563
تحفة الأولياء ج2

۱۲۳۴.على بن محمد بن عبداللّه ، از سَيّارى، از محمد بن جمهور، از بعضى از اصحاب ما، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«فاطمه بنت اسد، مادر امير المؤمنين عليه السلام ، اوّل زنى بود كه به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله هجرت نمود از مكّه به سوى مدينه پاى پياده، و از همه مردمان نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله مهربان تر بود. بعد از آن، از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيد كه مى فرمود: مردم در روز قيامت برهنه محشور مى شوند؛ چنانچه از مادر متولّد شده اند. فاطمه گفت: واسواتاه؛ اى داد از رسوايى و بد حالى، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: من از خدا مى خواهم كه تو را پوشيده محشور گرداند. و از آن حضرت شنيد كه: فشار قبر را ذكر مى فرمود، گفت: وا ضعفاه؛ اى داد از ضعف و ناتوانى، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: من از خدا سؤال مى كنم كه اين فشار را از تو دفع كند. و فاطمه روزى به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد كه: من اراده دارم كه همين كنيزك خود را آزاد كنم، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: اگر چنين كنى، خدا به هر عضوى از او، عضوى از تو را از آتش دوزخ آزاد گرداند.
و چون فاطمه بيمار شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله را وصىّ خود گردانيد و امر كرد كه آن حضرت كنيزك او را آزاد گرداند. و زبانش در بند شد كه نمى توانست سخن گويد، پس شروع كرد به اشاره كردن و به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله اشاره مى كرد (به اشاره كه مطلب از آن فهميده مى شد) و رسول خدا صلى الله عليه و آله وصيّت او را قبول فرمود.
بعد از آن در بين آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى نشسته بود، ناگاه امير المؤمنين به خدمت آن حضرت آمد و آن حضرت گريه مى كرد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چه چيز تو را مى گرياند؟ عرض كرد كه: مادرم فاطمه وفات كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به خدا سوگند كه فاطمه، مادر من بود. و آن حضرت برخاست و مى شتافت تا داخل شد در خانه اى كه فاطمه بود. پس به سوى فاطمه نگريست و گريست و زنان را امر فرمود كه: او را غسل دهند. و فرمود كه: چون از غسل او فارغ شويد، از پيش خود كارى مكنيد تا آن كه مرا اعلام كنيد.
چون فارغ شدند، آن حضرت را به اين امر اعلام كردند، پس يكى از پيراهن هاى خويش (و بنابر بعضى از نسخ كافى، بهترين پيراهن هاى خويش) را كه تالى تن مباركش بود (و آن را مى پوشيد بى آن كه چيزى در ميانه آن و جسد شريفش حائل و مانع باشد)، به ايشان داد و ايشان را امر فرمود كه: فاطمه را در آن كفن كنند. و به مسلمانان فرمود كه: چون مرا ببينيد كه چيزى را به عمل آورم كه پيش از آن، آن را به عمل نياورده باشم، مرا سؤال كنيد كه چرا آن را كردم و چون از غسل و كفن فاطمه فارغ گرديدند، رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل شد و جنازه او را بر دوش خويش گذاشت و متصّل در زير جنازه او بود تا او را بر سر قبرش رسانيد. بعد از آن، جنازه را بر زمين گذاشت و در قبر داخل شد و در آن خوابيد، پس برخاست و فاطمه را بر روى دست هاى خويش گرفت تا او را در قبر گذاشت و زمانى طولانى بر او نگون گرديده، سرِ خويش را به پايين كرده با او راز مى گفت و به او مى فرمود كه: پسرت، پسرت، پس بيرون آمد و قبر او را هموار كرد.
