589
تحفة الأولياء ج2

۱۲۵۷.محمد بن يحيى و احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از قاسم نهدى، از اسماعيل بن مهران، از كُناسى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه گفت:«حضرت حسن بن على به جهت بعضى از عمره هاى خويش كه به جا آورد، از مدينه به سوى مكّه بيرون رفت، و مردى از فرزندان زبير با آن حضرت همراه بود كه به امامت آن حضرت اعتقاد داشت، پس در آب گاهى از اين آب گاه ها كه در بين راه است، فرود آمدند در زير درخت خرماى خشكى كه از تشنگى خشك شده بود، و از براى امام حسن در زير درخت خرمايى فرش شد، و در زير درخت خرماى ديگر، در برابر آن حضرت از براى زبيرى فرش شد».
راوى مى گويد كه: «زبيرى سر خود را بلند كرد و گفت كه: اگر در اين درخت، خرماى تازه اى مى بود، از آن مى خورديم. حضرت امام حسن عليه السلام فرمود كه: شايد تو خواهش خرماى تازه داشته باشى؟ زبيرى عرض كرد: آرى». راوى مى گويد كه: «حضرت دست خويش را به سوى آسمان بلند كرد و دعا نمود به سخنى كه من آن را نفهميدم، پس آن درخت خرما سبز شد و به حال خود برگشت و برگ بيرون آورد و خرماى ترى به بار آورد. شتردارى كه شتر را از او كرايه كرده بودند، گفت: به خدا سوگند كه اين سحر است».
راوى مى گويد كه: «حضرت امام حسن عليه السلام فرمود: واى بر تو، اين سحر نيست، وليكن دعاى پسر پيغمبر مستجاب است». راوى مى گويد كه: «پس بر آن درخت بالا رفتند و آنچه در آن بود همه را چيدند و ايشان را كفايت كرد».

۱۲۵۸.احمد بن محمد و محمد بن يحيى، از محمد بن حسن، از يعقوب بن يزيد، از ابن ابى عُمير، از مردان خويش كه راوى حديث است، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:«حضرت امام حسن عليه السلام فرمود كه: خدا را دو شهر هست: يكى از آنها در مشرق، و ديگرى در مغرب كه بر دور آنها حصارى است از آهن، و بر هر يك از آن دو حصار، هزار هزار دروازه است و در آن شهر، هفتاد هزار هزار لغت است كه هر صاحب لغتى، به خلاف لغت صاحب آن سخن مى گويد و من همه آن لغت ها را مى دانم، و در آن دو شهر و آنچه در ميانه آنها و آنچه بر بالاى آنهاست، امام و حجّتى غير از من و غير از برادرم حضرت امام حسين نيست».

۱۲۵۹.حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد، از محمد بن على بن نعمان، از صندل، از ابو اُسامه از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«حسن بن على عليه السلام در سالى پياده از مدينه به سوى مكّه بيرون رفت، و در عرض راه، پاهاى آن حضرت ورم كرد. بعضى از غلامان آن حضرت به عرض آن حضرت رسانيد كه اگر سوار شوى، اين ورم و آماس از تو ساكن گردد. حضرت فرمود كه: چنين نيست و سوار نخواهم شد، و چون به اين منزلى كه در پيش داريم برسيم، سياهى رو به تو خواهد آمد و با او روغنى هست، آن را از او بخر و با او در باب قيمت آن مبصّرى ۱ مكن، و آنچه مى گويد به او بده.
غلام آن حضرت عرض كرد كه: پدر و مادرم فداى تو باد، هرگز در اينجا به منزلى نيامده ايم كه در آن كسى باشد كه اين دوا را بفروشد. حضرت فرمود: بلى، آن سياه در پيش روى تو خواهد بود، به منزل نرسيده. پس يك ميل راه رفتند، غلام ديد كه آن سياه پيدا شد. حضرت امام حسن عليه السلام به غلام خود فرمود كه: به اين مرد نزديك شو و روغن را از او بگير و قيمت را به او بده. چون غلام رفت و روغن را طلب كرد، آن سياه گفت كه: اى غلام، اين روغن را از براى كه مى خواهى؟ گفت: از براى حسن بن على. سياه گفت: مرا به خدمت آن حضرت ببر.
پس غلام رفت و او را بر حضرت داخل كرد. سياه به حضرت عرض كرد كه: پدر و مادرم فداى تو باد، ندانستم كه تو به اين روغن احتياج دارى (يا تو را چنان نمى دانم كه به اين روغن احتياج داشته باشى و اوّل به حسب لفظ اقرب است و دويم به حسب معنى). بعد از آن گفت: آيا چنان مى دانى كه به تو نفعى دهد و من البتّه قيمت آن را نمى گيرم. جز اين نيست كه من غلام توأم، وليكن دعا كن كه خدا مرا پسرى درست اندام، بى عيب روزى كند؛ كه شما اهل بيت را دوست دارد؛ چرا كه من زن خود را در منزل وا گذاشتم در حالتى كه درد زاييدن به او رسيده بود.
حضرت فرمود كه: برو به منزل خويش كه خدا تو را پسرى درست اندام بى عيب بخشيده و آن پسر از شيعيان ماست».

1.چانه زنى.


