637
تحفة الأولياء ج2

۱۲۹۱.چند نفر از اصحاب ما ، از احمد بن محمد و على بن ابراهيم، از پدرش همه روايت كرده اند، از ابوقتاده قُمّى، از ابو خالد زُبالى كه گفت: چون ابوالحسن حضرت امام موسى عليه السلام را به نزد مهدى عبّاسى مى بردند، در مرتبه اول در منزل زُباله فرود آمد، و من با آن حضرت سخن مى گفتم، مرا اندوهناك ديد، فرمود كه:«اى ابوخالد، مرا چه مى شود كه تو را غمناك مى بينم؟»
عرض كردم كه: چگونه غمناك نباشم با آن كه تو را مى برند به نزد اين طاغى (كه در طغيان از اندازه بيرون رفته) و نمى دانم كه در حقّ تو چه خواهد كرد؟ حضرت فرمود كه: «بر من باكى نيست و از او ضررى به من نمى رسد. چون فلان ماه و فلان روز بيايد، در ميل اوّل بيا به نزد من».
ابوخالد مى گويد كه: مرا همّت و مقصودى نبود، مگر شمردن ماه ها و روزها تا آن كه آن روز كه وعده فرموده بود آمد، پس من در نزد آن ميل آمدم و متصّل در نزد آن بودم تا آن كه نزديك شد كه آفتاب غروب كند، و شيطان در سينه من وسوسه كرد و ترسيدم كه در آنچه حضرت فرموده شك كنم. ابوخالد مى گويد كه: در بين آن كه من همچنين پريشان بودم، ناگاه نظرم افتاد به سياهى كه از جانب عراق مى آمد، پس ايشان را استقبال كردم و رو به ايشان رفتم، ديدم كه امام موسى كاظم عليه السلام در جلو قافله بر استرى سوار است، فرمود كه: «ديگر بگو اى ابو خالد».
عرض كرد: لبيّك، يا ابن رسول اللّه به خدمت تو ايستاده ام. فرمود: «شك نكنى و شيطان دوست داشت كه تو شكّ آورى». پس عرض كردم كه: حمد از براى خدايى كه تو را از دست ايشان رهانيد. فرمود كه: «مرا به سوى ايشان يك برگشتن ديگر است كه از دست ايشان خلاصى نخواهم يافت».

۱۲۹۲.احمد بن مهران و على بن ابراهيم هر دو روايت كرده است از محمد بن على، از حسن بن راشد، از يعقوب بن جعفر بن ابراهيم كه گفت: در خدمت ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام بودم كه ناگاه مرد ترسايى به خدمت آن حضرت آمد و ما با آن حضرت در عُريض بوديم.۱آن ترسا به حضرت عرض كرد كه: من از شهر دور و سفر پر زحمتى به نزد تو آمده ام، و مدّت سى سال است كه از پروردگار خويش خواستم كه مرا به بهترين دين ها و بهترين بندگان و داناترين ايشان رهنمايى كند، و در عالم خواب كسى به نزد من آمد و مردى را كه در بالاى دمشق مى باشد، براى من وصف كرد. پس رفتم تا به نزد او آمدم و با او سخن گفتم. بعد از آن گفت كه: من از اهل دين خود داناترم، و غير من از من داناتر است. گفتم: مرا به سوى كسى كه از تو داناتر باشد، رهنمايى كن؛ زيرا كه من سفر را بزرگ نمى شمارم و مسافتى كه به مشقّت و زحمت قطع آن بايد كرد، بر من دور و دراز نيست و من همه انجيل و جميع سور و فصول و ابواب زبور داود را خوانده ام، و چهار جزء از اجزاء تورات را خوانده ام، و ظاهر قرآن را نيز خوانده ام تا آن كه همه آن را فرا گرفته ام.
آن عالم به من گفت كه: اگر علم نصرانيّت و ترسايى را مى خواهى، من از همه عرب و عجم به آن داناترم، و اگر علم يهوديّت را مى خواهى، باطى بن شُرحبيل سامرى امروز از همه مردمان به آن داناتر است، و اگر علم اسلام را مى خواهى و همچنين علم تورات و علم انجيل و زبور و كتاب هود و هر چه بر پيغمبرى از پيغمبران فرو فرستاده شده در اين روزگار و روزگار پيش و هر خوبى كه از آسمان فرود آمده باشد و كسى آن را دانسته باشد، يا كسى به آن عالم نباشد و در آن بيان هر چيزى و شفاى از براى همه عالميان در آن باشد، و همچنين راحت از براى كسى كه به آن آسودگى طلبد، و بينايى از براى آن كه خدا به او اراده خيرى فرموده باشد، و به سوى حقّ اُنسى گرفته باشد، تو را به سوى او رهنمايى مى كنم. پس برو به نزد او، اگر چه به رفتن بر پاى هاى خويش و پياده روى باشد. و اگر نتوانى بر زانوهاى خويش برو و اگر از آن عاجز شوى، بر نشستگاه خود، خود را بر زمين كش، و اگر از آن نيز عاجز شوى، بر روى خويش برو (كه صورت را بر زمين گذار).
