651
تحفة الأولياء ج2

۱۲۹۳.على بن ابراهيم و احمد بن مهران هر دو روايت كرده اند، از محمد بن على، از حسن بن راشد، از يعقوب بن جعفر كه گفت: در نزد امام موسى كاظم عليه السلام بودم و مردى از اهل نجران يمن از راهبان و خداپرستان نصارا به خدمت آن حضرت آمد و با او زن عابده اى از ايشان بود، و فضل بن سَوّار از براى ايشان رخصت طلبيد. حضرت به فضل فرمود كه:«چون فردا شود ايشان را بياور در نزد چاه امّ خير» .
راوى مى گويد: فردا كه شد، به خدمت امام عليه السلام رسيديم و آن قوم را يافتيم كه به خدمتش آمده اند. پس آن حضرت امر فرمود كه بوريايى را كه از برگ خرما بافته بودند، انداختند و آن حضرت نشست، و ايشان نشستند. پس آن زن راهبه به مسائلى كه داشت، ابتدا نمود و آن حضرت را از مسايل بسيار سؤال كرد و هر مسأله اى كه مى پرسيد، حضرت او را جواب مى فرمود. و حضرت امام موسى عليه السلام آن را از چيزى چند سؤال كرد در باب سؤال آن حضرت جوابى در نزد آن زن نبود (و نتوانست كه از هيچ يك از آنها جواب گويد)، پس آن زن مسلمان شد.
و آن مرد راهب رو به حضرت آورد و از او سؤال مى كرد و آن حضرت او را جواب مى فرمود در آنچه او را سؤال مى نمود. پس راهب گفت كه: من در دين خويش قوى بودم و كسى را از نصارا در زمين باقى نگذاشتم كه در علم به آنجا كه من رسيده ام، رسيده باشد. و هر آينه شنيدم كه مردى هست در هند كه چون خواهد قصد بيت المقدس مى كند و در يك شبانه روز به سوى آن مى آيد، و به منزل خويش در زمين هند بر مى گردد. و پس، از احوال آن مرد سؤال كردم و پرسيدم كه: آن مرد در چه موضع از هند است؟ به من گفته شد كه: در سُبذان مى باشد و از آن كسى كه اين خبر به من داد، سؤال كردم از سبب اين امر، در جواب گفت كه: سببش دانستن اسم اعظم است كه آصف، وزير سليمان، بر آن ظفر يافت، چون تخت پادشاه شهر سبا را آورد و آن اسم، همان است كه خدا آن را براى شما در كتاب شما و براى ما گروه هاى صاحبان دين ها در كتاب ها كه داريم، ذكر فرموده.
پس حضرت امام موسى عليه السلام به راهب فرمود كه: «خدا را چند نام است كه ردّ نمى شود و حاجتى كه به واسطه آن از خدا طلب شود، برآورده مى شود». راهب عرض كرد كه: آن نام ها بسيار است، و امّا محتوم از آنها كه سائل آن، ردّ نمى شود، هفت نام است. حضرت امام موسى عليه السلام به راهب فرمود كه: «مرا خبر ده از آنچه از آنها در خاطر دارى». راهب عرض كرد: نه، سوگند به آن خدايى كه تورات را بر موسى فرو فرستاده و عيسى را پند از براى عالميان و آزمايش از براى شكر صاحبان عقول گردانيده، و محمد صلى الله عليه و آله را بركت و رحمت ساخته، و على عليه السلام را پند و بينايى قرار داده، و اوصيا را از فرزندان او و فرزندان محمد صلى الله عليه و آله مقرّر فرموده، كه من، هيچ يك از آن نام ها را نمى دانم، و اگر مى دانستم، در باب آن به سخن تو احتياج نداشتم و به نزد تو نمى آمدم و تو را سؤال نمى كردم.
حضرت امام موسى عليه السلام به راهب فرمود كه: «برگرد به نقل حديث آن مرد هندى».
