601
تحفة الأولياء ج2

۱۲۶۸.على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن احمد، از حسن بن على، از يونس، از مَصقله طحّان روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«چون حضرت امام حسين عليه السلام شهيد شد، زن آن حضرت كه از قبيله بنى كلب بود، ماتم دارى آن حضرت را بر پا كرد، و به مراسم تعزيت دارى قيام نمود، و خود و زنان و خدمت كاران آن قدر گريستند كه آب چشم ايشان خشك و تمام شد (و ديگر آب از چشم ايشان بيرون نمى آمد) و در بين آن كه همچنين آب چشمش خشكيده بود، ناگاه كنيزى از كنيزان خود را ديد كه گريه مى كند و قطرات اشك چشم آن كنيز بر رخساره اش روان است. پس آن كنيز را طلبيد و فرمود كه: تو را چه مى شود كه همين تو در ميانه ما آب ديده ات روان است؟ (و مراد اين است كه: سبب چيست كه آب ديده هاى ما خشكيده و آب ديده تو جارى است).
كنيز عرض كرد كه: چون سختى و مشقّت گريه كردن بر من غالب گرديد و طاقتم در گريستن به غايت رسيد و آب چشمم خشكيد، شربت سويق نوشيدم» (و شربت سويق آبى است كه آرد بريان كرده در آن ريخته باشند).
راوى مى گويد: «پس آن زن كلبيه امر فرمود كه: طعام ها و شربت هاى سويق ساختند و خود خورد و نوشيد و به ايشان خورانيد و نوشانيد، و گفت كه: مراد ما با اين فعل، آن است كه قوّت بر گريستن بر حضرت امام حسين عليه السلام به هم رسانيم».
راوى مى گويد كه: «كسى چند شيشه عطر را به رسم هديه از براى آن زن كلبيه فرستاد كه به آنها يارى جويد بر ماتم حضرت امام حسين عليه السلام ، و چون آن شيشه هاى عطر را ديد، فرمود كه: اينها چيست؟ گفتند: هديه اى است كه فلان كس آن را براى تو فرستاده كه به واسطه آن بر ماتم حضرت امام حسين يارى جويى. فرمود كه: ما در كار عروسى نيستيم، و اينها را چه مى كنيم؟ پس فرمود كه: جماعتى كه آنها را آورده بودند، از خانه بيرون كردند، و چون ايشان را از خانه بيرون كردند، كسى آوازى از آنها نشنيد و گويا در ميان آسمان و زمين پريدند، و بعد از آن كه از آن خانه بيرون رفتند، كسى اثرى از ايشان نديد».


تحفة الأولياء ج2
600

۱۲۶۸.عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ مَصْقَلَةَ الطَّحَّانِ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ عليه السلام ، أَقَامَتِ امْرَأَتُهُ الْكَلْبِيَّةُ عَلَيْهِ مَأْتَماً ، وَ بَكَتْ وَ بَكَيْنَ النِّسَاءُ وَ الْخَدَمُ حَتّى جَفَّتْ دُمُوعُهُنَّ وَ ذَهَبَتْ ، فَبَيْنَا هِيَ كَذلِكَ إِذَا رَأَتْ جَارِيَةً مِنْ جَوَارِيهَا تَبْكِي وَ دُمُوعُهَا تَسِيلُ ، فَدَعَتْهَا ، فَقَالَتْ لَهَا : مَا لَكِ أَنْتِ مِنْ بَيْنِنَا تَسِيلُ دُمُوعُكِ؟ قَالَتْ : إِنِّي لَمَّا أَصَابَنِي الْجَهْدُ ، شَرِبْتُ شَرْبَةَ سَوِيقٍ».
قَالَ : «فَأَمَرَتْ بِالطَّعَامِ وَ الْأَسْوِقَةِ ، فَأَكَلَتْ وَ شَرِبَتْ وَ أَطْعَمَتْ وَ سَقَتْ ، وَ قَالَتْ : إِنَّمَا نُرِيدُ بِذلِكِ أَنْ نَتَقَوّى عَلَى الْبُكَاءِ عَلَى الْحُسَيْنِ عليه السلام ».
قَالَ : «وَ أُهْدِيَ إِلَى الْكَلْبِيَّةِ جُوَنٌ لِتَسْتَعِينَ بِهَا عَلى مَأْتَمِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، فَلَمَّا رَأَتِ الْجُوَنَ ، قَالَتْ : مَا هذِهِ ؟ قَالُوا : هَدِيَّةٌ أَهْدَاهَا فُـلَانٌ لِتَسْتَعِينِي عَلى مَأْتَمِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، فَقَالَتْ : لَسْنَا فِي عُرْسٍ ، فَمَا نَصْنَعُ بِهَا ، ثُمَّ أَمَرَتْ بِهِنَّ ، فَأُخْرِجْنَ مِنَ الدَّارِ ، فَلَمَّا أُخْرِجْنَ مِنَ الدَّارِ ، لَمْ يُحَسَّ لَهَا حِسٌّ كَأَنَّمَا طِرْنَ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ، وَ لَمْ يُرَ لَهُنَّ بِهَا بَعْدَ خُرُوجِهِنَّ مِنَ الدَّارِ أَثَرٌ» .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 128420
صفحه از 856
پرینت  ارسال به