من گفتم: نه چنين است، بلكه من قدرت بر رفتن دارم؛ هم در بدن و هم در مال (يعنى: بدنم طاقت زحمت سفر دارد و خرجى نيز دارم). آن عالم گفت: پس همين زمان برو تا برسى به يثرب. گفتم كه: يثرب را نمى شناسم. گفت: برو تا برسى به مدينه پيغمبرى صلى الله عليه و آله كه در ميان عرب مبعوث شده، و او همان پيغمبر عربى هاشمى است، و چون داخل مدينه شدى، سؤال كن از منزل پسران غنم بن مالك بن نجّار و آن در نزد در مسجد مدينه است، و جامه ترسايى و هيئت آن را از خود دور كن؛ زيرا كه حاكم مدينه بر ترسايان سخت گيرى مى كند، و خليفه شدّتش بر ايشان از او بيشتر است. بعد از آن سؤال مى كنى از منزل پسران عمرو بن مبذول و آن در نقيع زبير است۲(تتّمه روايت:) پس، از ايشان سؤال مى كنى از موسى بن جعفر و اين كه منزل او در كجاست و آن حضرت در كجا مى باشد آيا مسافر است يا حاضر؟ پس اگر مسافر باشد، دنبال او برو و به او ملحق شو؛ زيرا كه سفر آن حضرت نزديك تر است از آن مسافتى كه تو طى كرده اى و به جانب او سفر نموده اى. پس او را اعلام كن كه مطران كه در بالاى غوطه (يعنى: غوطه دمشق) مسكن دارد، او مرا به سوى تو رهنمايى نمود و مطران تو را سلام مى رساند و مى گويد: بيشتر مناجات من با پروردگار خويش آن است كه اسلام مرا بر دست تو قرار دهد.
و آن ترسا اين قصّه را خواند، در حالى كه ايستاده و تكيه زده بود بر عصاى خويش. بعد از آن به حضرت عرض كرد كه: اى آقاى من، اگر مرا رخصت مى دهى از براى تو تكفير به عمل مى آورم و مى نشينم.۳حضرت فرمود كه:
«تو را رخصت مى دهم كه بنشينى، وليكن تو را رخصت نمى دهم كه تكفير را به عمل آورى».
پس نشست و بُرنس خود را از سر انداخت. ۴ پس آن ترسا عرض كرد كه: فداى تو گردم، مرا رخصت مى دهى در سخن گفتن؟ حضرت فرمود: «آرى، تو نيامده اى، مگر براى آن كه سخن گويى». پس آن ترسا عرض كرد كه: جواب سلام صاحب خويش (يعنى: عالم غُوطه) را بگويم از جانب تو، يا آن كه جواب سلام او را نمى فرمايى؟ حضرت امام موسى عليه السلام فرمود كه: «سلام بر صاحب تو باد! اگر خدا او را هدايت كند، و امّا تسليم و سلام كردن به طريقه جزم كه در آن شرطى نباشد، چنانچه بعضى گمان كرده اند، يا آشتى كردن، پس آن در وقتى است كه در دين ما در آيد و مسلمان گردد».
آن ترسا عرض كرد كه: خدا تو را به اصلاح آورد، من مى خواهم كه از تو سؤال كنم. حضرت فرمود كه: «سؤال كن». عرض كرد كه: مرا خبر ده از كتاب خدا كه بر محمد صلى الله عليه و آله فرو فرستاده شده، و به آن گويا گرديده، پس او را وصف فرموده به آنچه او را به آن وصف فرموده و فرموده كه: «حم * وَ الْكِتابِ الْمُبينِ * إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إنّا كُنّا مُنْذِرينَ* فيها» ، و بفرما كه تفسير آن، در باطن چيست؟ حضرت فرمود: «امّا حم، مراد از آن، محمد صلى الله عليه و آله است، و اوست كه مذكور است در كتاب هود كه بر او فرو فرستاده شده و آن حرف هايش كم شده (چه ميم در اوّل و دال در آخر آن افتاده)، و امّا كتاب مبين، مراد از آن امير المؤمنين على عليه السلام است و امّا ليلة، فاطمه عليهاالسلاماست و امّا قول آن جناب: «فيها يُفْرَقُ كُلُّ أمْرٍ حَكيمٍ»۵ ، مى فرمايد كه: از اين ليله، نيكان بسيار بيرون مى آيند و امام عليه السلام تفصيل آن نيكان را داده، مى فرمايد كه پس، مردى است صاحب حكمت، و مردى ديگر است صاحب حكمت، و نيز مردى ديگر است صاحب حكمت» (وليكن بر سه مرد اقتصار فرموده بر سبيل مثال، نه بيان تمام و كمال. مى تواند كه اين كلام، از كلام پيش جدا باشد و بنابر وجه دويم، مراد از اوّل، على بن ابى طالب و از دويم، امام حسن و از سيم، امام حسين عليهم السلام است) .
آن مرد ترسا عرض كرد كه: اوّل و آخر از اين گروه مردان (يعنى: امير المؤمنين و صاحب الزّمان از اين جماعت امامان عليهم السلام ) را براى من وصف كن (و مى تواند كه معنى اين باشد كه: اوّل تا آخر همه را براى من بيان كن). حضرت فرمود كه: «صفت ها مشتبه مى شود و موجب تعيين و تشخيص نمى شود، وليكن وصف مى كنم از براى تو آنچه را كه بيرون مى آيد از نسل سيم از اين گروه (كه عبارت است از: حضرت امام حسين عليه السلام . و مى تواند كه مراد از سيم، امام زين العابدين عليه السلام باشد؛ زيرا كه آن حضرت، از سيم امامانى است كه از ليله بيرون آمده اند، وليكن اوّل، اظهر است) و به درستى كه كه او در نزد شما مذكور است؛ در آن كتاب ها كه بر شما فرود آمده است، اگر آنها را تغيير نداده باشيد، و تحريف نكرده باشيد، و كافر نشده باشيد، و در زمان پيش چه كرديد، يا در قديم كرديد آنچه كرديد».