راهب عرض كرد كه: من اين نام ها را شنيده بودم و باطن و سرّ آنها و شرح و بيان آنها را نمى دانستم و نمى دانستم كه حقيقت و كيفيّت آنها چيست و چگونه است و به طريقه خواندن آنها عالم نبودم. پس رفتم تا به سُبذان هند رسيدم و از آن مرد و احوال او سؤال كردم، به من گفتند كه: دير را در كوهى ساخته و چنان شده كه از آن دير بيرون نمى آيد، و كسى او را نمى بيند مگر در هر سالى دو مرتبه، و اهل هند چنان پنداشته اند كه خدا از براى او در آن دير چشمه اى روان ساخته، و نيز اهل هند چنان دانسته اند كه خدا از براى او كشت را مى روياند و نشو و نماى آن مى دهد، و آن را به غايت خود مى رساند؛ بى تخمى كه خود آن را در زمين افكند و از براى او كشت مى كند و تخم مى افشاند؛ افشاندنى كه خود آن را به عمل آورد. پس رفتم تا به درِ دير او رسيدم و سه روز در آنجا ماندم كه در را نمى كوبيدم و چاره اى نمى توانستم كرد كه آن در را باز كنم، و چون روز چهارم شد، خدا آن در را گشود و گاوى آمد كه هيزمى بر آن بار بود و پستان خود را بر زمين مى كشيد و نزديك بود كه آنچه در پستان آن بود از شير، خود به خود بيرون آيد. پس خود را به آن در زد و گشوده شد و گاو در دير آمد و در پى آن رفتم و داخل شدم، پس آن مرد را ديدم كه ايستاده به سوى آسمان مى نگرد و گريه مى كند و به سوى زمين نظر مى كند و گريه مى كند و به سوى كوه ها نگاه مى كند و گريه مى كند. من گفتم: سبحان اللّه ! چه بسيار كم است مانند تو در اين روزگار كه ما در آنيم. در جواب گفت: به خدا سوگند كه من نيستم، مگر يك خوبى از خوبى هاى مردى كه تو او را در پس پشت خويش وا گذاشته. پس گفتم كه: به من خبر داده شده كه در نزد تو نامى از نام هاى خداى تعالى هست كه به واسطه آن در هر شبانه روزى به بيت المَقْدس مى رسى و به خانه خود بر مى گردى.
آن مرد به من گفت كه: آيا تو بيت المقدس را مى شناسى؟ گفتم كه: من نمى شناسم، مگر بيت المقدسى را كه در شام است. گفت كه: بيت المقدس نيست (يعنى: به طريق اضافه) وليكن آن البيت المقدس است (يعنى: به طريق توصيف. و معنى اين مى شود كه خانه موصوف به تقديس و آن، به معنى تطهير است، يعنى: خانه پاكيزه شده كه خدا آن را پاك و پاكيزه گرداند و آن خانه آل محمد صلى الله عليه و آله است. و در قاموس گفته كه: تقديس، تطهير است و از آن است بيت المَقْدِس، مانند مَجْلِس و معظم و مرادش اين است كه: در مَقْدِس فتح ميم و سكون قاف و كسر دال و ضمّ ميم و فتح قاف و دال مشدّد هر دو جائز است).
راهب مى گويد كه: من به آن صاحب دير گفتم كه: بدان و آگاه باش كه آنچه آن را شنيده ام تا امروز كه در آن هستم، آن است كه آنچه در شام است، بيت المقدس است و غير از آن را نشنيده ام. گفت كه: آنچه در شام است محراب هاى پيغمبران و مسجدى است كه محراب هاى ايشان در آن است، و جز اين نيست كه آن را حظيرة المحاريب مى گفتند (يعنى: محوّطه محراب ها) تا آن كه فترت و زمانى كه در ميانه محمد و عيسى - صلى اللّه عليهما - آمد و بلا و زحمت به اهل شرك نزديك شد، و سختى ها در خانه هاى شياطين فرود آمد، پس اين نام ها را گردانيدند و بدل نمودند و نقل كردند، و اين معنى قول خداى عزّوجلّ است كه فرموده: «إنْ هِيَ إلاّ أسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ»۱ (و بطن اين قول از براى آل محمد است و ظهر آن مثل است. حاصل مراد آن كه: اين آيه را باطن و ظاهرى هست، و ظاهر آن، ظاهر، و مراد از باطن آن، اين است كه مشركان، اين نام بيت المقدس كه نام خانه آل محمد صلى الله عليه و آله بود، نام مسجدى كردند كه در شام مى باشد). و ترجمه ظاهر آيه اين است كه: «نيستند اين بتان كه شما آنها را خدايان خود اعتبار كرده ايد، مگر اسمى چند، بى مسمّى كه نام نهاده ايد آنها را شما و پدران شما. خدا، فرو نفرستاده است به آن و نام نهادن هيچ حجّت و دليلى را».
