691
تحفة الأولياء ج2

۱۳۱۰.حسين بن محمد اشعرى روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا شيخى از اصحاب ما - كه او را عبداللّه بن رَزين مى گفتند - و گفت كه:من در مدينه مجاور بودم (يعنى: مدينه رسول خدا صلى الله عليه و آله ) و امام محمد تقى عليه السلام هر روز در وقت زوال آفتاب به مسجد مى آمد و در صحن در مسجد از الاغ فرود مى آمد و به زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رفت و بر آن حضرت سلام مى كرد و بر مى گشت به سوى خانه فاطمه عليهاالسلام و نعلين خود را مى كند و مى ايستاد و نماز مى كرد، پس شيطان به من وسوسه كرد و گفت كه: چون حضرت از الاغ فرود آيد، برو تا آن كه قدرى از آن خاكى كه پا بر آن مى گذارد فراگيرى، و من در آن روز نشستم و انتظار آن حضرت مى كشيدم از براى آن كه اين كار را به جا آورم، و چون وقت زوال آفتاب شد، آن حضرت عليه السلام رو كرد و تشريف آورد و بر الاغ سوار بود. پس در آنجايى كه هميشه در آن فرود مى آمد، فرود نيامد و آمد تا فرود آمد بر روى سنگى كه بر در مسجد بود، بعد از آن داخل شد و بر رسول خدا صلى الله عليه و آله سلام كرد.
آن شيخ مى گويد كه: پس، برگشت به آن مكانى كه هميشه در آنجا نماز مى كرد و چند روزى چنين كرد. من گفتم كه: چون نعلين خود را مى كند، مى آيم و آن سنگريزه اى را كه پاهاى خويش را بر آن مى گذارد، فرا مى گيرم، و چون فردا شد در نزد زوال آفتاب آمد و بر روى آن سنگ فرود آمد، بعد از آن داخل شد و بر رسول خدا صلى الله عليه و آله سلام كرد. و آمد به آن موضعى كه در آن نماز مى كرد، پس در نعلين خويش نماز كرد و آنها را نكند، تا آن كه چند روزى چنين كرد. من با خود گفتم كه: آنچه اراده داشتم در اينجا از برايم ميّسر نشد، وليكن مى روم تا در حمّام و چون داخل حمّام مى شود قدرى از آن خاك را كه پا بر آن مى گذارد، فرا مى گيرم. پس سؤال كردم از حمّامى كه حضرت در آن داخل مى شود به من گفتند كه: داخل مى شود در حمّامى كه در بقيع است، و آن حمّام مال مردى از فرزندان طلحه است، و احوال گرفتم كه آن روزى كه حضرت در آن داخل حمّام مى شود، كدام روز است، تا آن روز را دانستم و رفتم تا در حمّام و در نزد طلحى صاحب حمّام نشستم، و با او سخن مى گفتم، و من انتظار مى كشيدم كه آن حضرت عليه السلام بيايد. طلحى گفت كه: اگر مى خواهى داخل حمّام شوى برخيز و داخل شو؛ زيرا كه بعد از ساعتى ديگر تو را ميسّر نمى شود كه داخل شوى. گفتم: چرا؟ گفت: زيرا كه ابن الرّضا اراده دخول حمّام دارد. گفتم كه: ابن الرّضا كيست؟ گفت: مردى است از آل محمد صلى الله عليه و آله كه او را صلاح و پارسايى عظيمى هست. به آن طلحى گفتم كه: روا نيست كه غير او با او داخل حمّام شود؟ گفت كه: چون بيايد، ما حمّام را از برايش خلوت مى كنيم.