بعد از آن، بر قبر او نگون گرديد و از آن حضرت شنيدند كه مى گفت: لا اله الاّ اللّه اللّهمّ انّى استودعها ايّاك (و بنابر بعضى از نسخ، استودعك ايّاها)، يعنى: «نيست خدايى مگر خدا. خداوندا، به درستى كه من فاطمه را به تو مى سپارم». پس برگشت و مسلمانان به آن حضرت عرض كردند كه: ما تو را ديديم كه چيزى چند را به فعل آوردى كه پيش از اين روز، آنها را نكرده بودى. حضرت فرمود كه: امروز نيكى ابوطالب را گم كردم و احسانش از من بريده شد. به درستى كه فاطمه چنان بود كه چيزى كه در نزد او بود، مرا بر خود و فرزندان خود به آن بر مى گزيد (كه خود نمى خورد و به فرزندان خود نمى داد و به من مى خورانيد)، و من در حال حيات او قيامت را ذكر كردم و گفتم كه: مردم برهنه محشور مى شوند، گفت: واسواتاه، پس من از براى او ضامن شدم كه خدا او را پوشيده محشور گرداند. و فشار قبر را ذكر كردم، گفت: واضعفاه، پس من از براى او ضامن شدم كه خدا آن را از او دفع كند، و براى همين او را به پيراهن خود كفن كردم و در قبرش خوابيدم و بر او نگون شدم و آنچه را كه از آن سؤال مى شد، به او فهمانيدم و به زبانش دادم .
پس به درستى كه او را از پروردگارش سؤال كردند و آنچه بايست بگويد، گفت و از رسولش او را سؤال كردند، او را جواب داد، و از ولى و امام خود سؤال شد، اضطراب و تشويشى بر او مستولى شد و نتوانست جواب دهد، گفتم: امام، پسر تو است، امام، پسر تو است» (و من مى گويم كه جواب نگفتن فاطمه، يا به جهت شرم بوده، يا حكمت در آن، اظهار امامت فرزندش امير المؤمنين عليه السلام ).


تحفة الأولياء ج2
562

۱۲۳۴.عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنِ السَّيَّارِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ أُمَّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام كَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ هَاجَرَتْ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ مَكَّةَ إِلَى الْمَدِينَةِ عَلى قَدَمَيْهَا ، وَ كَانَتْ مِنْ أَبَرِّ النَّاسِ بِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَسَمِعَتْ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ هُوَ يَقُولُ : إِنَّ النَّاسَ يُحْشَرُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عُرَاةً كَمَا وُلِدُوا ، فَقَالَتْ : وَا سَوْأَتَاهْ ، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَإِنِّي أَسْأَلُ اللّهَ أَنْ يَبْعَثَكِ كَاسِيَةً ؛ وَ سَمِعَتْهُ يَذْكُرُ ضَغْطَةَ الْقَبْرِ ، فَقَالَتْ : وَا ضَعْفَاهْ ، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَإِنِّي أَسْأَلُ اللّهَ أَنْ يَكْفِيَكِ ذلِكِ .
وَ قَالَتْ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَوْماً : إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُعْتِقَ جَارِيَتِي هذِهِ ، فَقَالَ لَهَا : إِنْ فَعَلْتِ ، أَعْتَقَ اللّهُ بِكُلِّ عُضْوٍ مِنْهَا عُضْواً مِنْكِ مِنَ النَّارِ ؛ فَلَمَّا مَرِضَتْ ، أَوْصَتْ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ أَمَرَتْ أَنْ يُعْتِقَ خَادِمَهَا ، وَ اعْتُقِلَ لِسَانُهَا ، فَجَعَلَتْ تُومِي ء إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِيمَاءً ، فَقَبِلَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَصِيَّتَهَا .
فَبَيْنَمَا هُوَ ذَاتَ يَوْمٍ قَاعِدٌ إِذْ أَتَاهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ هُوَ يَبْكِي ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا يُبْكِيكَ ؟ فَقَالَ : مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أُمِّي وَ اللّهِ ، وَ قَامَ عليه السلام مُسْرِعاً حَتّى دَخَلَ ، فَنَظَرَ إِلَيْهَا وَ بَكى ، ثُمَّ أَمَرَ النِّسَاءَ أَنْ يَغْسِلْنَهَا ، وَ قَالَ عليه السلام : إِذَا فَرَغْتُنَّ ، فَـلَا تُحْدِثْنَ شَيْئاً حَتّى تُعْلِمْنَنِي ، فَلَمَّا فَرَغْنَ ، أَعْلَمْنَهُ بِذلِكَ ، فَأَعْطَاهُنَّ أَحَدَ قَمِيصَيْهِ ، الَّذِي يَلِي جَسَدَهُ ، وَ أَمَرَهُنَّ أَنْ يُكَفِّنَّهَا فِيهِ .