راهب مى گويد كه: به او گفتم كه: من به سوى تو سفر كرده ام و از شهر دورى آمده ام و به سوى تو كه مى آمدم، متعرّض درياها و غم ها و اندوه ها و ترس شده ام. و صبح و شام كرده ام كه نوميد بوده ام و مى ترسيدم كه به حاجت خويش ظفر نيابم. به من گفت كه: نمى بينم مادر تو را كه به تو حامله شده باشد، مگر آن كه فرشته اى گرامى در نزد او حاضر بوده (و اين كنايه از آن است كه سعادتمند بودى) و نمى دانم كه پدرت در هنگامى كه خواسته باشد كه با مادرت مجامعت كند، مگر آن كه غسل كرده و با طهارت با او مجامعت نموده و گمان نمى كنم، مگر آن كه پدرت جزء چهارم از انجيل را (كه مشتمل بر دعا و انابه است، چنانچه گفته اند)، خوانده در آن ماهى كه مجامعت اتّفاق افتاده (و بنابر بعضى از نسَخ كافى، در آن شب بيدارى كه اين امر اتّفاق افتاده، يعنى: انعقاد نطفه تو بعد از شب بيدارى پدرت و خواندن سِفر رابع از انجيل بوده) و به اين جهت از براى او (يا از براى تو بنا بر اختلاف نسخ) به خير و خوبى ختم شده. برگرد از همان راه كه آمده اى و برو تا به مدينه محمد صلى الله عليه و آله كه آن را طيّبه مى گويند، فرود آيى و نام آن شهر در زمان جاهليت يثرب بوده، بعد از آن قصد كن و برو تا به جايى از آن، كه آن را بقيع مى گويند. پس سؤال كن از خانه اى كه آن را خانه مروان مى گويند، و در آن خانه فرود آى و سه روز در آنجا بمان. بعد از آن سؤال كن از پيرمرد سياهى كه بر درِ آن خانه بوريا مى بافد و اين بوريا در بلاد ايشان، نامش خَصف است. ۲ پس با آن پير ملاطفت و مهربانى كن و به او بگو كه: هم منزل تو كه هميشه در سه كُنج خانه در اطاقى كه چهارچوب هاى كوچك در آن است، فرود مى آيد، مرا به سوى تو فرستاده. بعد از آن، او را سؤال كن از فلانِ پسر فلان همان فلانى (كه در ميانه ما معهود است. يعنى: حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام) و او را سؤال كن كه مجلس او كجاست؟ و نيز از او سؤال كن كه در چه ساعت در آن مى گذرد؟ پس البتّه او را به تو مى نمايد (يا او را براى تو وصف مى كند) كه تو او را به آن صفت بشناسى. و زود باشد كه او را براى تو وصف كنم. من گفتم كه: چون او را ملاقات كنم، چه كنم؟ گفت كه: او را سؤال كن از آنچه بوده و از آنچه خواهد بود، و او را سؤال كن از مسائل و نشانه هاى دين، هر كه گذشته و هر كه باقى مانده.
پس حضرت امام موسى كاظم عليه السلام به راهب فرمود كه: «صاحبت كه او را ملاقات كرده اى، تو را خيرخواهى كرده».
راهب به آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، نامش چيست؟
فرمود كه: «آن مرد متمّم، پسر فيروز است و او از پسران فُرس است، و از كسانى كه ايمان آورده اند به خدايى كه تنها است و او را شريكى نيست و از روى اخلاص و يقين او را بندگى كرده اند. و از خويشان خود گريخت، چون از ايشان ترسيد. پس پروردگارش حكمت را به او بخشيد و او را به راه راست هدايت فرمود و او را از پرهيزگاران گردانيد و در ميانه او و بندگان خالص خويش شناسايى به هم رسانيد. و هيچ سالى نيست، مگر آن كه او به زيارت مكّه مى آيد و حجّ مى كند، و در سر هر ماه يك مرتبه عمره را به جا مى آورد، و از موضع خود از هند به سوى مكّه مى آيد از روى فضل و افزونى از جانب خدا و يارى آن جناب و خدا شكر كنندگان را همچنين جزا مى دهد».
