61
تحفة الأولياء ج2

۷۸۳.محمد بن حسن و على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن سليمان ديلمى، از بعضى از اصحاب ما، از مفضّل بن عمر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:«چون حضرت حسن بن على عليه السلام را هنگام وفات رسيد، فرمود كه: اى قنبر، بنگر كه آيا از پسِ درِ خويش، مؤمنى را از غير آل محمد عليهم السلام مى بينى؟ (و بعضى گفته اند كه: مراد از اين نظر، نظر باطنى است، نه به چشم سر؛ زيرا كه قنبر از اصحاب اسرار بود). پس قنبر عرض كرد كه: خدا و رسول و پسر رسول او به اين امر از من داناترند. حضرت فرمود كه: محمد بن على (يعنى: ابن حنفيّه را) براى من بطلب.
قنبر مى گويد كه به نزد محمد بن على رفتم، چون بر او داخل شدم، گفت: آيا حادثه اى رو داده؟ و ان شاءاللّه چيزى واقع نشده باشد، مگر خير و خوبى. عرض كردم كه: ابا محمد، حضرت امام حسن عليه السلام را اجابت كن كه تو را طلبيده. محمد به تعجيل برخاست و با آن كه بند نعلينش گسسته بود، آن را نبست و با من بيرون آمد و همه جا مى دويد تا به خدمت آن حضرت رسيد. چون در پيش روى آن حضرت ايستاد، سلام كرد. حضرت حسن بن على عليه السلام به محمد فرمود: بنشين كه مثل تو نبايد كه غايب باشد از شنيدن سخنى كه مردگان به آن زنده مى شوند، و زندگان به آن مى ميرند. شما ظرف هاى علم و چراغ هاى راه هدايت باشيد. پس به درستى كه روشنى روز بعضى از آن، از بعضى روشن تر است (چه ساعات آن تفاوت دارد).
آيا نمى دانى كه خداى تبارك و تعالى فرزندان ابراهيم را ائمّه قرار داده، و بعضى از ايشان را بر بعضى زيادتى داده؟ و داود عليه السلام را زبور عطا فرموده و مى دانى آنچه را كه محمد صلى الله عليه و آله را به آن برگزيده و مخصوص گردانيده.
اى محمد بن على، به درستى كه من بر تو مى ترسم از حسد، و جز اين نيست كه خداى عزّوجلّ كافران را به آن وصف نموده، پس فرموده كه: «كُفّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ»۱ ، يعنى: «دوست داشتند بسيارى از اهل كتاب آن كه بگردانند شما را بعد از ايمان آوردن شما، كافران (يعنى: آرزو دارند كه شما را كافر گردانند به جهت حسد بردن بر شما كه صادر شده از نزد نفس هاى ايشان) بعد از روشن شدن حقّ و راستى از براى ايشان». و خداى عزّوجلّ، شيطان را بر تو تسلّطى قرار نداده.
اى محمد بن على، آيا نمى خواهى تو را خبر دهم به آنچه از پدرت شنيدم و در شأن تو؟ محمد عرض كرد كه: مرا خبر ده. فرمود كه: شنيدم از پدرت عليه السلام در روز جنگ بصره كه مى فرمود: هر كه دوست دارد كه با من نيكى كند در دنيا و آخرت، بايد كه نيكى كند با محمد فرزند من. اى محمد بن على، اگر خواهم كه تو را خبر دهم و تو نطفه بودى در پشت پدرت، هر آينه تو را خبر مى دهم. اى محمد بن على، آيا ندانستى كه حسين بن على عليه السلام بعد از وفات من و مفارقت روح من از بدنم، امام كسى است كه بعد از من است؟ و اين در نزد خداى جلّ اسمه در لوح محفوظ ميراثى است از پيغمبر صلى الله عليه و آله كه خداى عزّوجلّ آن را در ميراث پدر و مادر او صلى الله عليه و آله زياد فرموده، و خدا دانست كه شما بهترين خلق اوييد. پس محمد صلى الله عليه و آله را از ميانه شما برگزيد و محمد صلى الله عليه و آله ، على را برگزيد، و على عليه السلام ، مرا به امامت برگزيد، و من، حسين عليه السلام را اختيار كردم.
