۱۳۰۲.على بن ابراهيم، از پدرش، از بعضى از اصحاب خويش، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت از مدينه بيرون آمد در سالى كه هارون در آن سال حجّ كرد، و آن حضرت اراده حجّ داشت، پس به كوهى رسيد كه در جانب چپ راه واقع است، در حالى كه تو به سوى مكّه مى روى و آن كوه را فارع مى گويند. پس حضرت امام رضا عليه السلام به سوى آن كوه نظر كرد و فرمود كه:«آن كه در فارع عمارت مى سازد و آن را خراب مى كند، عضو عضوش از هم جدا مى شود و او را پاره پاره مى كنند». و ما معنى اين سخن را ندانستيم و نفهميديم كه مقصود حضرت چه چيز است؟ و چون حضرت پشت كرد، هارون الرّشيد رسيد و در آن موضع فرود آمد و جعفر، پسر يحيى برمكى، بر آن كوه بالا رفت و امر كرد كه در آنجا مجلسى از برايش بسازند، و چون از مكّه برگشت، به سوى آن بالا رفت و امر كرد كه آن مجلس را خراب كنند، و در آن هنگام كه به سوى عراق برگشت، او را پاره پاره كردند.
۱۳۰۳.احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از محمد بن عيسى، از محمد بن حمزة بن قاسم، از ابراهيم بن موسى روايت كرده است كه گفت: بر ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام اصرار زيادى كردم در باب چيزى كه آن را از آن حضرت طلب مى كردم و مرا وعده مى داد. پس روزى بيرون رفت كه حاكم مدينه را استقبال كند و من همراه آن حضرت بودم، بعد از آن، به نزديك بالا خانه فلان آمد و در زير درخت ها فرود آمد، و من با او فرود آمدم، و سيمى با ما نبود (كه همين من بودم و آن حضرت). عرض كردم كه: فداى تو گردم، اين عيد بر ما سايه افكنده (يعنى: به ما رو آورده) و نزديك شده، و به خدا سوگند، كه يك درم و غير آن را مالك نيستم.
پس آن حضرت به تازيانه خويش زمين را خاراند؛ خاراندنى سخت، پس دست خويش را زد و شمش طلايى را از آنجا برداشت و به من داد و فرمود كه:«به اين منتفع شو و آنچه ديدى كتمان كن و اين را به كسى مگو».