697
تحفة الأولياء ج2

۱۳۱۴.حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن على، از محمد بن حمزه هاشمى، از على بن محمد، يا محمد بن على هاشمى روايت كرده است كه گفت: بر امام محمد تقى عليه السلام داخل شدم در صبح دامادى آن حضرت، در وقتى كه دختر مأمون را به خانه آورده بود، و من در شبْ دوايى معطش۱خورده بودم، پس اوّل كسى كه در صبح بر او داخل شد من بودم، و تشنگى به من رسيد و ناخوش داشتم كه آب طلب كنم. امام محمد تقى عليه السلام در روى من نظر كرد و فرمود:«گمان دارم كه تو تشنه باشى». عرض كردم: بلى، فرمود كه: «اى غلام»، يا فرمود كه: «اى كنيز، ما را آب ده». من با خود گفتم كه: در اين ساعت به نزد او آبى مى آورند كه زهر در آن كرده اند و او را به آن مسموم مى گردانند و زهر را به او مى خورانند و به اين سبب، غمناك شدم، پس غلام آمد و آب با او بود. حضرت در روى من تبسّم فرمود و فرمود كه: «اى غلام، آب را به من ده»، پس آب را گرفت و نوشيد و به من داد و نوشيدم. بعد از آن نيز تشنه شدم و ناخوش داشتم كه آب طلب كنم، و آن حضرت آنچه در مرتبه اول كرده بود، به جا آورد، و چون غلام آمد و قدح آب با او بود، با خود گفتم: مثل آنچه در مرتبه اول گفته بودم. پس حضرت قَدح را گرفت و نوشيد و به من داد و تبسّم فرمود.
محمد بن حمزه مى گويد كه: اين مرد هاشمى به من گفت كه: من آن حضرت را گمان مى كنم چنانچه شيعيان مى گويند (و مراد اين است كه گمانم آن كه آنچه ايشان مى گويند كه ابوجعفر عالم است به آنچه در دل ها است، حق باشد، بعد از آن كه خود اين امر را از او مشاهده نمودم.
و در ارشاد شيخ مفيد چنين است كه: محمد بن حمزه مى گويد كه: محمد بن على هاشمى به من گفت: به خدا سوگند كه گمان دارم كه ابوجعفر عليه السلام آنچه را كه در نفوس است مى داند، چنانچه رافضه مى گويند).

1.عطش آور.


تحفة الأولياء ج2
696

۱۳۱۴.الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَمْزَةَ الْهَاشِمِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ أَوْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْهَاشِمِيِّ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام صَبِيحَةَ عُرْسِهِ حَيْثُ بَنى بِابْنَةِ الْمَأْمُونِ ، وَ كُنْتُ تَنَاوَلْتُ مِنَ اللَّيْلِ دَوَاءً ، فَأَوَّلُ مَنْ دَخَلَ عَلَيْهِ فِي صَبِيحَتِهِ أَنَا ، وَ قَدْ أَصَابَنِي الْعَطَشُ ،وَ كَرِهْتُ أَنْ أَدْعُوَ بِالْمَاءِ ، فَنَظَرَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام فِي وَجْهِي ، وَ قَالَ : «أَظُنُّكَ عَطْشَانَ». فَقُلْتُ : أَجَلْ ، فَقَالَ : «يَا غُـلَامُ ـ أَوْ جَارِيَةُ ـ اسْقِنَا مَاءً» فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : السَّاعَةَ يَأْتُونَهُ بِمَاءٍ يَسُمُّونَهُ بِهِ ، فَاغْتَمَمْتُ لِذلِكَ ، فَأَقْبَلَ الْغُـلَامُ وَ مَعَهُ الْمَاءُ ، فَتَبَسَّمَ فِي وَجْهِي ، ثُمَّ قَالَ : «يَا غُـلَامُ ، نَاوِلْنِي الْمَاءَ». فَتَنَاوَلَ الْمَاءَ ، فَشَرِبَ ، ثُمَّ نَاوَلَنِي ، فَشَرِبْتُ ، ثُمَّ عَطِشْتُ أَيْضاً ، وَ كَرِهْتُ أَنْ أَدْعُوَ بِالْمَاءِ ، فَفَعَلَ مَا فَعَلَ فِي الْأُولى ، فَلَمَّا جَاءَ الْغُـلَامُ وَ مَعَهُ الْقَدَحُ ، قُلْتُ فِي نَفْسِي مِثْلَ مَا قُلْتُ فِي الْأُولى ، فَتَنَاوَلَ الْقَدَحَ ، ثُمَّ شَرِبَ ، فَنَاوَلَنِي ، وَ تَبَسَّمَ .
قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ حَمْزَةَ : فَقَالَ لِي هذَا الْهَاشِمِيُّ : وَ أَنَا أَظُنُّهُ كَمَا يَقُولُونَ .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 128804
صفحه از 856
پرینت  ارسال به