آن ترسا عرض كرد كه: آنچه دانسته ام، از تو نمى پوشم و تو را نسبت به دروغ نمى دهم، با آن كه تو مى دانى آنچه را كه من مى گويم كه راست آن كدام است و دروغ آن كدام. و به خدا سوگند، كه خدا تو را از فضل خود عطا فرموده، و از نعمت هاى خويش بر تو تقسيم نموده، آنچه صاحبان خاطر به خاطر خود نمى گذرانند و پوشندگان آن را نمى پوشند، و آن كه تكذيب مى كند در باب آن تكذيب نمى تواند كرد. پس گفتار من براى تو در اين باب راست و درست است. هر چه ذكر فرمودى چنان است كه ذكر فرمودى.
پس، حضرت امام موسى عليه السلام به آن ترسا فرمود كه: «عجالتا نيز به تو خبرى مى دهم كه آن را نمى داند، مگر كمى از آنان كه كتاب هاى الهى را خوانده اند. خبر ده مرا كه نام مادر مريم چيست و چه روز بود كه در آن به او (به مريم) دميده شد و آن دميدن در چند ساعتى از روز اتّفاق افتاد و در كدام روز مريم عيسى عليه السلام را در آن زاييد و وضع حمل در چند ساعتى از روز بود؟»
راوى مى گويد كه آن ترسا عرض كرد كه: نمى دانم.
حضرت امام موسى كاظم عليه السلام فرمود كه: «امّا مادر مريم، نامش مَرثا بود. ۶ و امّا روزى كه مريم در آن حامله شد، روز جمعه بود در وقت زوال آفتاب و آن روز، روزى است كه خدا روح الامين (يعنى: جبرئيل) را در آن فرو فرستاد و مسلمانان را عيدى نيست كه از آن بهتر باشد، و خداى تبارك و تعالى آن روز را به بزرگى ياد فرموده، و محمد صلى الله عليه و آله آن را تعظيم نموده، و خداى تعالى آن حضرت را امر فرمود كه: آن را عيد گرداند و آن روز، روز جمعه است.
و امّا روزى كه مريم در آن زاييد، روز سه شنبه بود در وقتى كه چهار ساعت و نيم از روز رفته بود. و آيا مى شناسى آن نهرى را كه مريم عيسى را بر كنار آن زاييد؟»
آن ترسا عرض كرد: نه. حضرت فرمود كه: «آن نهر، نهر فرات است و بر لب آن نهر، درختان خرما و درختان انگور بود، و چيزى با فرات برابرى نمى كرد، به جهت درختان انگور و درختان خرما (يا هيچ نهرى آن قدر درخت خرما و انگور بر لب آن نبود) كه بر لب نهر فرات بود و امّا روزى كه مريم زبان خود را در آن از سخن گفتن منع نمود و قَيدوس (يعنى: شيطان) فرزندان و شيعيان خود را آواز داد، او را اعانت نمودند، و فرزندان عمران را بيرون بردند كه به مريم نظر كنند و به مريم گفتند: آنچه را كه خدا در كتاب خود بر تو خوانده و بر ما در كتاب خويش قصّه نموده، پس آيا آن را فهميده اى؟» عرض كرد: آرى و امروز كه از هر روز تازه تر است، آن را خوانده ام . حضرت فرمود كه: «در اين هنگام، از اين مجلس برنخيزى تا خدا تو را هدايت فرمايد».
آن ترسا عرض كرد كه: نام مادر من به زبان سُريانى و به لغت عربى چه بود؟ حضرت فرمود كه: «نام مادرت به زبان سُريانى، عنقاليه بود، و عنقوره نام جدّه پدرى تو بود، و امّا نام مادرت به لغت عربى، مَيَّه است». ۷ و حضرت فرمود كه: «امّا نام پدرت، عبدالمسيح است (يعنى: بنده مسيح) و عبدالمسيح به لغت عربى، عبداللّه است، يعنى: بنده خدا و مسيح (يعنى: عيسى عليه السلام ) را بنده اى نيست».
ترسا عرض كرد كه: راست گفتى و خوب فرمودى، پس بفرما كه نام جدّ من چه بود؟ فرمود كه: «نام جدّت، جبرئيل عليه السلام بود و آن، به زبان عربى، به معنى عبدالرّحمان است (يعنى: بنده خداوند مهربان) و او را در همين مجلس خويش نام بردم».
عرض كرد كه: جدّم مسلمان بود؟ حضرت امام موسى عليه السلام فرمود: «آرى و كشته شد در حالى كه شهيد راه خدا بود، و لشكرى چند بر او داخل شدند و او را در منزل خودش از روى مكر و حيله كشتند، و آن لشكرها از اهل شام بودند».
عرض كرد كه: نام من، پيش از كُنيَتم چه بود؟ فرمود كه: «نام تو عبدالصّليب بود» (يعنى: بنده صليب ۸ ). عرض كرد كه: تو مرا به چه نام مى نامى؟ فرمود كه: «من تو را عبداللّه نام مى گذارم».
ترسا گفت كه: من ايمان آوردم به خداى بزرگ و گواهى دادم كه خدايى نيست، مگر خدا در حالتى كه يگانه است و او را شريكى نيست و تنها و پناه نيازمندان است، و چنان نيست كه ترسايان او را وصف مى كنند، و نه چنانچه جهودان او را شرح مى نمايند، و نه نوعى از نوع هاى شرك مانند مجسّمِه و مشبِهّه و امثال ايشان. و شهادت مى دهم كه محمد، بنده و رسول اوست كه او را به راستى و درستى فرستاد، پس آن حضرت حقّ را از براى اهل آن ظاهر و آشكار نمود و كج روان تبه روزگار از آن كور شدند و آن را نديدند. و شهادت مى دهم كه آن حضرت رسول خدا بوده است به سوى همه مردمان كه خدا او را فرستاده به سوى سرخ و سياه (يعنى: عرب و عجم) و همه در آن شركت دارند، پس بينا شد هر كه بينا شد، و راه راست يافت، هر كه راه راست يافت. و كج روان تبه روزگار كور شدند و ضايع شد از ايشان آنچه آن را مى خواندند. و شهادت مى دهم كه ولىّ او به حكمتش گويا گرديد و آن كه كسانى كه پيش از او بوده اند از پيغمبران، به حكمت بالغه گويا شدند، و بر طاعت خدا يكديگر را يارى نمودند، و از باطل و اهل آن و از پليدى و صاحب آن مفارقت و از راه ضلالت، مهاجرت كردند، و خدا ايشان را به طاعت خويش يارى كرد، و ايشان را از معصيت نگاه داشت. پس ايشان خدا را دوستان و دين را ياورانند، كه مردم را بر خير و خوبى ترغيب مى كنند، و به آن امر مى فرمايند.
