۱۲۷۰.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از ابن فضّال، از ابن بُكير، از زراره كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«حضرت على بن الحسين عليه السلام را ناقه اى بود كه بر آن بيست و دو حجّ به جا آورده بود و هرگز آن را يك تازيانه نزده بود».
و حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «بعد از آن كه آن حضرت دفن شد، آن ناقه آمد و ما به آن خبردار نشديم، مگر در حالى كه بعضى از خدمت كاران ما، يا بعضى از مواليان به نزد من آمد و گفت كه: ناقه بيرون آمد و آمد بر سر قبر على بن الحسين عليه السلام و بر روى آن خوابيد و سينه و پيش گردن خود را به قبر ماليد و ناله و فرياد مى كرد. من دو مرتبه گفتم كه: آن ناقه را در يابيد و آن را به نزد من آوريد پيش از آن كه مخالفان به آن ناقه و آنچه كرده، عالِم شوند» (يا آن كه خليفه آن را برگرداند) . و فرمود كه: «ناقه، پيش از آن، قبر آن حضرت را نديده بود».
۱۲۷۱.على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش ، از محمد بن عيسى، از حفص بن بَخترى، از آن كه او را ذكر كرده، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«چون پدرم حضرت على بن الحسين وفات فرمود، ناقه آن حضرت از چرا برگشت و آمد تا سينه و پيش گردن خود را بر قبر آن حضرت زد، و بر روى قبر در خاك غلطيد، پس امر شد كه آن ناقه را به چراگاه خودش برگردانيدند. و پدرم عليه السلام بر آن ناقه حجّ مى كرد و عُمره به جا مى آورد و هرگز آن را يك تازيانه نزده بود».
ابن بابويه (يعنى: على بن حسين بن موسى بابويه قمى)
۱۲۷۲.حسين بن محمد بن عامر، از احمد بن اسحاق بن سعد، از سعدان مسلم، از ابوعُماره، از مردى، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«چون شبى شد كه حضرت على بن الحسين عليه السلام را وعده وفات داده بودند، به امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: اى فرزند دلبند من، از براى من آبى طلب كن كه وضو بسازم» .
حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «پس من برخاستم و آب وضويى به نزد آن حضرت آوردم، فرمود كه: اين را نمى خواهم؛ زيرا كه در آن چيزى است كه مرده است». حضرت فرمود كه: «پس من بيرون آمدم و چراغ آوردم، ديدم كه موش مرده در آن است. پس آب وضويى غير از آن به خدمتش آوردم، فرمود كه: اى فرزند دلبند من، امشب شبى است كه مرا وعده داده اند. بعد از آن، در باب ناقه خويش وصيّت فرمود كه طويله اى از براى آن ساخته و علفى از برايش برپا و مهيّا شود. پس آن ناقه را در طويله اى كه از برايش ساخته شد، كردند». حضرت فرمود كه: «ناقه درنگ نكرد كه از آن طويله بيرون آمد و آمد تا به نزد قبر مطّهر رسيد و سينه و پيش گردن خود را به آن قبر زد و ناله و فرياد كرد و از چشمهايش آب مى ريخت.
كسى به خدمت حضرت محمد بن على عليهماالسلام آمد و به آن حضرت عرض كرد كه: ناقه از منزل خود بيرون آمده، پس حضرت به نزد آن ناقه آمد و فرمود كه: اكنون ساكت شو، برخيز كه خدا در تو بركت دهد. و آن ناقه برنخاست و حضرت فرمود: به درستى كه على بن الحسين عليه السلام بيرون مى رفت به سوى مكّه و بر آن سوار بود و تازيانه را بر پالان آن مى آويخت و يك تازيانه به آن نمى زد تا داخل مدينه مى شد».
و فرمود كه: «على بن الحسين عليه السلام در شب تار بيرون مى آمد و انبانى را بر مى داشت كه كيسه هاى دينار و درم (يعنى: طلا و نقره مسكوك) در آن بود تا آن كه بر در هر خانه اى مى آمد و در مى كوبيد و هر كه به سوى آن حضرت بيرون مى آمد، به او عطا مى كرد و چون حضرت على بن الحسين عليه السلام وفات فرمود، ديگر آن عطا كننده را نيافتند، دانستند كه على عليه السلام بوده كه آن عمل مى كرده».