۱۲۳۸.احمد بن محمد، از ابن ابى عمير، از قاسم بن محمد، از عبداللّه بن سنان روايت كرده است كه گفت:عمر بن يزيد به نزد من آمد و به من گفت كه: سوار شو، پس با او سوار شدم، و رفتم تا آمديم به منزل حَفص كُناسى و او را از منزلش بيرون آوردم و با ما سوار شد و رفتيم تا به غرىّ رسيديم و به قبرى منتهى شديم. حفص گفت: فرود آييد كه اينك قبر امير المؤمنين است. ما گفتيم كه: از كجا دانستى؟ گفت كه: با امام جعفر صادق عليه السلام در اينجا آمدم، در وقتى كه در حيره تشريف داشت؛ نه يك مرتبه، بلكه چندين مرتبه و مرا خبر داد كه اين، قبر آن حضرت است.
۱۲۳۹.محمد بن يحيى، از سَلمة بن خطّاب، از عبداللّه بن محمد، از عبداللّه بن قاسم، از عيسى شَلَقان روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«امير المؤمنين عليه السلام در قبيله بنى مخزوم خالوها (يا نسب خالوئيّت) بود، و جوانى از ايشان به نزد آن حضرت آمد و عرض كرد كه: اى خالوى من، برادرم مُرد و بر او اندوه دارم؛ اندوهى سخت».
حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد كه: «امير المؤمنين عليه السلام به آن جوان مخزومى فرمود كه خواهش دارى كه او را ببينى؟ عرض كرد: بلى، فرمود كه: قبر او را به من بنما». حضرت مى فرمايد كه: «امير المؤمنين عليه السلام بيرون رفت و بُرد يمانى رسول خدا صلى الله عليه و آله با او بود كه آن را لنگ فرموده بود و چون به آن قبر رسيد، لب هاى مباركش مكرّر به هم خورد (كه آهسته چيزى خواند). پس پاى خود را به آن قبر زد، بعد از آن، صاحب قبر، از قبر خويش بيرون آمد و به زبان فُرس سخن مى گفت. امير المؤمنين فرمود كه: آيا نمردى در حالى كه تو مردى از عرب بودى؟! عرض كرد: بلى چنين بود، وليكن ما بر طريقه فلان و فلان (يعنى: ...) مُرديم پس زبان هاى ما گشت».