۱۲۱۷.على بن ابراهيم، از پدرش، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از رِفاعه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«عبدالمطّلب چنان بود كه در حريم خانه كعبه و سايه ديوار آن از برايش فرش مى گسترانيدند، و از براى كسى غير از او در آنجا فرش گسترده نمى شد، و او را پسرانى چند بودند كه بر بالاى سرش مى ايستادند و منع مى كردند هر كه را كه به او نزديك مى شد، و نمى گذاشتند كه به نزد او رود. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و آن حضرت كودكى بود كه خود را بر زمين مى كشيد و آمد تا بر بالاى ران هاى عبدالمطّلب نشست. بعضى از پسرانش به جانب آن حضرت ميل نمود كه او را از عبدالمطّلب دور گرداند، عبدالمطّلب با وى گفت كه: بگذار فرزند مرا، كه فرشته او را به اينجا آورده است».
۱۲۱۸.محمد بن يحيى، از سعد بن عبداللّه ، از ابراهيم بن محمد ثقفى، از على بن معلّى، از برادرش محمد، از دُرست بن ابى منصور، از على بن ابى حمزه، از ابو بصير از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«چون پيغمبر صلى الله عليه و آله متولّد شد، چند روزى مكث نمود كه از برايش شير نبود كه آن را تناول فرمايد. پس ابوطالب او را بر بالاى پستان خويش افكند (يعنى: آن را در دهان مبارك آن حضرت گذاشت) و خدا شير را در پستان ابوطالب فرود آورد، و پيغمبر، چند روزى از پستان او شير خورد تا آن كه ابوطالب بر حليمه (كه زنى بود از قبيله بنى سعد) مطّلع شد، و پيغمبر را به او تسليم فرمود كه دايه آن حضرت باشد».