بعد از آن، راهب آن حضرت را از مسائل بسيار سؤال نمود و هر يك از آنها را كه مى پرسيد، حضرت او را جواب مى فرمود. حضرت، راهب را از چيزى چند سؤال فرمود و در نزد او در آنها جوابى نبود، پس حضرت او را به آنها خبر داد.
بعد از آن، راهب عرض كرد كه: مرا خبر ده از هشت حرفى كه از آسمان فرود آمد، پس چهار حرف از آن در زمين ظاهر شد، و تفسير آنها آشكار گرديد، و چهار حرف از آن در هوا باقى ماند كه آن چهار حرفى كه در هوا باقى مانده است، بر كه فرود مى آيد كه آن را تفسير و بيان مى كند؟
فرمود كه: «اينك قائم ما است كه خدا آن را بر او فرو مى فرستد، و قائم آن را تفسير مى كند، و بر او فرو مى فرستد آنچه بر صدّيقان و رسولان و هدايت يافتگان، فرو نفرستاده».
راهب عرض كرد كه: مرا خبر ده از دو حرف از آن چهار حرفى كه در زمين است كه آنها چه چيزاند؟ حضرت فرمود كه: «تو را به همه آن چهار حرف خبر مى دهم: امّا حرف اوّل از آنها، اين است كه نيست خدايى مگر خدا در حالتى كه تنهاست، و او را شريكى نيست، و هميشه باقى خواهد بود، و حرف دويم، اين است كه محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست، در حالتى كه خويش را از غير خدا خالص نموده (يا خدا او را از غير خويش خالص فرموده) و حرف سيم، اين است كه ما اهل بيت پيغمبريم، و حرف چهارم، اين است كه شيعيان ما از ما هستند و ما از رسول خدا صلى الله عليه و آله و رسول خدا صلى الله عليه و آله از خداست، به طور سبب» (و ربط خاصّى نه به طريقه نسب و خويشى).
پس راهب به آن حضرت عرض كرد كه: شهادت مى دهم كه نيست خدايى، مگر خدا و آن كه محمد رسول خداست، و شهادت مى دهم كه آنچه محمد آن را از نزد خدا آورده، راست و درست است، و آن كه شما برگزيده خداييد از خلق او، و شيعيان شما پاك و پاكيزه شدگانند كه بدل شده اند از بدى به خوبى، و از براى ايشان است عاقبت خدا (كه عاقبت نيكو است) و حمد از براى خدا كه پروردگار عالميان است.
پس حضرت امام موسى عليه السلام جُبّه خَز و پيراهن سفيد و طَيلَسان و موزه و كلاهى طلبيد و آنها را به راهب عطا فرمود، و نماز ظهر را به جا آورد، و فرمود كه: «ختنه كن». راهب عرض كرد كه: ختنه كرده ام در روز هفتم از ملاقات خويش (يا مرا ختنه كرده اند در روز هفتم از ولادتم. و اين به حسب لفظ اقرب است، وليكن به حسب خارج و طريقه نصارى دورى و غرابتى دارد).

1.نجم، ۲۳.

2.و خصف به فتح خا و صاد چيزى است كه از برگ خرما مى بافند. مترجم


تحفة الأولياء ج2
650

۱۲۹۳.عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ وَ أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ جَمِيعاً ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام وَ أَتَاهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ الْيَمَنِ مِنَ الرُّهْبَانِ وَ مَعَهُ رَاهِبَةٌ ، فَاسْتَأْذَنَ لَهُمَا الْفَضْلُ بْنُ سَوَّارٍ ، فَقَالَ لَهُ : «إِذَا كَانَ غَداً فَأْتِ بِهِمَا عِنْدَ بِئْرِ أُمِّ خَيْرٍ» قَالَ : فَوَافَيْنَا مِنَ الْغَدِ ، فَوَجَدْنَا الْقَوْمَ قَدْ وَافَوْا ، فَأَمَرَ بِخَصَفَةِ بَوَارِيَّ ، ثُمَّ جَلَسَ وَ جَلَسُوا ، فَبَدَأَتِ الرَّاهِبَةُ بِالْمَسَائِلِ ، فَسَأَلَتْ عَنْ مَسَائِلَ كَثِيرَةٍ ، كُلُّ ذلِكَ يُجِيبُهَا ، وَ سَأَلَهَا أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام عَنْ أَشْيَاءَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهَا فِيهَا شَيْءٌ ، ثُمَّ أَسْلَمَتْ .