وَ قَالَ لِلْمُسْلِمِينَ : إِذَا رَأَيْتُمُونِي قَدْ فَعَلْتُ شَيْئاً لَمْ أَفْعَلْهُ قَبْلَ ذلِكَ ، فَسَلُونِي : لِمَ فَعَلْتُهُ ؟ فَلَمَّا فَرَغْنَ مِنْ غُسْلِهَا وَ كَفْنِهَا ، دَخَلَ صلى الله عليه و آله ، فَحَمَلَ جَنَازَتَهَا عَلى عَاتِقِهِ ، فَلَمْ يَزَلْ تَحْتَ جَنَازَتِهَا حَتّى أَوْرَدَهَا قَبْرَهَا ، ثُمَّ وَضَعَهَا ، وَ دَخَلَ الْقَبْرَ ، فَاضْطَجَعَ فِيهِ ، ثُمَّ قَامَ فَأَخَذَهَا عَلى يَدَيْهِ حَتّى وَضَعَهَا فِي الْقَبْرِ ، ثُمَّ انْكَبَّ عَلَيْهَا طَوِيلًا يُنَاجِيهَا ، وَ يَقُولُ لَهَا : ابْنُكَ ، ابْنُكِ ، ابْنُكِ ، ثُمَّ خَرَجَ ، وَ سَوّى عَلَيْهَا ، ثُمَّ انْكَبَّ عَلى قَبْرِهَا ، فَسَمِعُوهُ يَقُولُ : لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، اللّهُمَّ إِنِّي أَسْتَوْدِعُكَ إيّاها ، ثُمَّ انْصَرَفَ .
فَقَالَ لَهُ الْمُسْلِمُونَ : إِنَّا رَأَيْنَاكَ فَعَلْتَ أَشْيَاءَ لَمْ تَفْعَلْهَا قَبْلَ الْيَوْمِ ؟ فَقَالَ : الْيَوْمَ فَقَدْتُ بِرَّ أَبِي طَالِبٍ ، إِنْ كَانَتْ لَيَكُونُ عِنْدَهَا الشَّيْءُ ، فَتُؤْثِرُنِي بِهِ عَلى نَفْسِهَا وَ وَلَدِهَا ، وَ إِنِّي ذَكَرْتُ الْقِيَامَةَ ، وَ أَنَّ النَّاسَ يُحْشَرُونَ عُرَاةً ، فَقَالَتْ : وَا سَوْأَتَاهْ ، فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ يَبْعَثَهَا اللّهُ كَاسِيَةً ، وَ ذَكَرْتُ ضَغْطَةَ الْقَبْرِ ، فَقَالَتْ : وَا ضَعْفَاهْ ، فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ يَكْفِيَهَا اللّهُ ذلِكَ ، فَكَفَّنْتُهَا بِقَمِيصِي ، وَاضْطَجَعْتُ فِي قَبْرِهَا لِذلِكَ ، وَ انْكَبَبْتُ عَلَيْهَا ، فَلَقَّنْتُهَا مَا تُسْأَلُ عَنْهُ ؛ فَإِنَّهَا سُئِلَتْ عَنْ رَبِّهَا ، فَقَالَتْ ؛ وَ سُئِلَتْ عَنْ رَسُولِهَا ، فَأَجَابَتْ ؛ وَ سُئِلَتْ عَنْ وَلِيِّهَا وَ إِمَامِهَا ، فَأُرْتِجَ عَلَيْهَا ، فَقُلْتُ : ابْنُكِ ، ابْنُكِ ، ابْنُكِ» .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 132106
صفحه از 856
پرینت  ارسال به