۱۲۸۶.ابو على اشعرى، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى، از جعفر بن محمد بن اشعث روايت كرده است كه گفت: جعفر به من گفت كه: آيا مى دانى كه سبب دخول ما در اين امر (كه عبارت است از تشيّع و معرفت ما به آن) چه بود؟ با آن كه ذكرى از آن و معرفت چيزى از آنچه در نزد مردمان است در نزد ما نبود. صفوان مى گويد كه: به جعفر گفتم كه: بيان كن كه آن چه بود؟ گفت كه: ابو جعفر (يعنى: منصور صاحب دوانيق) به پدرم محمد بن اشعث گفت كه: اى محمد، مردى را براى من طلب كن كه او را عقلكى باشد كه آنچه من مى خواهم از جانب من به جا آورد. پدرم در جواب گفت كه: من چنين مردى را براى تو يافته ام و اينك فلان پسر مهاجر خالوى من است. ابوجعفر گفت: پس او را به نزد من آور.
جعفر مى گويد كه: من خالوى خود را به نزد ابوجعفر منصور آوردم، ابوجعفر با وى گفت كه: اى پسر مهاجر، اين مال را برگير و به مدينه در آى و برو به نزد عبداللّه بن حسن بن حسن و چند نفر از اهل بيت او كه جعفر بن محمد در ميانه ايشان باشد، و به ايشان بگو كه: من مردى غريبم از اهل خراسان، و در آنجا شيعيانى چند از شيعيان شما هستند كه اين مال را به سوى شما فرستاده اند، و مال را به هر يك از ايشان تسليم كن با شرط چنين و چنين، و چون مال را گرفتند، بگو كه: من فرستاده ام و دوست مى دارم كه خطّ هاى شما با من باشد در باب گرفتن شما آنچه را كه گرفته ايد.
پس ابن مهاجر مال را گرفت و به مدينه آمد بعد از آن به سوى منصور صاحب دوانيق برگشت و محمد بن اشعث در نزد او بود، صاحب دوانيق به ابن مهاجر گفت: چه خبر دارى و بعد از آن كه از پيش ما رفتى چه اتّفاق افتاد؟ گفت: به نزد آن قوم آمدم و اينك خطّ هاى ايشان است در باب اين كه ايشان مال را گرفته اند، غير از جعفر بن محمد كه من به نزد وى آمدم و او در مسجد حضرت رسول صلى الله عليه و آله نماز مى كرد. پس من در پشت سرش نشستم و با خود گفتم كه از نماز فارغ مى شود و آنچه براى اصحابش ذكر كرده ام براى او نيز ذكر مى كنم. پس شتاب كرد و از نماز فارغ شد و به جانب من التفات نمود و گفت كه:«اى مرد، از خدا بترس و اهل بيت محمد را گول مزن؛ زيرا كه ايشان تازه عهداند از دولت بنى مروان و در اين نزديكى از دست بنى مروان خلاص شده اند، و همه ايشان فقير و محتاج اند». من گفتم: خدا تو را به اصلاح آورد، مراد تو از اين سخن چيست؟ ابن مهاجر مى گويد كه: جعفر سر خود را نزديك من آورد و مرا به همه آنچه در ميان من و تو گذشته بود، خبر داد تا آن كه گويا كه او سيم ما بوده.
محمد مى گويد كه: ابو جعفر گفت كه: اى پسر مهاجر، بدان كه هيچ اهل بيت نبوّت و پيغمبرى نيستند، مگر آن كه در ميان ايشان محدّثى هست كه فرشته او را خبر مى دهد، و جعفر بن محمد امروز محدّث ما است. محمد مى گويد كه: همين دلالت، سبب اعتقاد ما به اين اعتقاد گرديد و ما به اين گفتار قائل شديم.