آن شيخ مى گويد كه: در بين اين كه من همچنين در اين گفت وگو بودم ناگاه ديدم كه آن حضرت عليه السلام رو آورده مى آيد و غلامى چند از آن حضرت همراه اويند، و در پيش روى آن حضرت غلامى بود كه حصيرى با خود داشت و آمد تا آن حصير را داخل جامه كن حمّام كرد و آن را گسترانيد، و حضرت تشريف آورد و سلام كرد و بر الاغ خود سوار بود كه داخل حجره شد و داخل جامه كن گرديد و بر بالاى حصير فرود آمد. من به آن طلحى گفتم كه: اينك آن كسى است كه تو او را وصف كردى، به آنچه وصف كردى، از صلاح و پارسايى. گفت كه: اى مرد، نه به خدا سوگند، كه اين مرد هرگز اين كار را نكرده بود، مگر در امروز. من با خود گفتم كه: اين، از عمل من ناشى شد و من او را بر اين فعل غير متعارف داشتم، و با خود گفتم كه: او را انتظار مى كشم تا بيرون آيد، شايد كه چون بيرون آيد، آنچه را كه اراده كرده ام بيابم. پس چون بيرون آمد و رخت پوش الاغ را طلبيد و الاغ را داخل رخت كن كردند و از بالاى حصير بر آن سوار شد و بيرون رفت، من با خود گفتم: به خدا سوگند، كه او را آزار كردم و هرگز بر نخواهم گشت كه قصد كنم و طلب نمى نمايم آنچه را كه از او طلب كردم، و عزم من بر اين درست شد و چون همان روز وقت زوال شد، آمد و بر الاغ خود سوار بود تا آن كه فرود آمد در آن موضعى كه در آن فرود مى آمد، در صحن و داخل شد و بر رسول خدا صلى الله عليه و آله سلام كرد و آمد به موضعى كه در آن نماز مى كرد در خانه فاطمه عليهاالسلامو نعلين خود را بيرون كرد و ايستاد و نماز مى كرد.


تحفة الأولياء ج2
690

۱۳۱۰.الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ ، قَالَ :حَدَّثَنِي شَيْخٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ـ يُقَالُ لَهُ : عَبْدُ اللّهِ بْنُ رَزِينٍ ـ قَالَ : كُنْتُ مُجَاوِراً بِالْمَدِينَةِ ـ مَدِينَةِ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله ـ وَ كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام يَجِيءُ فِي كُلِّ يَوْمٍ مَعَ الزَّوَالِ إِلَى الْمَسْجِدِ ، فَيَنْزِلُ فِي الصَّحْنِ ، وَ يَصِيرُ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ يُسَلِّمُ عَلَيْهِ ، وَ يَرْجِعُ إِلى بَيْتِ فَاطِمَةَ عليهماالسلام ، فَيَخْلَعُ نَعْلَيْهِ ، وَ يَقُومُ ، فَيُصَلِّي ، فَوَسْوَسَ إِلَيَّ الشَّيْطَانُ ، فَقَالَ : إِذَا نَزَلَ ، فَاذْهَبْ حَتّى تَأْخُذَ مِنَ التُّرَابِ الَّذِي يَطَأُ عَلَيْهِ ، فَجَلَسْتُ فِي ذلِكَ الْيَوْمِ أَنْتَظِرُهُ لِأَفْعَلَ هذَا .
فَلَمَّا أَنْ كَانَ وَقْتُ الزَّوَالِ ، أَقْبَلَ عليه السلام عَلى حِمَارٍ لَهُ ، فَلَمْ يَنْزِلْ فِي الْمَوْضِعِ الَّذِي كَانَ يَنْزِلُ فِيهِ ، وَ جَاءَ حَتّى نَزَلَ عَلَى الصَّخْرَةِ الَّتِي عَلى بَابِ الْمَسْجِدِ ، ثُمَّ دَخَلَ ، فَسَلَّمَ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قَالَ : ثُمَّ رَجَعَ إِلَى الْمَكَانِ الَّذِي كَانَ يُصَلِّي فِيهِ ، فَفَعَلَ هذَا أَيَّاماً ، فَقُلْتُ : إِذَا خَلَعَ نَعْلَيْهِ جِئْتُ فَأَخَذْتُ الْحَصَى الَّذِي يَطَأُ عَلَيْهِ بِقَدَمَيْهِ .