ايمان آوردم به كوچك و بزرگ ايشان و يا آن كه ذكر كردم از ايشان و به آن كه ذكر نكردم. و ايمان آوردم به خداى تبارك و تعالى كه پروردگار عالميان است. پس زنّار خويش را بريد، و صليبِ از طلا را كه گردن خود اندخته بود، پاره نمود و به حضرت عرض كرد كه: مرا امر كن تا آن كه زكات خويش را بگذارم در آنجا كه مرا امر مى فرمايى و بدهم به كسى كه تو صلاح مى دانى.
حضرت فرمود كه: «در اينجا تو را برادرى هست كه بر دين مثل دين تو بوده، و آن مردى است از خويشان تو، از قبيله قيس بن ثعلبه، و او در نعمت اسلام داخل گرديده؛ چنانچه تو در نعمت آن داخل شدى، پس با يكديگر مواسات و مجاورت كنيد، و با هم برابر و همسايه باشيد، و من فرود آوردن حقّ شما را در اسلام بر شما وا نخواهم گذاشت و به شما آنچه بايد برسانم مى رسانم».
عرض كرد كه: خدا تو را به اصلاح آورد، به خدا سوگند كه من مال دار و بى نيازم و هر آينه وا گذاشته ام در منزل خويش سيصد اسب نر و ماده را كه قابليّت بالاى يكديگر رفتن، به هم رسانيده اند، كه همه آنها كم سال و جوانانند و هزار شتر را نيز وا گذاشته ام و حقّ تو از خمس و زكات در آن حيوانات (و بنابر بعضى از نسَخ كافى، در آن اسبان و شتران) تمام تر از حقّ من است (و ظاهر اين است كه اين سخن را از روى تعارف و تواضع به حضرت عرض نموده باشد).
حضرت فرمود كه: «تو آزاد كرده خدا و رسول اويى و تو در حدّ نسب خويش بر همان حال كه بوده اى هستى؛ (چه آن شخص از بزرگان ترسا بود . حضرت فرمود كه چنين نيست كه نسب تو به واسطه اسلام برطرف شده باشد، بلكه به حال خود باقى است .
و اسلام او نيكو گرديد و مسلمان خوبى شد و زنى از قبيله بنى فِهر را تزويج كرد، و امام موسى كاظم عليه السلام پنجاه دينار شرعى كابين آن زن كرد، از منافع موقوفات على بن ابى طالب عليه السلام و خدمت كارى به عبداللّه عطا فرمود و منزلى از برايش آماده نمود و عبداللّه در مدينه ماند تا امام موسى عليه السلام را از مدينه به سوى بغداد بيرون بردند و بيست و هشت شب بعد از بيرون بردن آن حضرت، وفات كرد.

1.و عُريض بر وزن زبير، وادى يا دهى است نزديك مدينه. مترجم

2.و نقيع، بانون كَلمَن چاهى است پر آب، و در بعضى از نسخ كافى، بقيع با باى ابجد است، و آن تصحيف است؛ زيرا كه بقيع قبرستان مدينه است و آن در بيرون شهر است و آن را بقيع فرقد مى نامند. مترجم

3.و تكفير به معنى خم شدن و سر به زير آوردن است؛ به طورى كه نزديك به ركوع باشد و در اين زمان آن را كُرنش مى گويند و بعضى گفته اند كه: به معنى دست در بر گرفتن است. مترجم

4.و بُرنس، به ضمّ با و نون و سكون را، كلاه فرنگى را گويند، و بر داشتن آن در وقت سخن گفتن، نشانه تعظيم و تواضع مخاطب است، و در صراح است كه آن كلاهى است كه در اوّل اسلام آن را مى پوشيده اند. مترجم

5.دخان، ۱ ـ ۴.

6.و مرثا به لغت عربى، وهيبه است، و آن به معنى چيزكى است بخشيده شده. مترجم

7.و ميّه، به تشديد ياى حطّى، از نام هاى زنان است و اهل لغت معنى آن را بيان نكرده اند. مترجم

8.و صليب، چَليپا است كه ترسايان در گردن كنند و بر خود بياويزند. مترجم


تحفة الأولياء ج2
636

۱۲۹۱.عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً ، عَنْ أَبِي قَتَادَةَ الْقُمِّيِّ ، عَنْ أَبِي خَالِدٍ الزُّبَالِيِّ ، قَالَ :لَمَّا أُقْدِمَ بِأَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام عَلَى الْمَهْدِيِّ ـ الْقُدْمَةَ الْأُولى ـ نَزَلَ زُبَالَةَ ، فَكُنْتُ أُحَدِّثُهُ ، فَرَآنِي مَغْمُوماً ، فَقَالَ لِي : «يَا أَبَا خَالِدٍ ، مَا لِي أَرَاكَ مَغْمُوماً ؟» فَقُلْتُ : وَ كَيْفَ لَا أَغْتَمُّ وَ أَنْتَ تُحْمَلُ إِلى هذِهِ الطَّاغِيَةِ ، وَ لَا أَدْرِي مَا يُحْدِثُ فِيكَ ؟!