ثُمَّ أَقْبَلَ الرَّاهِبُ يَسْأَلُهُ ، فَكَانَ يُجِيبُهُ فِي كُلِّ مَا يَسْأَلُهُ ، فَقَالَ الرَّاهِبُ : قَدْ كُنْتُ قَوِيّاً عَلى دِينِي ، وَ مَا خَلَّفْتُ أَحَداً مِنَ النَّصَارى فِي الْأَرْضِ يَبْلُغُ مَبْلَغِي فِي الْعِلْمِ ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ بِرَجُلٍ فِي الْهِنْدِ إِذَا شَاءَ حَجَّ إِلى بَيْتِ الْمَقْدِسِ فِي يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ ، ثُمَّ يَرْجِعُ إِلى مَنْزِلِهِ بِأَرْضِ الْهِنْدِ ، فَسَأَلْتُ عَنْهُ بِأَيِّ أَرْضٍ هُوَ ؟ فَقِيلَ لِي : إِنَّهُ بِسُبْذَانَ ، وَ سَأَلْتُ الَّذِي أَخْبَرَنِي ، فَقَالَ : هُوَ عَلِمَ الِاسْمَ الَّذِي ظَفِرَ بِهِ آصَفُ صَاحِبُ سُلَيْمَانَ لَمَّا أَتى بِعَرْشِ سَبَاًء وَ هُوَ الَّذِي ذَكَرَهُ اللّهُ لَكُمْ فِي كِتَابِكُمْ ، وَ لَنَا ـ مَعْشَرَ الْأَدْيَانِ ـ فِي كُتُبِنَا .
فَقَالَ لَهُ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : «فَكَمْ لِلّهِ مِنِ اسْمٍ لَا يُرَدُّ ؟» فَقَالَ الرَّاهِبُ : الْأَسْمَاءُ كَثِيرَةٌ ، فَأَمَّا الْمَحْتُومُ مِنْهَا ـ الَّذِي لَا يُرَدُّ سَائِلُهُ ـ فَسَبْعَةٌ ، فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «فَأَخْبِرْنِي عَمَّا تَحْفَظُ مِنْهَا» قَالَ الرَّاهِبُ : لَا ، وَ اللّهِ الَّذِي أَنْزَلَ التَّوْرَاةَ عَلى مُوسى ، وَ جَعَلَ عِيسى عِبْرَةً لِلْعَالَمِينَ ، وَ فِتْنَةً لِشُكْرِ أُولِي الْأَلْبَابِ ، وَ جَعَلَ مُحَمَّداً بَرَكَةً وَ رَحْمَةً ، وَ جَعَلَ عَلِيّاً عِبْرَةً وَ بَصِيرَةً ، وَ جَعَلَ الْأَوْصِيَاءَ مِنْ نَسْلِهِ وَ نَسْلِ مُحَمَّدٍ مَا أَدْرِي ، وَ لَوْ دَرَيْتُ مَا احْتَجْتُ فِيهِ إِلى كَـلَامِكَ ، وَ لَا جِئْتُكَ وَ لَا سَأَلْتُكَ .
فَقَالَ لَهُ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : «عُدْ إِلى حَدِيثِ الْهِنْدِيِّ» .
