687
تحفة الأولياء ج2

۱۳۰۸.سعد بن عبداللّه و عبداللّه بن جعفر هر دو روايت كرده اند، از ابراهيم بن مهزيار، از برادرش على بن مهزيار، از حسين بن سعيد، از محمد بن سِنان كه گفت:روح مطهّر حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام قبض شد و آن حضرت در آن هنگام، چهل و نه ساله بود با زيادتى چند ماه، در سال دويست و دويم از هجرت. و بعد از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ، بيست سال مگر دو ماه يا سه ماه زندگانى فرمود.

122. باب در بيان مولد ابوجعفر ثانى حضرت محمد بن على التّقى عليه السلام

آن حضرت عليه السلام متولّد شد در ماه مبارك رمضان از سال صد و نود و پنجم از هجرت، و قبض روح مطهّر آن حضرت عليه السلام شد در سال دويست و بيستم در آخر ماه ذى العقده، و آن حضرت در آن هنگام بيست و پنج ساله بود با زيادتى دو ماه و هجده روز، و در بغداد در مقابر قريش مدفون گرديد، در نزد قبر جدّش حضرت امام موسى كاظم عليه السلام . و معتصم عبّاسى آن حضرت را از مدينه بيرون آورد به سوى بغداد در اوّل همين سالى كه آن حضرت عليه السلام در آن وفات فرمود. و مادرش كنيزى است كه او را سبيكه نوبيّه مى گفتند. و نيز بعضى گفته اند كه: نام مادرش خيزران بود. و روايت شده است كه سبيكه، از خاندان و سلسله ماريه، مادر ابراهيم پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله بود.

۱۳۰۹.احمد بن ادريس، از محمد بن حسّان، از على بن خالد روايت كرده است ـ و محمد گفت كه:على بن خالد، زيدى مذهب بود ـ و روايت اين است كه: على بن خالد گفت كه: من در سرّ من رأى بودم و خبر به من رسيد كه در اينجا مردى محبوس است كه او را از طرف شام آورده اند با غُل و زنجير و گفتند كه: او ادّعاى پيغمبرى كرده است. على بن خالد مى گويد كه: بر درِ آن مكان آمدم و با دربانان و حاجبان مدارايى نمودم و خوش آمد گفتم، تا آن كه به آن مرد رسيدم، ديدم مردى است كه او را فهم بسيارى هست. گفتم كه: اى مرد، قصّه تو چيست، و امر تو چون است و چه كار كرده اى؟ گفت: من مردى بودم كه در شام خدا را عبادت مى نمودم، در موضعى كه آن را موضع سرِ امام حسين عليه السلام مى گويند. در بين اين كه من مشغول عبادت خود بودم، ناگاه شخصى به نزد من آمد و گفت: «برخيز و با ما همراه شو» . من برخاستم و همراه او شدم و در آن بين كه با او بودم، ناگاه ديدم كه در مسجد كوفه ام. به من گفت كه: «اين مسجد را مى شناسى؟» گفتم: آرى، اين مسجد كوفه است. آن مرد محبوس مى گويد كه: او نماز به جا آورد و من با او نماز كردم، و در بينى كه با او بودم، ديدم كه در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه ام، پس بر رسول خدا صلى الله عليه و آله سلام كرد و من سلام كردم و نماز كرد و من با او نماز كردم، و بر رسول خدا صلى الله عليه و آله صلوات فرستاد و در آن بين كه همراه او بودم، ديدم كه در مكّه ام. و متّصل با او بودم تا آن كه افعال حجّ خود را به جا آورد و من افعال حجّ خويش را همراه او به جا آوردم، و در بين اين كه همراه او بودم، ناگاه ديدم كه در موضعى هستم كه خدا را در آن موضع عبادت مى كنم در شام و آن مرد رفت و از من در گذشت. پس چون سال آينده شد، ناگاه ديدم كه آن مرد پيدا شد و مثل كار غريب اوّل كه در سال پيش كرده بود، كرد و مرا با خود به آن موضع كه برده بود آورد و چون از افعال حجّ خويش فارغ شديم و مرا به شام برگردانيد، و خواست كه از من جدا شود، گفتم كه: تو را سؤال مى كنم به حقّ آن خدايى كه تو را بر آنچه ديدم قدرت داده و دست بر نمى دارم، مگر آن كه مرا خبر دهى كه تو كيستى؟ فرمود كه: «من محمد بن على بن موسى ام».
آن مرد محبوس گفت كه: پس اين خبر بلند شد و شهرت كرد تا به محمد بن عبدالملك زيّات كه در شام والى بود رسيد، و به سوى من فرستاد و مرا گرفت و در غُل و زنجير مقيّد گردانيد، و مرا به جانب عراق فرستاد. على بن خالد مى گويد كه: من به آن مرد شامى گفتم كه: اين قصّه را به محمد بن عبد الملك بنويس. پس آن مرد چنان كرد و در قصّه خويش آنچه را كه واقع شده بود، ذكر نمود. محمد بن عبدالملك در باب جواب قصّه او فرمانى نوشت كه بگو به آن كسى كه در يك شب تو را از شام بيرون برد به سوى كوفه و از كوفه به سوى مدينه و از مدينه به سوى مكّه و تو را از مكّه به شام برگردانيد، تا تو را از اين حبس بيرون آورد.
على بن خالد مى گويد كه: چون جواب را خواندم، مرا از حال و كار او غمناك كرد و براى او رقّت كردم و گريستم و او را امر كردم كه خود را تسلّى دهد و صبر كند.
على مى گويد كه: روز ديگر صبح زود به نزد او رفتم، ديدم كه لشكر و پاسبان و زندانبان و خلق خدا در آنجا جمع شده اند، گفتم: چه خبر است و باعث اين اجتماع چيست؟ گفتند: آن مردى كه او را از شام آورده بودند كه ادّعاى پيغمبرى كرده بود، ديشب ناپديد شده و هيچ كس نمى داند كه آيا خدا او را به زمين فرو برده يا مرغ او را ربوده است؟