فَقَالَ : «لَيْسَ عَلَيَّ بَأْسٌ ، إِذَا كَانَ شَهْرُ كَذَا وَ كَذَا وَ يَوْمُ كَذَا ، فَوَافِنِي فِي أَوَّلِ الْمِيلِ».
فَمَا كَانَ لِي هَمٌّ إِلَا إِحْصَاءَ الشُّهُورِ وَ الْأَيَّامِ حَتّى كَانَ ذلِكَ الْيَوْمُ ، فَوَافَيْتُ الْمِيلَ ، فَمَا زِلْتُ عِنْدَهُ حَتّى كَادَتِ الشَّمْسُ أَنْ تَغِيبَ ، وَ وَسْوَسَ الشَّيْطَانُ فِي صَدْرِي ، وَ تَخَوَّفْتُ أَنْ أَشُكَّ فِيمَا قَالَ ، فَبَيْنَا أَنَا كَذلِكَ إِذْ نَظَرْتُ إِلى سَوَادٍ قَدْ أَقْبَلَ مِنْ نَاحِيَةِ الْعِرَاقِ ، فَاسْتَقْبَلْتُهُمْ ، فَإِذَا أَبُوالْحَسَنِ عليه السلام أَمَامَ الْقِطَارِ عَلى بَغْلَةٍ ، فَقَالَ : «إِيهٍ يَا أَبَا خَالِدٍ». قُلْتُ : لَبَّيْكَ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، فَقَالَ : «لَا تَشُكَّنَّ ، وَدَّ الشَّيْطَانُ أَنَّكَ شَكَكْتَ». فَقُلْتُ : الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي خَلَّصَكَ مِنْهُمْ ، فَقَالَ : «إِنَّ لِي إِلَيْهِمْ عَوْدَةً لَا أَتَخَلَّصُ مِنْهُمْ» .

۱۲۹۲.أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ جَمِيعاً ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام إِذْ أَتَاهُ رَجُلٌ نَصْرَانِيٌّ ـ وَ نَحْنُ مَعَهُ بِالْعُرَيْضِ ـ فَقَالَ لَهُ النَّصْرَانِيُّ : إِنِّي أَتَيْتُكَ مِنْ بَلَدٍ بَعِيدٍ ، وَ سَفَرٍ شَاقٍّ ، وَ سَأَلْتُ رَبِّي مُنْذُ ثَـلَاثِينَ سَنَةً أَنْ يُرْشِدَنِي إِلى خَيْرِ الْأَدْيَانِ ، وَ إِلى خَيْرِ الْعِبَادِ وَ أَعْلَمِهِمْ ، وَ أَتَانِي آتٍ فِي النَّوْمِ ، فَوَصَفَ لِي رَجُلًا بِعُلْيَا دِمَشْقَ ، فَانْطَلَقْتُ حَتّى أَتَيْتُهُ ، فَكَلَّمْتُهُ ، فَقَالَ : أَنَا أَعْلَمُ أَهْلِ دِينِي ، وَ غَيْرِي أَعْلَمُ مِنِّي ، فَقُلْتُ : أَرْشِدْنِي إِلى مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ ؛ فَإِنِّي لَا أَسْتَعْظِمُ السَّفَرَ ، وَ لَا تَبْعُدُ عَلَيَّ الشُّقَّةُ ، وَ لَقَدْ قَرَأْتُ الْاءِنْجِيلَ كُلَّهَا وَ مَزَامِيرَ دَاوُدَ ، وَ قَرَأْتُ أَرْبَعَةَ أَسْفَارٍ مِنَ التَّوْرَاةِ ، وَ قَرَأْتُ ظَاهِرَ الْقُرْآنِ حَتَّى اسْتَوْعَبْتُهُ كُلَّهُ ، فَقَالَ لِيَ الْعَالِمُ : إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ عِلْمَ النَّصْرَانِيَّةِ ، فَأَنَا أَعْلَمُ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ بِهَا ، وَ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ عِلْمَ الْيَهُودِ ، فَبَاطِي بْنُ شُرَحْبِيلَ السَّامِرِيُّ أَعْلَمُ النَّاسِ بِهَا الْيَوْمَ ، وَ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ عِلْمَ الْاءِسْـلَامِ وَ عِلْمَ التَّوْرَاةِ وَ عِلْمَ الْاءِنْجِيلِ وَ الزَّبُورِ وَ كِتَابَ هُودٍ ، وَ كُلَّ مَا أُنْزِلَ عَلى نَبِيٍّ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ فِي دَهْرِكَ وَ دَهْرِ غَيْرِكَ ، وَ مَا أُنْزِلَ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ خَبَرٍ ـ فَعَلِمَهُ أَحَدٌ أَوْ لَمْ يَعْلَمْ بِهِ أَحَدٌ ـ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ ، وَ شِفَاءٌ لِلْعَالَمِينَ ، وَ رَوْحٌ لِمَنِ اسْتَرْوَحَ إِلَيْهِ ، وَ بَصِيرَةٌ لِمَنْ أَرَادَ اللّهُ بِهِ خَيْراً ، وَ أَنِسَ إِلَى الْحَقِّ فَأُرْشِدُكَ إِلَيْهِ ، فَأْتِهِ وَ لَوْ مَشْياً عَلى رِجْلَيْكَ ، فَإِنْ لَمْ تَقْدِرْ ، فَحَبْواً عَلى رُكْبَتَيْكَ ، فَإِنْ لَمْ تَقْدِرْ ، فَزَحْفاً عَلَى اسْتِكَ ، فَإِنْ لَمْ تَقْدِرْ ، فَعَلى وَجْهِكَ .
