701
تحفة الأولياء ج2

۱۳۱۷.حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن عبداللّه ، از محمد بن سِنان روايت كرده است كه گفت: بر امام على نقى عليه السلام داخل شدم، پس فرمود كه:«اى محمد، آيا مصيبتى به آل فرج رسيد؟» عرض كردم كه: عُمر مُرد. فرمود كه: «الحمد للّه »، تا آن كه بيست و چهار مرتبه شمردم كه اين را فرمود.
من عرض كردم كه: اى آقاى من، اگر مى دانستم كه اين خبر تو را شاد مى گرداند، هر آينه به خدمت تو مى آمدم با پاى برهنه و همه جا مى دويدم. فرمود كه: «اى محمد، آيا نمى دانى كه عُمر خدا او را لعنت كند، به پدرم محمد بن على عليه السلام چه گفت؟» محمد مى گويد كه: عرض كردم: نه، حضرت فرمود كه: «با پدرم در باب چيزى گفت كه تو را چنان گمان مى كنم كه مست باشى. پدرم گفت: بار خدايا اگر مى دانى كه من شام كرده ام و از براى رضاى تو روزه دار بوده ام، او را مزه تاراج رفتن مال و خوارى اسيرى بچشان. پس به خدا سوگند كه روزى چند نرفت كه مال او و آنچه داشت، به تاراج رفت. بعد از آن او را به اسيرى گرفتند و او همين است كه مرده. خدا او را رحمت نكند و خداى عزّوجلّ پدرم را بر او يارى كرد و غالب گردانيد و خدا هميشه دوستان خويش را بر دشمنانش يارى مى دهد».

۱۳۱۸.احمد بن ادريس، از محمد بن حَسّان، از ابوهاشم جعفرى روايت كرده است كه گفت:با امام محمد تقى عليه السلام نماز كردم در مسجد مسيّب، و با ما نماز كرد در سمت قبله، در موضع هموارى. و جعفرى ذكر كرد كه اين درخت سدرى كه در مسجد است، خشك بود و يك برگ بر آن نبود. پس حضرت آبى طلبيد و وضو ساخت در زير آن درخت سدر، و آن سدر زنده شد و برگ بيرون آورد و در همان سال بار برداشت.

۱۳۱۹.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حجّال و عمرو بن عثمان، از مردى از مردم مدينه، از مُطَرِّفى كه گفت: ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام از دنيا درگذشت و مرا بر آن حضرت چهار هزار درم بود (كه اين مبلغ از آن حضرت طلب كار بودم) با خود گفتم كه: مال من رفت و عائد من نخواهد شد.
پس امام محمد تقى عليه السلام به سوى من فرستاد كه :
«چون فردا شود به نزد من بيا، و بايد كه ترازو و سنگ ها با تو باشد» . بعد از آن بر حضرت امام محمد تقى عليه السلام داخل شدم، به من فرمود كه: «ابوالحسن عليه السلام ، وفات فرموده و تو را بر آن حضرت چهار هزار درم است؟» عرض كردم: آرى، پس آن حضرت جانمازى را كه در زيرش افتاده بود، بالا گرفت، ديدم كه دينارهاى بسيار در زير آن بود و آنها را به من تسليم فرمود.


تحفة الأولياء ج2
700

۱۳۱۷.الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، فَقَالَ : «يَا مُحَمَّدُ ، حَدَثَ بِآلِ فَرَجٍ حَدَثٌ ؟» فَقُلْتُ : مَاتَ عُمَرُ ، فَقَالَ : «الْحَمْدُ لِلّهِ» حَتّى أَحْصَيْتُ لَهُ أَرْبَعاً وَ عِشْرِينَ مَرَّةً ، فَقُلْتُ : يَا سَيِّدِي ، لَوْ عَلِمْتُ أَنَّ هذَا يَسُرُّكَ ، لَجِئْتُ حَافِياً أَعْدُو إِلَيْكَ ، قَالَ : «يَا مُحَمَّدُ ، أَ وَ لَا تَدْرِي مَا قَالَ ـ لَعَنَهُ اللّهُ ـ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ أَبِي ؟» قَالَ : قُلْتُ : لَا ، قَالَ : «خَاطَبَهُ فِي شَيْءٍ ، فَقَالَ : أَظُنُّكَ سَكْرَانَ ، فَقَالَ أَبِي : اللّهُمَّ ، إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي أَمْسَيْتُ لَكَ صَائِماً ، فَأَذِقْهُ طَعْمَ الْحَرَبِ ، وَ ذُلَّ الْأَسْرِ ، فَوَ اللّهِ ، إِنْ ذَهَبَتِ الْأَيَّامُ حَتّى حُرِبَ مَالَهُ وَ مَا كَانَ لَهُ ، ثُمَّ أُخِذَ أَسِيراً ، وَ هُوَ ذَا قَدْ مَاتَ لَا رَحِمَهُ اللّهُ ، و قَدْ أَدَالَ اللّهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ مِنْهُ ، وَمَا زَالَ يُدِيلُ أَوْلِيَاءَهُ مِنْ أَعْدَائِهِ» .

۱۳۱۸.أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ ، قَالَ :صَلَّيْتُ مَعَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي مَسْجِدِ الْمُسَيَّبِ ، وَ صَلّى بِنَا فِي مَوْضِعِ الْقِبْلَةِ سَوَاءً ، وَ ذُكِرَ أَنَّ السِّدْرَةَ الَّتِي فِي الْمَسْجِدِ كَانَتْ يَابِسَةً لَيْسَ عَلَيْهَا وَرَقٌ ، فَدَعَا بِمَاءٍ ، وَ تَهَيَّأَ تَحْتَ السِّدْرَةِ فَعَاشَتِ السِّدْرَةُ وَ أَوْرَقَتْ ، وَ حَمَلَتْ مِنْ عَامِهَا .

۱۳۱۹.عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَجَّالِ وَ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ ، عَنِ الْمُطَرِّفِيِّ ، قَالَ :مَضى أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام وَ لِيَ عَلَيْهِ أَرْبَعَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : ذَهَبَ مَالِي ، فَأَرْسَلَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِذَا كَانَ غَداً فَأْتِنِي ، وَ لْيَكُنْ مَعَكَ مِيزَانٌ وَ أَوْزَانٌ».
فَدَخَلْتُ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ لِي : «مَضى أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام ، وَلَكَ عَلَيْهِ أَرْبَعَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ ؟» فَقُلْتُ : نَعَمْ ، فَرَفَعَ الْمُصَلَّى الَّذِي كَانَ تَحْتَهُ ، فَإِذَا تَحْتَهُ دَنَانِيرُ ، فَدَفَعَهَا إِلَيَّ .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 128587
صفحه از 856
پرینت  ارسال به