تحفة الأولياء ج2
686

۱۳۰۸.سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ وَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ جَعْفَرٍ جَمِيعاً ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنْ أَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ :قُبِضَ عَلِيُّ بْنُ مُوسى عليهماالسلام ـ وَ هُوَ ابْنُ تِسْعٍ وَ أَرْبَعِينَ سَنَةً وَ أَشْهُرٍ ـ فِي عَامِ اثْنَيْنِ وَ مِائَتَيْنِ ؛ عَاشَ بَعْدَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليهماالسلام عِشْرِينَ سَنَةً إِلَا شَهْرَيْنِ أَوْ ثَـلَاثَةً .

122 ـ بَابُ مَوْلِدِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الثَّانِي عليه السلام

وُلِدَ عليه السلام فِي شَهْرِ رَمَضَانَ مِنْ سَنَةِ خَمْسٍ وَ تِسْعِينَ وَ مِائَةٍ ؛ وَ قُبِضَ عليه السلام سَنَةَ عِشْرِينَ وَ مِائَتَيْنِ فِي آخِرِ ذِي الْقَعْدَةِ وَ هُوَ ابْنُ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً وَ شَهْرَيْنِ وَ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ يَوْماً ؛ وَ دُفِنَ بِبَغْدَادَ فِي مَقَابِرِ قُرَيْشٍ عِنْدَ قَبْرِ جَدِّهِ مُوسى عليه السلام ، وَ قَدْ كَانَ الْمُعْتَصِمُ أَشْخَصَهُ إِلى بَغْدَادَ فِي أَوَّلِ هذِهِ السَّنَةِ الَّتِي تُوُفِّيَ فِيهَا عليه السلام ؛ وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ يُقَالُ لَهَا : سَبِيكَةُ ، نُوبِيَّةٌ . وَ قِيلَ أَيْضاً : إِنَّ اسْمَهَا كَانَ خَيْزُرَانَ . وَ رُوِيَ أَنَّهَا كَانَتْ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مَارِيَةَ أُمِّ إِبْرَاهِيمَ بْنِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