فَقُلْتُ : لَا ، بَلْ أَنَا أَقْدِرُ عَلَى الْمَسِيرِ فِي الْبَدَنِ وَ الْمَالِ ، قَالَ : فَانْطَلِقْ مِنْ فَوْرِكَ حَتّى تَأْتِيَ يَثْرِبَ ، فَقُلْتُ : لَا أَعْرِفُ يَثْرِبَ ، قَالَ : فَانْطَلِقْ حَتّى تَأْتِيَ مَدِينَةَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ـ الَّذِي بُعِثَ فِي الْعَرَبِ وَ هُوَ النَّبِيُّ الْعَرَبِيُّ الْهَاشِمِيُّ ـ فَإِذَا دَخَلْتَهَا ، فَسَلْ عَنْ بَنِي غَنْمِ بْنِ مَالِكِ بْنِ النَّجَّارِ وَ هُوَ عِنْدَ بَابِ مَسْجِدِهَا ، وَ أَظْهِرْ بِزَّةَ النَّصْرَانِيَّةِ وَ حِلْيَتَهَا ؛ فَإِنَّ وَالِيَهَا يَتَشَدَّدُ عَلَيْهِمْ ، وَ الْخَلِيفَةُ أَشَدُّ ، ثُمَّ تَسْأَلُ عَنْ بَنِي عَمْرِو بْنِ مَبْذُولٍ وَ هُوَ بِبَقِيعِ الزُّبَيْرِ ، ثُمَّ تَسْأَلُ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ، وَ أَيْنَ مَنْزِلُهُ ؟ وَ أَيْنَ هُوَ ؟ مُسَافِرٌ أَمْ حَاضِرٌ ؟ فَإِنْ كَانَ مُسَافِراً فَالْحَقْهُ ؛ فَإِنَّ سَفَرَهُ أَقْرَبُ مِمَّا ضَرَبْتَ إِلَيْهِ .
ثُمَّ أَعْلِمْهُ أَنَّ مَطْرَانَ عُلْيَا الْغُوطَةِ ـ غُوطَةِ دِمَشْقَ ـ هُوَ الَّذِي أَرْشَدَنِي إِلَيْكَ ، وَ هُوَ يُقْرِئُكَ السَّـلَامَ كَثِيراً ، وَ يَقُولُ لَكَ : إِنِّي لَأُكْثِرُ مُنَاجَاةَ رَبِّي أَنْ يَجْعَلَ إِسْـلَامِي عَلى يَدَيْكَ .
فَقَصَّ هذِهِ الْقِصَّةَ وَ هُوَ قَائِمٌ مُعْتَمِدٌ عَلى عَصَاهُ ، ثُمَّ قَالَ : إِنْ أَذِنْتَ لِي يَا سَيِّدِي كَفَّرْتُ لَكَ وَ جَلَسْتُ .
فَقَالَ : «آذَنُ لَكَ أَنْ تَجْلِسَ ، وَ لَا آذَنُ لَكَ أَنْ تُكَفِّرَ».
فَجَلَسَ ، ثُمَّ أَلْقى عَنْهُ بُرْنُسَهُ ، ثُمَّ قَالَ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، تَأْذَنُ لِي فِي الْكَـلَامِ ؟ قَالَ : «نَعَمْ ، مَا جِئْتَ إِلَا لَهُ».
فَقَالَ لَهُ النَّصْرَانِيُّ : ارْدُدْ عَلى صَاحِبِي السَّـلَامَ ، أَ وَ مَا تَرُدُّ السَّـلَامَ ؟ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «عَلى صَاحِبِكَ أَنْ هَدَاهُ اللّهُ ، فَأَمَّا التَّسْلِيمُ ، فَذَاكَ إِذَا صَارَ فِي دِينِنَا».
فَقَالَ النَّصْرَانِيُّ : إِنِّي أَسْأَلُكَ أَصْلَحَكَ اللّهُ ؟ قَالَ : «سَلْ» . قَالَ : أَخْبِرْنِي عَنْ كِتَابِ اللّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ نَطَقَ بِهِ ؛ ثُمَّ وَصَفَهُ بِمَا وَصَفَهُ بِهِ ، فَقَالَ : «حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنّا أَنْزَلْناهُ فِى لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنّا كُنّا مُنْذِرِينَ فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» مَا تَفْسِيرُهَا فِي الْبَاطِنِ ؟
فَقَالَ : «أَمَّا «حم» فَهُوَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله وَ هُوَ فِي كِتَابِ هُودٍ الَّذِي أُنْزِلَ عَلَيْهِ وَ هُوَ مَنْقُوصُ الْحُرُوفِ . وَ أَمَّا «الْكِتابِ الْمُبِينِ» فَهُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ عليه السلام . وَ أَمَّا اللَّيْلَةُ ، فَفَاطِمَةُ صَلَوَاتُ اللّه عَلَيْهَا . وَ أَمَّا قَوْلُهُ : «فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» يَقُولُ : يَخْرُجُ مِنْهَا خَيْرٌ كَثِيرٌ ، فَرَجُلٌ حَكِيمٌ ، وَ رَجُلٌ حَكِيمٌ ، وَ رَجُلٌ حَكِيمٌ».
