كه منتظر ملاقات باشد و در فردا (رجعت يا قيامت) روزهاى مرا خواهيد ديد و بزرگى هاى مرا مشاهده خواهيد كرد و خداى عزّوجلّ امور نهانى مرا آشكار مى نمايد، و پرده از روى آن بر خواهد داشت (كه آنچه كردم به جهت رضاى خدا و بر پا داشتن ملّت و ترويج شريعت بوده، نه براى طلب دنيا و رياست). و مرا مى شناسيد بعد از آن كه جاى من خالى شود (كه من از ميان شما بروم و غير من به جاى من بشيند).
اگر باقى بمانم، خود ولىّ خون خود خواهم بود، و اگر باقى نمانم، فنا و نيستى وعده گاه ما است . پس عفو كردن و گذشتن از گناه بدكار از براى من قربت و عبادتى است عظيم، و از براى شما ثوابى است بزرگ. پس عفو كنيد گناهى را كه از گناه كاران صادر شده، و روى بگردانيد از انتقام و از آن در گذريد. «أ لا تُحِبُّونَ أنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ»۲ ، يعنى: «آيا دوست نمى داريد كه خدا شما را بيامرزد؟».
(و مراد اين است كه چنانچه شما دوست مى داريد كه خدا شما را بيامرزد و مورد عتاب و مؤاخذه نشويد، همچنين از براى برادران خويش دوست داريد كه مورد عتاب و مؤاخذه نباشند، با آن كه عفو شما موجب آمرزش شما است).
پس زهى حسرت و ندامت بر صاحب غفلتى كه عمرش بر او حجّت باشد، يا ايّام زندگانيش او را به سوى بدبختى بكشاند. خداى تعالى ما و شما را بگرداند از آنها كه رغبت دنيا دست ايشان را از طاعت خدا كوتاه نمى گرداند، و مانع ايشان نمى باشد، و بعد از مردن، شدّتى بر ايشان فرود نمى آيد (كه باعث زشتى كار ايشان باشد). و جز اين نيست كه ما از آن خداونديم (و به كمند بندگى او در بند)، و به واسطه او موجوديم» (و بعضى گفته اند كه ما از براى مرگ آفريده شده ايم و بازگشت ما به سوى مرگ است).
پس رو به سوى امام حسن عليه السلام آورد و فرمود كه: «اى فرزند دل بند من، او را يك ضربت بزن به جاى يك ضربت كه بر من زده، و گناه كار مشو» (يعنى: كارى مكن در اين باب كه موجب گناه باشد؛ چنانچه گذشت).

1.دوته، به معناى دولا و منحنى و خميده كردن است.

2.نور، ۲۲.


تحفة الأولياء ج2
52

۷۸۰.الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْحَسَنِيُّ رَفَعَهُ ؛وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِيِّ رَفَعَهُ ، قَالَ :
لَمَّا ضُرِبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، حَفَّ بِهِ الْعُوَّادُ ، وَ قِيلَ لَهُ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، أَوْصِ ، فَقَالَ : «اثْنُوا لِي وِسَادَةً» ، ثُمَّ قَالَ : «الْحَمْدُ لِلّهِ حَقَّ قَدْرِهِ مُتَّبِعِينَ أَمْرَهُ، وَ أَحْمَدُهُ كَمَا أَحَبَّ ، وَ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ كَمَا انْتَسَبَ .
أَيُّهَا النَّاسُ ، كُلُّ امْرِىً لَاقٍ فِي فِرَارِهِ مَا مِنْهُ يَفِرُّ ، وَ الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ إِلَيْهِ ، وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ ، كَمْ أَطْرَدْتُ الْأَيَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَكْنُونِ هذَا الْأَمْرِ ، فَأَبَى اللّهُ ـ عَزَّ ذِكْرُهُ ـ إِلَا إِخْفَاءَهُ ، هَيْهَاتَ عِلْمٌ مَكْنُونٌ .
أَمَّا وَصِيَّتِي ، فَأَنْ لَا تُشْرِكُوا بِاللّهِ ـ جَلَّ ثَنَاؤُهُ ـ شَيْئاً ، وَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله فَـلَا تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ ، أَقِيمُوا هذَيْنِ الْعَمُودَيْنِ ، وَ أَوْقِدُوا هذَيْنِ الْمِصْبَاحَيْنِ ، وَ خَـلَاكُمْ ذَمٌّ مَا لَمْ تَشْرُدُوا ، حُمِّلَ كُلُّ امْرِىًءمَجْهُودَهُ ، وَ خُفِّفَ عَنِ الْجَهَلَةِ ، رَبٌّ رَحِيمٌ ، وَ إِمَامٌ عَلِيمٌ ، وَ دِينٌ قَوِيمٌ .
أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُكُمْ ، وَ الْيَوْمَ عِبْرَةٌ لَكُمْ ، وَ غَداً مُفَارِقُكُمْ ، إِنْ تَثْبُتِ الْوَطْأَةُ فِي هذِهِ الْمَزَلَّةِ ، فَذَاكَ الْمُرَادُ ، وَ إِنْ تَدْحَضِ الْقَدَمُ ، فَإِنَّا كُنَّا فِي أَفْيَاءِ أَغْصَانٍ ، وَ ذَرى رِيَاحٍ ، وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامَةٍ اضْمَحَلَّ فِي الْجَوِّ مُتَلَفِّقُهَا ، وَ عَفَا فِي الْأَرْضِ مَحَظُّهَا .
وَ إِنَّمَا كُنْتُ جَاراً جَاوَرَكُمْ بَدَنِي أَيَّاماً ، وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّي جُثَّةً خَـلَاءً ، سَاكِنَةً بَعْدَ حَرَكَةٍ ، وَ كَاظِمَةً بَعْدَ نُطْقٍ ؛ لِيَعِظَكُمْ هُدُوِّي ، وَ خُفُوتُ إِطْرَاقِي ، وَ سُكُونُ أَطْرَافِي ؛ فَإِنَّهُ أَوْعَظُ لَكُمْ مِنَ النَّاطِقِ الْبَلِيغِ .
وَدَّعْتُكُمْ وَدَاعَ مُرْصِدٍ لِلتَّـلَاقِي ، غَداً تَرَوْنَ أَيَّامِي ، وَ يَكْشِفُ اللّهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ عَنْ سَرَائِرِي ، وَ تَعْرِفُونِّي بَعْدَ خُلُوِّ مَكَانِي ، وَ قِيَامِ غَيْرِي مَقَامِي .
إِنْ أَبْقَ ، فَأَنَا وَلِيُّ دَمِي ؛ وَ إِنْ أَفْنَ ، فَالْفَنَاءُ مِيعَادِي ؛ وَ إِنْ أَعْفُ ، فَالْعَفْوُ لِي قُرْبَةٌ ، وَ لَكُمْ حَسَنَةٌ ، فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا ، أَ لَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ ؟
فَيَا لَهَا حَسْرَةً عَلى كُلِّ ذِي غَفْلَةٍ أَنْ يَكُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً ، أَوْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلى شِقْوَةٍ ؛ جَعَلَنَا اللّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ لَا يَقْصُرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ اللّهِ رَغْبَةٌ ، أَوْ تَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَقِمَةٌ ، فَإِنَّمَا نَحْنُ لَهُ وَ بِهِ».
ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الْحَسَنِ عليه السلام ، فَقَالَ : «يَا بُنَيَّ ، ضَرْبَةً مَكَانَ ضَرْبَةٍ ، وَ لَا تَأْثَمْ» .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 128787
صفحه از 856
پرینت  ارسال به