فَقَالَ لَهُ الرَّاهِبُ : سَمِعْتُ بِهذِهِ الْأَسْمَاءِ وَ لَا أَدْرِي مَا بِطَانَتُهَا وَ لَا شَرَائِحُهَا ؟ وَ لَا أَدْرِي مَا هِيَ ؟ وَ لَا كَيْفَ هِيَ وَ لَا بِدُعَائِهَا؟ فَانْطَلَقْتُ حَتّى قَدِمْتُ سُبْذَانَ الْهِنْدِ ، فَسَأَلْتُ عَنِ الرَّجُلِ ، فَقِيلَ لِي : إِنَّهُ بَنى دَيْراً فِي جَبَلٍ ، فَصَارَ لَا يَخْرُجُ وَ لَا يُرى إِلَا فِي كُلِّ سَنَةٍ مَرَّتَيْنِ ، وَ زَعَمَتِ الْهِنْدُ أَنَّ اللّهَ فَجَّرَ لَهُ عَيْناً فِي دَيْرِهِ ، وَ زَعَمَتِ الْهِنْدُ أَنَّهُ يُزْرَعُ لَهُ مِنْ غَيْرِ زَرْعٍ يُلْقِيهِ ، وَ يُحْرَثُ لَهُ مِنْ غَيْرِ حَرْثٍ يَعْمَلُهُ ، فَانْتَهَيْتُ إِلى بَابِهِ ، فَأَقَمْتُ ثَـلَاثاً لَا أَدُقُّ الْبَابَ ، وَ لَا أُعَالِجُ الْبَابَ .
فَلَمَّا كَانَ الْيَوْمُ الرَّابِعُ ، فَتَحَ اللّهُ الْبَابَ ، وَ جَاءَتْ بَقَرَةٌ عَلَيْهَا حَطَبٌ ، تَجُرُّ ضَرْعَهَا يَكَادُ يَخْرُجُ مَا فِي ضَرْعِهَا مِنَ اللَّبَنِ ، فَدَفَعَتِ الْبَابَ ، فَانْفَتَحَ ، فَتَبِعْتُهَا وَ دَخَلْتُ ، فَوَجَدْتُ الرَّجُلَ قَائِماً يَنْظُرُ إِلَى السَّمَاءِ فَيَبْكِي ، وَ يَنْظُرُ إِلَى الْأَرْضِ فَيَبْكِي ، وَ يَنْظُرُ إِلَى الْجِبَالِ فَيَبْكِي ، فَقُلْتُ : سُبْحَانَ اللّهِ! مَا أَقَلَّ ضَرْبَكَ فِي دَهْرِنَا هذَا! فَقَالَ لِي : وَ اللّهِ ، مَا أَنَا إِلَا حَسَنَةٌ مِنْ حَسَنَاتِ رَجُلٍ خَلَّفْتَهُ وَرَاءَ ظَهْرِكَ ، فَقُلْتُ لَهُ : أُخْبِرْتُ أَنَّ عِنْدَكَ اسْماً مِنْ أَسْمَاءِ اللّهِ تَبْلُغُ بِهِ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ بَيْتَ الْمَقْدِسِ ، وَ تَرْجِعُ إِلى بَيْتِكَ ؟
فَقَالَ لِي : وَ هَلْ تَعْرِفُ بَيْتَ الْمَقْدِسِ ؟ قُلْتُ : لَا أَعْرِفُ إِلَا بَيْتَ الْمَقْدِسِ الَّذِي بِالشَّامِ ، قَالَ : لَيْسَ بَيْتَ الْمَقْدِسِ ، وَ لكِنَّهُ الْبَيْتُ الْمُقَدَّسُ وَ هُوَ بَيْتُ آلِ مُحَمَّدٍ .
فَقُلْتُ لَهُ : أَمَّا مَا سَمِعْتُ بِهِ إِلى يَوْمِي هذَا ، فَهُوَ بَيْتُ الْمَقْدِسِ ، فَقَالَ لِي : تِلْكَ مَحَارِيبُ الْأَنْبِيَاءِ ، وَ إِنَّمَا كَانَ يُقَالُ لَهَا : حَظِيرَةُ الْمَحَارِيبِ ، حَتّى جَاءَتِ الْفَتْرَةُ الَّتِي كَانَتْ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ عِيسى صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِمَا ، وَ قَرُبَ الْبَـلَاءُ مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ ، وَ حَلَّتِ النَّقِمَاتُ فِي دُورِ الشَّيَاطِينِ ، فَحَوَّلُوا وَ بَدَّلُوا وَ نَقَلُوا تِلْكَ الْأَسْمَاءَ ، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى ـ الْبَطْنُ لآِلِ مُحَمَّدٍ ، وَ الظَّهْرُ مَثَلٌ ـ : «إِنْ هِىَ إِلّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ» فَقُلْتُ لَهُ : إِنِّي قَدْ ضَرَبْتُ إِلَيْكَ مِنْ بَلَدٍ بَعِيدٍ ، تَعَرَّضْتُ إِلَيْكَ بِحَاراً وَ غُمُوماً وَ هُمُوماً وَ خَوْفاً ، وَ أَصْبَحْتُ وَ أَمْسَيْتُ مُؤْيَساً أَلَا أَكُونَ ظَفِرْتُ بِحَاجَتِي .