فَقَالَ الرَّجُلُ : صِفْ لِيَ الْأَوَّلَ وَ الْاخِرَ مِنْ هؤُلَاءِ الرِّجَالِ ، فَقَالَ : «إِنَّ الصِّفَاتِ تَشْتَبِهُ ، وَ لكِنَّ الثَّالِثَ مِنَ الْقَوْمِ أَصِفُ لَكَ مَا يَخْرُجُ مِنْ نَسْلِهِ ، وَ إِنَّهُ عِنْدَكُمْ لَفِي الْكُتُبِ الَّتِي نَزَلَتْ عَلَيْكُمْ إِنْ لَمْ تُغَيِّرُوا وَ تُحَرِّفُوا وَ تُكَفِّرُوا وَ قَدِيماً مَا فَعَلْتُمْ» .
قَالَ لَهُ النَّصْرَانِيُّ : إِنِّي لَا أَسْتُرُ عَنْكَ مَا عَلِمْتُ ، وَ لَا أُكَذِّبُكَ ، وَ أَنْتَ تَعْلَمُ مَا أَقُولُ فِي صِدْقِ مَا أَقُولُ وَ كَذِبِهِ ، وَ اللّهِ لَقَدْ أَعْطَاكَ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ ، وَ قَسَمَ عَلَيْكَ مِنْ نِعَمِهِ مَا لَا يَخْطُرُهُ الْخَاطِرُونَ ، وَ لَا يَسْتُرُهُ السَّاتِرُونَ ، وَ لَا يُكَذِّبُ فِيهِ مَنْ كَذَّبَ ، فَقَوْلِي لَكَ فِي ذلِكَ الْحَقُّ ، وَكُلُّ مَا ذَكَرْتُ فَهُوَ كَمَا ذَكَرْتُ .
فَقَالَ لَهُ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : «أُعَجِّلُكَ أَيْضاً خَبَراً لَا يَعْرِفُهُ إِلَا قَلِيلٌ مِمَّنْ قَرَأَ الْكُتُبَ ، أَخْبِرْنِي مَا اسْمُ أُمِّ مَرْيَمَ ؟ وَ أَيُّ يَوْمٍ نُفِخَتْ فِيهِ مَرْيَمُ ؟ وَ لِكَمْ مِنْ سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ ؟ وَ أَيُّ يَوْمٍ وَضَعَتْ مَرْيَمُ فِيهِ عِيسى عليه السلام ؟ وَ لِكَمْ مِنْ سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ ؟» .
فَقَالَ النَّصْرَانِيُّ : لَا أَدْرِي .
فَقَالَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : «أَمَّا أُمُّ مَرْيَمَ ، فَاسْمُهَا مَرْثَا ، وَ هِيَ وَهِيبَةٌ بِالْعَرَبِيَّةِ .
وَ أَمَّا الْيَوْمُ الَّذِي حَمَلَتْ فِيهِ مَرْيَمُ ، فَهُوَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ لِلزَّوَالِ ، وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي هَبَطَ فِيهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ، وَ لَيْسَ لِلْمُسْلِمِينَ عِيدٌ كَانَ أَوْلى مِنْهُ ، عَظَّمَهُ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى، وَ عَظَّمَهُ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، فَأَمَرَ أَنْ يَجْعَلَهُ عِيداً ، فَهُوَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ .
وَ أَمَّا الْيَوْمُ الَّذِي وَلَدَتْ فِيهِ مَرْيَمُ ، فَهُوَ يَوْمُ الثَّـلَاثَاءِ لِأَرْبَعِ سَاعَاتٍ وَ نِصْفٍ مِنَ النَّهَارِ .
وَ النَّهَرُ الَّذِي وَلَدَتْ عَلَيْهِ مَرْيَمُ عِيسى عليه السلام هَلْ تَعْرِفُهُ ؟» قَالَ : لَا ، قَالَ : «هُوَ الْفُرَاتُ ، وَ عَلَيْهِ شَجَرُ النَّخْلِ وَ الْكَرْمِ ، وَ لَيْسَ يُسَاوى بِالْفُرَاتِ شَيْءٌ لِلْكُرُومِ وَ النَّخِيلِ .
فَأَمَّا الْيَوْمُ الَّذِي حَجَبَتْ فِيهِ لِسَانَهَا ، وَ نَادى قَيْدُوسُ وُلْدَهُ وَ أَشْيَاعَهُ ، فَأَعَانُوهُ وَ أَخْرَجُوا آلَ عِمْرَانَ لِيَنْظُرُوا إِلى مَرْيَمَ ، فَقَالُوا لَهَا مَا قَصَّ اللّهُ عَلَيْكَ فِي كِتَابِهِ ،وَ
عَلَيْنَا فِي كِتَابِهِ ، فَهَلْ فَهِمْتَهُ ؟» قَالَ : نَعَمْ ، وَ قَرَأْتُهُ الْيَوْمَ الْأَحْدَثَ ، قَالَ : «إِذَنْ لَا تَقُومَ مِنْ مَجْلِسِكَ حَتّى يَهْدِيَكَ اللّهُ».
قَالَ النَّصْرَانِيُّ : مَا كَانَ اسْمُ أُمِّي بِالسُّرْيَانِيَّةِ وَ بِالْعَرَبِيَّةِ؟
فَقَالَ : «كَانَ اسْمُ أُمِّكَ بِالسُّرْيَانِيَّةِ عَنْقَالِيَةَ ، وَ عُنْقُورَةُ كَانَ اسْمُ جَدَّتِكَ لِأَبِيكَ ؛ وَ أَمَّا اسْمُ أُمِّكَ بِالْعَرَبِيَّةِ ، فَهُوَ مَيَّةُ ؛ وَ أَمَّا اسْمُ أَبِيكَ ، فَعَبْدُ الْمَسِيحِ ، وَ هُوَ عَبْدُ اللّهِ بِالْعَرَبِيَّةِ ، وَ لَيْسَ لِلْمَسِيحِ عَبْدٌ».