تحفة الأولياء ج2
588

۱۲۵۷.مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنِ الْقَاسِمِ النَّهْدِيِّ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنِ الْكُنَاسِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«خَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام فِي بَعْضِ عُمَرِهِ ـ وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ الزُّبَيْرِ كَانَ يَقُولُ بِإِمَامَتِهِ ـ فَنَزَلُوا فِي مَنْهَلٍ مِنْ تِلْكَ الْمَنَاهِلِ تَحْتَ نَخْلٍ يَابِسٍ قَدْ يَبِسَ مِنَ الْعَطَشِ ، فَفُرِشَ لِلْحَسَنِ عليه السلام تَحْتَ نَخْلَةٍ ، وَ فُرِشَ لِلزُّبَيْرِيِّ بِحِذَاهُ تَحْتَ نَخْلَةٍ أُخْرى».
قَالَ : «فَقَالَ الزُّبَيْرِيُّ ـ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ ـ : لَوْ كَانَ فِي هذَا النَّخْلِ رُطَبٌ ، لَأَكَلْنَا مِنْهُ ، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ عليه السلام : وَ إِنَّكَ لَتَشْتَهِي الرُّطَبَ ؟ فَقَالَ الزُّبَيْرِيُّ : نَعَمْ».
قَالَ : «فَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ ، فَدَعَا بِكَـلَامٍ لَمْ أَفْهَمْهُ ، فَاخْضَرَّتِ النَّخْلَةُ ، ثُمَّ صَارَتْ إِلى حَالِهَا ، فَأَوْرَقَتْ ، وَ حَمَلَتْ رُطَباً ، فَقَالَ الْجَمَّالُ الَّذِي اكْتَرَوْا مِنْهُ : سِحْرٌ وَ اللّهِ» .
قَالَ : «فَقَالَ الْحَسَنُ عليه السلام : وَيْلَكَ ، لَيْسَ بِسِحْرٍ ، وَ لكِنْ دَعْوَةُ ابْنِ نَبِيٍّ مُسْتَجَابَةٌ».
قَالَ : «فَصَعِدُوا إِلَى النَّخْلَةِ ، فَصَرَمُوا مَا كَانَ فِيهَا فَكَفَاهُمْ» .

۱۲۵۸.أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ رِجَالِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْحَسَنَ عليه السلام قَالَ : إِنَّ لِلّهِ مَدِينَتَيْنِ : إِحْدَاهُمَا بِالْمَشْرِقِ ، وَ الْأُخْرى بِالْمَغْرِبِ ، عَلَيْهِمَا سُورٌ مِنْ حَدِيدٍ ، وَ عَلى كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا أَلْفُ أَلْفِ مِصْرَاعٍ ، وَ فِيهَا سَبْعُونَ أَلْفَ أَلْفِ لُغَةٍ ، يَتَكَلَّمُ كُلُّ لُغَةٍ بِخِـلَافِ لُغَةِ صَاحِبِهَا ، وَ أَنَا أَعْرِفُ جَمِيعَ اللُّغَاتِ وَ مَا فِيهِمَا وَ مَا بَيْنَهُمَا ؛ وَ مَا عَلَيْهِمَا حُجَّةٌ غَيْرِي وَ غَيْرُ الْحُسَيْنِ أَخِي» .

۱۲۵۹.الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ صَنْدَلٍ ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«خَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليه السلام إِلى مَكَّةَ سَنَةً مَاشِياً ، فَوَرِمَتْ قَدَمَاهُ ، فَقَالَ لَهُ بَعْضُ مَوَالِيهِ : لَوْ رَكِبْتَ لَسَكَنَ عَنْكَ هذَا الْوَرَمُ ، فَقَالَ : كَلَا ، إِذَا أَتَيْنَا هذَا الْمَنْزِلَ ، فَإِنَّهُ يَسْتَقْبِلُكَ أَسْوَدُ وَ مَعَهُ دُهْنٌ ، فَاشْتَرِ مِنْهُ ، وَ لَا تُمَاكِسْهُ .
فَقَالَ لَهُ مَوْلَاهُ : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، مَا قَدِمْنَا مَنْزِلًا فِيهِ أَحَدٌ يَبِيعُ هذَا الدَّوَاءَ ، فَقَالَ : بَلى إِنَّهُ أَمَامَكَ دُونَ الْمَنْزِلِ ، فَسَارَا مِيلًا ، فَإِذَا هُوَ بِالْأَسْوَدِ ، فَقَالَ الْحَسَنُ عليه السلام لِمَوْلَاهُ : دُونَكَ الرَّجُلَ ، فَخُذْ مِنْهُ الدُّهْنَ ، وَ أَعْطِهِ الثَّمَنَ ، فَقَالَ الْأَسْوَدُ : يَا غُـلَامُ ، لِمَنْ أَرَدْتَ هذَا الدُّهْنَ ؟ فَقَالَ : لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، فَقَالَ : انْطَلِقْ بِي إِلَيْهِ ، فَانْطَلَقَ فَأَدْخَلَهُ إِلَيْهِ ، فَقَالَ لَهُ : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، لَمْ أَعْلَمْ أَنَّكَ تَحْتَاجُ إِلى هذَا ، أَ وَ تَرى ذلِكَ ، وَ لَسْتُ آخُذُ لَهُ ثَمَناً ، إِنَّمَا أَنَا مَوْلَاكَ ، وَ لكِنِ ادْعُ اللّهَ أَنْ يَرْزُقَنِي ذَكَراً سَوِيّاً يُحِبُّكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ ؛ فَإِنِّي خَلَّفْتُ أَهْلِي تَمْخَضُ ، فَقَالَ : انْطَلِقْ إِلى مَنْزِلِكَ ، فَقَدْ وَهَبَ اللّهُ لَكَ ذَكَراً سَوِيّاً ، وَ هُوَ مِنْ شِيعَتِنَا» .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 118836
صفحه از 856
پرینت  ارسال به