فَقَالَ لِي : مَا أَرى أُمَّكَ حَمَلَتْ بِكَ إِلَا وَ قَدْ حَضَرَهَا مَلَكٌ كَرِيمٌ ، وَ لَا أَعْلَمُ أَنَّ أَبَاكَ حِينَ أَرَادَ الْوُقُوعَ بِأُمِّكَ إِلَا وَ قَدِ اغْتَسَلَ وَ جَاءَهَا عَلى طُهْرٍ ، وَ لَا أَزْعُمُ إِلَا أَنَّهُ قَدْ كَانَ دَرَسَ السِّفْرَ الرَّابِعَ مِنْ سَهَرِهِ ذلِكَ ، فَخُتِمَ لَهُ بِخَيْرٍ ، ارْجِعْ مِنْ حَيْثُ جِئْتَ ، فَانْطَلِقْ حَتّى تَنْزِلَ مَدِينَةَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ـ الَّتِي يُقَالُ لَهَا : طَيْبَةُ ، وَ قَدْ كَانَ اسْمُهَا فِي الْجَاهِلِيَّةِ يَثْرِبَ ـ ثُمَّ اعْمِدْ إِلى مَوْضِعٍ مِنْهَا يُقَالُ لَهُ : الْبَقِيعُ ، ثُمَّ سَلْ عَنْ دَارٍ يُقَالُ لَهَا : دَارُ مَرْوَانَ ، فَانْزِلْهَا ، وَ أَقِمْ ثَـلَاثاً ، ثُمَّ سَلْ عَنِ الشَّيْخِ الْأَسْوَدِ الَّذِي يَكُونُ عَلى بَابِهَا ، يَعْمَلُ الْبَوَارِيَّ ، وَ هِيَ فِي بِـلَادِهِمُ اسْمُهَا الْخَصَفُ ، فَالْطُفْ بِالشَّيْخِ ، وَ قُلْ لَهُ : بَعَثَنِي إِلَيْكَ نَزِيلُكَ الَّذِي كَانَ يَنْزِلُ فِي الزَّاوِيَةِ فِي الْبَيْتِ الَّذِي فِيهِ الْخُشَيْبَاتُ الْأَرْبَعُ ، ثُمَّ سَلْهُ عَنْ فُـلَانِ بْنِ فُـلَانٍ الْفُـلَانِيِّ ، وَ سَلْهُ : أَيْنَ نَادِيهِ ؟ وَ سَلْهُ : أَيُّ سَاعَةٍ يَمُرُّ فِيهَا ؟ فَلَيُرِيكَاهُ أَوْ يَصِفُهُ لَكَ ، فَتَعْرِفُهُ بِالصِّفَةِ ، وَ سَأَصِفُهُ لَكَ .
قُلْتُ : فَإِذَا لَقِيتُهُ فَأَصْنَعُ مَا ذَا ؟ قَالَ : سَلْهُ عَمَّا كَانَ ، وَ عَمَّا هُوَ كَائِنٌ ، وَ سَلْهُ عَنْ مَعَالِمِ دِينِ مَنْ مَضى وَ مَنْ بَقِيَ .
فَقَالَ لَهُ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : «قَدْ نَصَحَكَ صَاحِبُكَ الَّذِي لَقِيتَ».