قَالَ : صَدَقْتَ وَ بَرِرْتَ ، فَمَا كَانَ اسْمُ جَدِّي ؟ قَالَ : «كَانَ اسْمُ جَدِّكَ جَبْرَئِيلَ ، وَ هُوَ عَبْدُ الرَّحْمنِ سَمَّيْتُهُ فِي مَجْلِسِي هذَا».
قَالَ : أَمَا إِنَّهُ كَانَ مُسْلِماً ؟ قَالَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : «نَعَمْ ، وَ قُتِلَ شَهِيداً ، دَخَلَتْ عَلَيْهِ أَجْنَادٌ ، فَقَتَلُوهُ فِي مَنْزِلِهِ غِيلَةً ، وَ الْأَجْنَادُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ».
قَالَ : فَمَا كَانَ اسْمِي قَبْلَ كُنْيَتِي ؟ قَالَ : «كَانَ اسْمُكَ عَبْدَ الصَّلِيبِ». قَالَ : فَمَا تُسَمِّينِي ؟ قَالَ : «أُسَمِّيكَ عَبْدَ اللّهِ».
قَالَ : فَإِنِّي آمَنْتُ بِاللّهِ الْعَظِيمِ ، وَ شَهِدْتُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ، فَرْداً صَمَداً ، لَيْسَ كَمَا تَصِفُهُ النَّصَارى ، وَ لَيْسَ كَمَا تَصِفُهُ الْيَهُودُ ، وَ لَا جِنْسٌ مِنْ أَجْنَاسِ الشِّرْكِ ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالْحَقِّ ، فَأَبَانَ بِهِ لِأَهْلِهِ ، وَ عَمِيَ الْمُبْطِلُونَ ، وَ أَنَّهُ كَانَ رَسُولَ اللّهِ إِلَى النَّاسِ كَافَّةً : إِلَى الْأَحْمَرِ وَ الْأَسْوَدِ ، كُلٌّ فِيهِ مُشْتَرِكٌ ، فَأَبْصَرَ مَنْ أَبْصَرَ ، وَ اهْتَدى مَنِ اهْتَدى ، وَ عَمِيَ الْمُبْطِلُونَ ، وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَدْعُونَ ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ وَلِيَّهُ نَطَقَ بِحِكْمَتِهِ ، وَ أَنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ نَطَقُوا بِالْحِكْمَةِ الْبَالِغَةِ ، وَ تَوَازَرُوا عَلَى الطَّاعَةِ لِلّهِ ، وَ فَارَقُوا الْبَاطِلَ وَ أَهْلَهُ وَ الرِّجْسَ وَ أَهْلَهُ ، وَ هَجَرُوا سَبِيلَ الضَّـلَالَةِ ، وَ نَصَرَهُمُ اللّهُ بِالطَّاعَةِ لَهُ ، وَ عَصَمَهُمْ مِنَ الْمَعْصِيَةِ ، فَهُمْ لِلّهِ أَوْلِيَاءُ ، وَ لِلدِّينِ أَنْصَارٌ ، يَحُثُّونَ عَلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِهِ ، آمَنْتُ بِالصَّغِيرِ مِنْهُمْ وَ الْكَبِيرِ ، وَ مَنْ ذَكَرْتُ مِنْهُمْ وَ مَنْ لَمْ أَذْكُرْ ، وَ آمَنْتُ بِاللّهِ ـ تَبَارَكَ وَ تَعَالى ـ رَبِّ الْعَالَمِينَ .
ثُمَّ قَطَعَ زُنَّارَهُ ، وَ قَطَعَ صَلِيباً كَانَ فِي عُنُقِهِ مِنْ ذَهَبٍ ، ثُمَّ قَالَ : مُرْنِي حَتّى أَضَعَ صَدَقَتِي حَيْثُ تَأْمُرُنِي ، فَقَالَ عليه السلام : «هَاهُنَا أَخٌ لَكَ كَانَ عَلى مِثْلِ دِينِكَ ، وَ هُوَ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِكَ مِنْ قَيْسِ بْنِ ثَعْلَبَةَ ، وَ هُوَ فِي نِعْمَةٍ كَنِعْمَتِكَ ، فَتَوَاسَيَا وَ تَجَاوَرَا ، وَ لَسْتُ أَدَعُ أَنْ أُورِدَ عَلَيْكُمَا حَقَّكُمَا فِي الْاءِسْـلَامِ».
فَقَالَ : وَ اللّهِ ـ أَصْلَحَكَ اللّهُ ـ إِنِّي لَغَنِيٌّ ، وَ لَقَدْ تَرَكْتُ ثَـلَاثَمِائَةِ طَرُوقٍ بَيْنَ فَرَسٍ وَ فَرَسَةٍ ، وَ تَرَكْتُ أَلْفَ بَعِيرٍ ، فَحَقُّكَ فِيهَا أَوْفَرُ مِنْ حَقِّي ، فَقَالَ لَهُ : «أَنْتَ مَوْلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ، وَ أَنْتَ فِي حَدِّ نَسَبِكَ عَلى حَالِكَ».
فَحَسُنَ إِسْـلَامُهُ ، وَ تَزَوَّجَ امْرَأَةً مِنْ بَنِي فِهْرٍ ، وَ أَصْدَقَهَا أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام خَمْسِينَ دِينَاراً مِنْ صَدَقَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ، وَ أَخْدَمَهُ ، وَ بَوَّأَهُ ، وَ أَقَامَ حَتّى أُخْرِجَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ، فَمَاتَ بَعْدَ مَخْرَجِهِ بِثَمَانٍ وَ عِشْرِينَ لَيْلَةً .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 130190
صفحه از 856
پرینت  ارسال به