فَلَمَّا أَنْ كَانَ مِنَ الْغَدِ ، جَاءَ عِنْدَ الزَّوَالِ ، فَنَزَلَ عَلَى الصَّخْرَةِ ، ثُمَّ دَخَلَ ، فَسَلَّمَ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ جَاءَ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي كَانَ يُصَلِّي فِيهِ ، فَصَلّى فِي نَعْلَيْهِ وَ لَمْ يَخْلَعْهُمَا ، حَتّى فَعَلَ ذلِكَ أَيَّاماً ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : لَمْ يَتَهَيَّأْ لِي هاهُنَا ، وَ لكِنْ أَذْهَبُ إِلى بَابِ الْحَمَّامِ ، فَإِذَا دَخَلَ إِلَى الْحَمَّامِ ، أَخَذْتُ مِنَ التُّرَابِ الَّذِي يَطَأُ عَلَيْهِ ، فَسَأَلْتُ عَنِ الْحَمَّامِ الَّذِي يَدْخُلُهُ ، فَقِيلَ لِي : إِنَّهُ يَدْخُلُ حَمَّاماً بِالْبَقِيعِ لِرَجُلٍ مِنْ وُلْدِ طَلْحَةَ ، فَتَعَرَّفْتُ الْيَوْمَ الَّذِي يَدْخُلُ فِيهِ الْحَمَّامَ ، وَ صِرْتُ إِلى بَابِ الْحَمَّامِ ، وَ جَلَسْتُ إِلَى الطَّلْحِيِّ أُحَدِّثُهُ وَ أَنَا أَنْتَظِرُ مَجِيئَهُ عليه السلام ، فَقَالَ الطَّلْحِيُّ : إِنْ أَرَدْتَ دُخُولَ الْحَمَّامِ ، فَقُمْ ، فَادْخُلْ ؛ فَإِنَّهُ لَا يَتَهَيَّأُ لَكَ ذلِكَ بَعْدَ سَاعَةٍ .
قُلْتُ : وَ لِمَ ؟ قَالَ : لِأَنَّ ابْنَ الرِّضَا يُرِيدُ دُخُولَ الْحَمَّامِ ، قَالَ : قُلْتُ : وَ مَنِ ابْنُ الرِّضَا ؟ قَالَ : رَجُلٌ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ، لَهُ صَـلَاحٌ وَ وَرَعٌ ، قُلْتُ لَهُ : وَ لَا يَجُوزُ أَنْ يَدْخُلَ مَعَهُ الْحَمَّامَ غَيْرُهُ ؟ قَالَ : نُخْلِي لَهُ الْحَمَّامَ إِذَا جَاءَ .
قَالَ : فَبَيْنَا أَنَا كَذلِكَ إِذْ أَقْبَلَ عليه السلام وَ مَعَهُ غِلْمَانٌ لَهُ ، وَ بَيْنَ يَدَيْهِ غُـلَامٌ مَعَهُ حَصِيرٌ حَتّى أَدْخَلَهُ الْمَسْلَخَ ، فَبَسَطَهُ وَ وَافى ، فَسَلَّمَ وَ دَخَلَ الْحُجْرَةَ عَلى حِمَارِهِ ، وَ دَخَلَ الْمَسْلَخَ ، وَ نَزَلَ عَلَى الْحَصِيرِ .
فَقُلْتُ لِلطَّلْحِيِّ : هذَا الَّذِي وَصَفْتَهُ بِمَا وَصَفْتَ مِنَ الصَّـلَاحِ وَ الْوَرَعِ ؟ فَقَالَ : يَا هذَا ، لَا وَ اللّهِ ، مَا فَعَلَ هذَا قَطُّ إِلَا فِي هذَا الْيَوْمِ ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : هذَا مِنْ عَمَلِي أَنَا جَنَيْتُهُ ، ثُمَّ قُلْتُ : أَنْتَظِرُهُ حَتّى يَخْرُجَ ، فَلَعَلِّي أَنَالُ مَا أَرَدْتُ إِذَا خَرَجَ ، فَلَمَّا خَرَجَ وَ تَلَبَّسَ ، دَعَا بِالْحِمَارِ ، فَأُدْخِلَ الْمَسْلَخَ وَ رَكِبَ مِنْ فَوْقِ الْحَصِيرِ وَ خَرَجَ عليه السلام .
فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : قَدْ ـ وَ اللّهِ ـ آذَيْتُهُ وَ لَا أَعُودُ وَ لَا أَرُومُ مَا رُمْتُ مِنْهُ أَبَداً ، وَ صَحَّ عَزْمِي عَلى ذلِكَ ، فَلَمَّا كَانَ وَقْتُ الزَّوَالِ مِنْ ذلِكَ الْيَوْمِ ، أَقْبَلَ عَلى حِمَارِهِ حَتّى نَزَلَ فِي الْمَوْضِعِ الَّذِي كَانَ يَنْزِلُ فِيهِ فِي الصَّحْنِ ، فَدَخَلَ وَ سَلَّمَ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ جَاءَ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي كَانَ يُصَلِّي فِيهِ فِي بَيْتِ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ، وَ خَلَعَ نَعْلَيْهِ ، وَ قَامَ يُصَلِّي .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 135881
صفحه از 856
پرینت  ارسال به