۱۳۰۹.أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ خَالِدٍ ـ قَالَ مُحَمَّدٌ : وَ كَانَ زَيْدِيّاً ـ قَالَ :كُنْتُ بِالْعَسْكَرِ ، فَبَلَغَنِي أَنَّ هُنَاكَ رَجُلاً مَحْبُوساً أُتِيَ بِهِ مِنْ نَاحِيَةِ الشَّامِ مَكْبُولًا ، وَ قَالُوا : إِنَّهُ تَنَبَّأَ . قَالَ عَلِيُّ بْنُ خَالِدٍ : فَأَتَيْتُ الْبَابَ ، وَ دَارَيْتُ الْبَوَّابِينَ وَ الْحَجَبَةَ حَتّى وَصَلْتُ إِلَيْهِ ، فَإِذَا رَجُلٌ لَهُ فَهْمٌ ، فَقُلْتُ : يَا هذَا ، مَا قِصَّتُكَ وَ مَا أَمْرُكَ ؟
قَالَ : إِنِّي كُنْتُ رَجُلًا بِالشَّامِ أَعْبُدُ اللّهَ فِي الْمَوْضِعِ الَّذِي يُقَالُ لَهُ : مَوْضِعُ رَأْسِ الْحُسَيْنِ ، فَبَيْنَا أَنَا فِي عِبَادَتِي إِذْ أَتَانِي شَخْصٌ ، فَقَالَ لِي : «قُمْ بِنَا» فَقُمْتُ مَعَهُ ، فَبَيْنَا أَنَا مَعَهُ إِذَا أَنَا فِي مَسْجِدِ الْكُوفَةِ ، فَقَالَ لِي : «تَعْرِفُ هذَا الْمَسْجِدَ ؟» فَقُلْتُ : نَعَمْ ، هذَا مَسْجِدُ الْكُوفَةِ ، قَالَ : فَصَلّى وَ صَلَّيْتُ مَعَهُ ، فَبَيْنَا أَنَا مَعَهُ إِذَا أَنَا فِي مَسْجِدِ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله بِالْمَدِينَةِ ، فَسَلَّمَ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ سَلَّمْتُ ، وَ صَلّى وَ صَلَّيْتُ مَعَهُ ، وَ صَلّى عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَبَيْنَا أَنَا مَعَهُ إِذَا أَنَا بِمَكَّةَ ، فَلَمْ أَزَلْ مَعَهُ حَتّى قَضى مَنَاسِكَهُ وَ قَضَيْتُ مَنَاسِكِي مَعَهُ ، فَبَيْنَا أَنَا مَعَهُ إِذَا أَنَا فِي الْمَوْضِعِ الَّذِي كُنْتُ أَعْبُدُ اللّهَ فِيهِ بِالشَّامِ .
وَ مَضَى الرَّجُلُ ، فَلَمَّا كَانَ الْعَامُ الْقَابِلُ ، إِذَا أَنَا بِهِ ، فَعَلَ مِثْلَ فِعْلَتِهِ الْأُولى ، فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنْ مَنَاسِكِنَا ، وَ رَدَّنِي إِلَى الشَّامِ ، وَ هَمَّ بِمُفَارَقَتِي ، قُلْتُ لَهُ : سَأَلْتُكَ بِالْحَقِ الَّذِي أَقْدَرَكَ عَلى مَا رَأَيْتُ إِلَا أَخْبَرْتَنِي مَنْ أَنْتَ ؟ فَقَالَ : «أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُوسى» .
قَالَ : فَتَرَاقَى الْخَبَرُ حَتَّى انْتَهى إِلى مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ الزَّيَّاتِ ، فَبَعَثَ إِلَيَّ ، وَ أَخَذَنِي ، وَ كَبَّلَنِي فِي الْحَدِيدِ ، وَ حَمَلَنِي إِلَى الْعِرَاقِ ، قَالَ : فَقُلْتُ لَهُ : فَارْفَعِ الْقِصَّةَ إِلى مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ ، فَفَعَلَ وَ ذَكَرَ فِي قِصَّتِهِ مَا كَانَ ، فَوَقَّعَ فِي قِصَّتِهِ : قُلْ لِلَّذِي أَخْرَجَكَ مِنَ الشَّامِ فِي لَيْلَةٍ إِلَى الْكُوفَةِ ، وَ مِنَ الْكُوفَةِ إِلَى الْمَدِينَةِ ، وَ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلى مَكَّةَ ، وَ رَدَّكَ مِنْ مَكَّةَ إِلَى الشَّامِ أَنْ يُخْرِجَكَ مِنْ حَبْسِكَ هذَا .
قَالَ عَلِيُّ بْنُ خَالِدٍ : فَغَمَّنِي ذلِكَ مِنْ أَمْرِهِ ، وَ رَقَقْتُ لَهُ ، وَ أَمَرْتُهُ بِالْعَزَاءِ وَ الصَّبْرِ ، قَالَ : ثُمَّ بَكَّرْتُ عَلَيْهِ فَإِذَا الْجُنْدُ وَ صَاحِبُ الْحَرَسِ وَ صَاحِبُ السِّجْنِ وَ خَلْقُ اللّهِ ، فَقُلْتُ : مَا هذَا ؟ فَقَالُوا : الْمَحْمُولُ مِنَ الشَّامِ ـ الَّذِي تَنَبَّأَ ـ افْتُقِدَ الْبَارِحَةَ ، فَـلَا يُدْرى أَ خَسَفَتْ بِهِ الْأَرْضُ ، أَوِ اخْتَطَفَهُ الطَّيْرُ؟

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 118823
صفحه از 856
پرینت  ارسال به