پس محمد بن على، به آن حضرت عرض كرد كه: تو امامى و تويى وسيله و دست آويز من به سوى محمد صلى الله عليه و آله . و به خدا سوگند، كه هر آينه دوست مى داشتم كه جانم برود پيش از آن كه اين سخن را از تو بشنوم. و به درستى كه در سر من، سخنى چند هست (يعنى: در نعت تو) چون آب شيرين كه دلوهاى بيان، تمام آن را بر نتواند كشيد، و وزيدن بادهاى خطرات نفسانى و همزات شيطانى، آن را تغيير نمى تواند داد، و در جلا و ثبوت، چون نوشته اى است كه به نقطه و اعراب عجميّت و گنگى آن رفته در مقصود، كمال ظهور داشته باشد و نوشته باشد و در پوست آهوى منّقش و مكرّر قصد مى كنم كه آن را ظاهر كنم. پس خويش را در اين باب مسبوق مى يابم كه كتاب منزل (يعنى: قرآن) و آنچه رسولان و پيغمبران آن را آورده اند، مرا به سوى آن پيشى گرفته اند.
و به درستى كه آنچه در سر من است، سخنى است كه زبان گويا به واسطه آن كلال به هم رساند (و در بعضى از نُسَخ كافى، اين زيادتى نيز هست كه تا به مرتبه اى رسد كه بالمرّه از گفتن عاجز شود) و در ماند و دست نويسنده مانده گردد، به جهت بسيارى حركت و نوشتن، كه تمام قلم ها را به مصرف برساند تا آن كه ديگر قلمى را نيابد كه بنويسد و مردم كاغذها را از جانب اين نويسنده بياورند، در حالتى كه سياه باشد و بر همه آن، نوشته باشد، بى آن كه حاشيه و ما بين السّطورى داشته باشد، و نويسنده يا كاغذ به فضل تو نرسد.
(حاصل معنى آن كه آنچه در قوه حافظه من قرار دارد در فضايل تو، نه به طورى است كه چيزى تواند آن را محو كند، و هيچ زبانى ياراى گفتن و هيچ دستى طاقت نوشتن آن را ندارد، و در هيچ كتابى نمى گنجد). و خدا نيكوكاران را چنين جزا مى دهد و هيچ توانايى نيست مگر به خدا.
و حسين عليه السلام از همه ما داناتر و حلمش از همه ما گران تر و به رسول خدا صلى الله عليه و آله از همه ما نزديك تر است، از روى خويشى. فقيه و دانا بود، پيش از آن كه خلق شود (يعنى: خدا جسم مباركش را بيافريند)، و وحى خدا را خوانده بود، پيش از آن كه به سخن در آيد، و اگر خدا در كسى خوبى را مى دانست، محمد صلى الله عليه و آله را بر نمى گزيد، پس چون خدا محمد صلى الله عليه و آله را اختيار فرمود، و محمد صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را اختيار نمود، و على تو را اختيار كرد، و تو حسين عليه السلام را اختيار كردى، ما تسليم نموديم و راضى شديم. كيست كه به غير آن حضرت راضى شود؟ (و بنابر بعضى از نسخ كافى كيست به غير از آن حضرت كه ما به او راضى شويم). و كيست كه به وساطت او از مشكلات كار خويش سالم باشيم؟» (يعنى: ما به امامت آن حضرت خوشنوديم و در مشكلات به او پناه خواهيم برد و در مشتبهات، از او هدايت خواهيم يافت).

1.بقره، ۱۰۹.


تحفة الأولياء ج2
60

۷۸۳.مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا حَضَرَتِ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ عليهماالسلام الْوَفَاةُ ، قَالَ : يَا قَنْبَرُ ، انْظُرْ هَلْ تَرى مِنْ وَرَاءِ بَابِكَ مُؤْمِناً مِنْ غَيْرِ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام ؟ فَقَالَ : اللّهُ تَعَالى وَ رَسُولُهُ وَ ابْنُ رَسُولِهِ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي ، قَالَ : ادْعُ لِي مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ، فَأَتَيْتُهُ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَيْهِ ، قَالَ : هَلْ حَدَثَ إِلَا خَيْرٌ ؟ قُلْتُ : أَجِبْ أَبَا مُحَمَّدٍ ، فَعَجَّلَ عَلى شِسْعِ نَعْلِهِ ، فَلَمْ يُسَوِّهِ ، وَ خَرَجَ مَعِي يَعْدُو .
فَلَمَّا قَامَ بَيْنَ يَدَيْهِ ، سَلَّمَ ، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام : اجْلِسْ ؛ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِثْلُكَ يَغِيبُ عَنْ سَمَاعِ كَـلَامٍ يَحْيَا بِهِ الْأَمْوَاتُ ، وَ يَمُوتُ بِهِ الْأَحْيَاءُ ، كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيحَ الْهُدى ؛ فَإِنَّ ضَوْءَ النَّهَارِ بَعْضُهُ أَضْوَأُ مِنْ بَعْضٍ .
أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللّهَ ـ تَبَارَكَ وَ تَعَالى ـ جَعَلَ وُلْدَ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام أَئِمَّةً ، وَ فَضَّلَ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ ، وَ آتى دَاوُدَ عليه السلام زَبُوراً ، وَ قَدْ عَلِمْتَ بِمَا اسْتَأْثَرَ بِهِ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله .
يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ، إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ الْحَسَدَ ، وَ إِنَّمَا وَصَفَ اللّهُ بِهِ الْكَافِرِينَ ، فَقَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «كُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ» وَ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ لِلشَّيْطَانِ عَلَيْكَ سُلْطَاناً .
يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ، أَ لَا أُخْبِرُكَ بِمَا سَمِعْتُ مِنْ أَبِيكَ فِيكَ ؟ قَالَ : بَلى ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَاكَ عليه السلام يَقُولُ يَوْمَ الْبَصْرَةِ : مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَبَرَّنِي فِي الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ ، فَلْيَبَرَّ مُحَمَّداً وَلَدِي .
يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ، لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَكَ وَ أَنْتَ نُطْفَةٌ فِي ظَهْرِ أَبِيكَ ، لَأَخْبَرْتُكَ .
يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ، أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ عليهماالسلام بَعْدَ وَفَاةِ نَفْسِي وَ مُفَارَقَةِ رُوحِي جِسْمِي إِمَامٌ مِنْ بَعْدِي ، وَ عِنْدَ اللّهِ ـ جَلَّ اسْمُهُ ـ فِي الْكِتَابِ وِرَاثَةً مِنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أَضَافَهَا اللّهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ لَهُ فِي وِرَاثَةِ أَبِيهِ وَ أُمِّهِ ، فَعَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ خِيَرَةُ خَلْقِهِ ، فَاصْطَفى مِنْكُمْ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ، وَ اخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِيّاً عليه السلام ، وَ اخْتَارَنِي عَلِيٌّ عليه السلام بِالْاءِمَامَةِ ، وَ اخْتَرْتُ أَنَا الْحُسَيْنَ عليه السلام ؟
فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ : أَنْتَ إِمَامٌ ، وَ أَنْتَ وَسِيلَتِي إِلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ؛ وَ اللّهِ ، لَوَدِدْتُ أَنَّ نَفْسِي ذَهَبَتْ قَبْلَ أَنْ أَسْمَعَ مِنْكَ هذَا الْكَـلَامَ .
أَلَا وَ إِنَّ فِي رَأْسِي كَـلَاماً لَا تَنْزِفُهُ الدِّلَاءُ ، وَ لَا تُغَيِّرُهُ نَغْمَةُ الرِّيَاحِ ، كَالْكِتَابِ الْمُعْجَمِ ، فِي الرَّقِّ الْمُنَمْنَمِ ، أَهُمُّ بِإِبْدَائِهِ ، فَأَجِدُنِي سُبِقْتُ إِلَيْهِ ، سَبَقَ الْكِتَابُ الْمُنْزَلُ أَوْ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ ، وَ إِنَّهُ لَكَـلَامٌ يَكِلُّ بِهِ لِسَانُ النَّاطِقِ وَ يَدُ الْكَاتِبِ حَتّى لَا يَجِدَ قَلَماً ، وَ يُؤْتَوْا بِالْقِرْطَاسِ حُمَماً ، فَـلَا يَبْلُغُ فَضْلَكَ ، وَ كَذلِكَ يَجْزِي اللّهُ الْمُحْسِنِينَ ، وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ :
الْحُسَيْنُ عليه السلام أَعْلَمُنَا عِلْماً ، وَ أَثْقَلُنَا حِلْماً ، وَ أَقْرَبُنَا مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَحِماً ، كَانَ فَقِيهاً قَبْلَ أَنْ يُخْلَقَ ، وَ قَرَأَ الْوَحْيَ قَبْلَ أَنْ يَنْطِقَ ، وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فِي أَحَدٍ خَيْراً ، مَا اصْطَفى مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ، فَلَمَّا اخْتَارَ اللّهُ مُحَمَّداً ، وَ اخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِيّاً عليه السلام ، وَ اخْتَارَكَ عَلِيٌّ إِمَاماً ، وَ اخْتَرْتَ الْحُسَيْنَ ، سَلَّمْنَا وَ رَضِينَا ؛ مَنْ بِغَيْرِهِ يَرْضَى ؟ وَ مَنْ كُنَّا نَسْلَمُ بِهِ مِنْ مُشْكِـلَاتِ أَمْرِنَا؟» .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 129069
صفحه از 856
پرینت  ارسال به