669
تحفة الأولياء ج2

۱۲۹۸.محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از هشام بن احمر روايت كرده است كه گفت: امام موسى كاظم عليه السلام به من فرمود كه:«آيا دانستى كه كسى از اهل مغرب آمده باشد؟» عرض كردم: نه، فرمود: «بلى، مردى آمده است. پس با ما روانه شو تا برويم»، و سوار شد و من با آن حضرت سوار شدم و رفتيم تا به آن مرد رسيديم، ديديم كه مردى است از مردم مدينه و كنيزانى چند با اوست. من به آن مرد گفتم كه: كنيزان خود را به من بنما، پس هفت كنيز را به ما نمود و هر يك را كه مى آورد حضرت امام موسى عليه السلام مى فرمود كه: «مرا در اين حاجتى نيست و اين را نمى خواهم». پس فرمود كه: «كنيز ديگر به ما بنما». بنده فروش عرض كرد كه: ديگر كنيزى در نزد من نيست، مگر يك كنيز بيمار. حضرت فرمود كه: «تو را چه زيان مى رسد اگر آن را به ما بنمايى؟» بنده فروش بر آن امر اِبا و امتناع كرد و كنيز را ننمود. پس حضرت بازگشت، بعد از آن در فرداى آن روز مرا فرستاد و فرمود كه: «به آن بنده فروش بگو كه: آخر قيمتى كه در باب اين كنيز در نظر دارى چند است و به چند كم تر نمى فروشى؟ و چون بگويد كه چنين و چنين (يعنى: قيمت آن كنيز را معين كند)، بگو كه: من او را به اين قيمت گرفتم».
راوى مى گويد كه: پس من به نزد آن مرد آمدم و آنچه را كه حضرت به من فرموده بود، گفتم. گفت كه: من اراده نكرده ام كه او از فلان مبلغ كم تر بفروشم. من گفتم كه: او را به اين مبلغ گرفتم. گفت كه: اين كنيز از براى تو، وليكن مرا خبر ده كه آن مردى كه ديروز همراه تو بود كه بود؟ گفتم كه: مردى است از بنى هاشم. گفت: از كدام بنى هاشم؟ گفتم كه: بيشتر از اين در نزد من نيست (و زياده بر اين قدر، معرفت ندارم). گفت: تو را از اين كنيز خبر دهم. به درستى كه من او را در اقصاى بلاد مغرب خريدم، پس زنى از اهل كتاب مرا ملاقات كرد و گفت كه: اين كنيز چيست كه با تو همراه است؟ گفتم كه: او را از براى خود خريده ام. گفت: سزاوار نيست كه اين كنيز در نزد چون تويى باشد. به درستى كه سزاوار است كه اين كنيز در نزد بهترين اهل زمين باشد. پس درنگ نكند، مگر اندك زمانى كه از آن بهترين اهل زمين پسرى بياورد كه در مشرق و مغرب مانند او متولّد نشود.
راوى مى گويد: پس آن كنيز را به خدمت حضرت آوردم و در نزد آن حضرت درنگ نكرد، مگر اندك زمانى كه حضرت امام رضا عليه السلام را زاييد.


تحفة الأولياء ج2
668

۱۲۹۸.مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ أَحْمَرَ ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ الْأَوَّلُ عليه السلام : «هَلْ عَلِمْتَ أَحَداً مِنْ أَهْلِ الْمَغْرِبِ قَدِمَ ؟» . قُلْتُ : لَا ، قَالَ : «بَلى ، قَدْ قَدِمَ رَجُلٌ ، فَانْطَلِقْ بِنَا». فَرَكِبَ وَ رَكِبْتُ مَعَهُ حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَى الرَّجُلِ ، فَإِذَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَعَهُ رَقِيقٌ ، فَقُلْتُ لَهُ : اعْرِضْ عَلَيْنَا ، فَعَرَضَ عَلَيْنَا سَبْعَ جَوَارٍ ، كُلَّ ذلِكَ يَقُولُ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «لَا حَاجَةَ لِي فِيهَا». ثُمَّ قَالَ : «اعْرِضْ عَلَيْنَا» فَقَالَ : مَا عِنْدِي إِلَا جَارِيَةٌ مَرِيضَةٌ ، فَقَالَ لَهُ : «مَا عَلَيْكَ أَنْ تَعْرِضَهَا» فَأَبى عَلَيْهِ ، فَانْصَرَفَ .
ثُمَّ أَرْسَلَنِي مِنَ الْغَدِ ، فَقَالَ : «قُلْ لَهُ : كَمْ كَانَ غَايَتُكَ فِيهَا؟ فَإِذَا قَالَ : كَذَا وَ كَذَا ، فَقُلْ : قَدْ أَخَذْتُهَا». فَأَتَيْتُهُ ، فَقَالَ : مَا كُنْتُ أُرِيدُ أَنْ أَنْقُصَهَا مِنْ كَذَا وَ كَذَا ، فَقُلْتُ : قَدْ أَخَذْتُهَا ، فَقَالَ : هِيَ لَكَ ، وَ لكِنْ أَخْبِرْنِي مَنِ الرَّجُلُ الَّذِي كَانَ مَعَكَ بِالْأَمْسِ ؟ فَقُلْتُ : رَجُلٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ ، قَالَ : مِنْ أَيِّ بَنِي هَاشِمٍ ؟ فَقُلْتُ : مَا عِنْدِي أَكْثَرُ مِنْ هذَا ، فَقَالَ : أُخْبِرُكَ عَنْ هذِهِ الْوَصِيفَةِ : إِنِّي اشْتَرَيْتُهَا مِنْ أَقْصَى الْمَغْرِبِ ، فَلَقِيَتْنِي امْرَأَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ ، فَقَالَتْ : مَا هذِهِ الْوَصِيفَةُ مَعَكَ ؟ قُلْتُ : اشْتَرَيْتُهَا لِنَفْسِي ، فَقَالَتْ : مَا يَكُونُ يَنْبَغِي أَنْ تَكُونَ هذِهِ عِنْدَ مِثْلِكَ ؛ إِنَّ هذِهِ الْجَارِيَةَ يَنْبَغِي أَنْ تَكُونَ عِنْدَ خَيْرِ أَهْلِ الْأَرْضِ ، فَـلَا تَلْبَثُ عِنْدَهُ إِلَا قَلِيلًا حَتّى تَلِدَ مِنْهُ غُـلَاماً مَا يُولَدُ بِشَرْقِ الْأَرْضِ وَ لَا غَرْبِهَا مِثْلُهُ .
قَالَ : فَأَتَيْتُهُ بِهَا ، فَلَمْ تَلْبَثْ عِنْدَهُ إِلَا قَلِيلًا حَتّى وَلَدَتِ الرِّضَا عليه السلام .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 129827
صفحه از 856
پرینت  ارسال به