فَقَالَ الرَّاهِبُ : مَا اسْمُهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ ؟
قَالَ : «هُوَ مُتَمِّمُ بْنُ فَيْرُوزٍ ، وَ هُوَ مِنْ أَبْنَاءِ الْفُرْسِ ، وَ هُوَ مِمَّنْ آمَنَ بِاللّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ، وَ عَبَدَهُ بِالْاءِخْـلَاصِ وَ الْاءِيقَانِ ، وَ فَرَّ مِنْ قَوْمِهِ لَمَّا خَافَهُمْ ، فَوَهَبَ لَهُ رَبُّهُ حُكْماً ، وَ هَدَاهُ لِسَبِيلِ الرَّشَادِ ، وَ جَعَلَهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ ، وَ عَرَّفَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ عِبَادِهِ الْمُخْلَصِينَ ، وَ مَا مِنْ سَنَةٍ إِلَا وَ هُوَ يَزُورُ فِيهَا مَكَّةَ حَاجّاً ، وَ يَعْتَمِرُ فِي رَأْسِ كُلِّ شَهْرٍ مَرَّةً ، وَ يَجِيءُ مِنْ مَوْضِعِهِ مِنَ الْهِنْدِ إِلى مَكَّةَ فَضْلًا مِنَ اللّهِ وَ عَوْناً ؛ وَ كَذلِكَ يَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ».
ثُمَّ سَأَلَهُ الرَّاهِبُ عَنْ مَسَائِلَ كَثِيرَةٍ ، كُلُّ ذلِكَ يُجِيبُهُ فِيهَا ، وَ سَأَلَ الرَّاهِبَ عَنْ أَشْيَاءَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَ الرَّاهِبِ فِيهَا شَيْءٌ ، فَأَخْبَرَهُ بِهَا .
ثُمَّ إِنَّ الرَّاهِبَ قَالَ : أَخْبِرْنِي عَنْ ثَمَانِيَةِ أَحْرُفٍ نَزَلَتْ ، فَتَبَيَّنَ فِي الْأَرْضِ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ ، وَ بَقِيَ فِي الْهَوَاءِ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ ، عَلى مَنْ نَزَلَتْ تِلْكَ الْأَرْبَعَةُ الَّتِي فِي الْهَوَاءِ ؟ وَ مَنْ يُفَسِّرُهَا؟
قَالَ : «ذَاكَ قَائِمُنَا يُنْزِلُهُ اللّهُ عَلَيْهِ فَيُفَسِّرُهُ ، وَ يُنَزِّلُ عَلَيْهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ عَلَى الصِّدِّيقِينَ وَ الرُّسُلِ وَ الْمُهْتَدِينَ».
ثُمَّ قَالَ الرَّاهِبُ : فَأَخْبِرْنِي عَنِ الِاثْنَيْنِ مِنْ تِلْكَ الْأَرْبَعَةِ الْأَحْرُفِ الَّتِي فِي الْأَرْضِ مَا هُمَا ؟
قَالَ : «أُخْبِرُكَ بِالْأَرْبَعَةِ كُلِّهَا : أَمَّا أَوَّلُهُنَّ ، فَـلَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ بَاقِياً ، وَ الثَّانِيَةُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُخْلَصاً ، وَ الثَّالِثَةُ نَحْنُ أَهْلُ الْبَيْتِ ، وَ الرَّابِعَةُ شِيعَتُنَا مِنَّا ، وَ نَحْنُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ رَسُولُ اللّهِ مِنَ اللّهِ بِسَبَبٍ».
فَقَالَ لَهُ الرَّاهِبُ : أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ ، وَ أَنَّ مَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ حَقٌّ ، وَ أَنَّكُمْ صَفْوَةُ اللّهِ مِنْ خَلْقِهِ ، وَ أَنَّ شِيعَتَكُمُ الْمُطَهَّرُونَ الْمُسْتَبْدَلُونَ ، وَ لَهُمْ عَاقِبَةُ اللّهِ ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ .
فَدَعَا أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام بِجُبَّةِ خَزٍّ وَ قَمِيصٍ قُوهِيٍّ وَ طَيْلَسَانٍ وَ خُفٍّ وَ قَلَنْسُوَةٍ ، فَأَعْطَاهُ إِيَّاهَا ، وَ صَلَّى الظُّهْرَ ، وَ قَالَ لَهُ : «اخْتَتِنْ» ، فَقَالَ : قَدِ اخْتَتَنْتُ فِي سَابِعِي .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 129379
صفحه از 856
پرینت  ارسال به