۱۳۲۰.سعد بن عبداللّه و حِميرى هر دو روايت كرده اند، از ابراهيم بن مهزيار، از برادرش على ، از حسين بن سعيد، از محمد بن سِنان كه گفت:روح مطهّر حضرت محمد بن على عليه السلام قبض شد و آن حضرت در آن هنگام بيست و پنج ساله بود با زيادتى سه ماه و دوازده روز، و وفات فرمود در روز سه شنبه در وقتى كه شش روز از ماه ذى الحجّه گذشته بود در سال دويست و بيستم از هجرت، و بعد از پدرش نوزده سال مگر بيست و پنج روزى زيست فرمود.
123. باب در بيان مولد ابوالحسن حضرت على بن محمد النقى عليه السلام
آن حضرت ـ صلوات اللّه عليه ـ متولّد شد در وقتى كه نيمه ماه ذى الحجّه گذشته بود در سال دويست و دوازدهم از هجرت، و روايت شده است كه آن حضرت متولّد شد در ماه رجب در سال دويست و چهاردهم. و روايت شده است كه روح مطهّر آن حضرت عليه السلام ، قبض شد در ماه رجب در سال دويست و پنجاه و چهارم، و آن حضرت عليه السلام را در آن هنگام چهل و يك سال و شش ماه بود يا چهل سال بنا بر مولد ديگر كه روايت شده است. و متوكّل ـ يعنى: جعفر پسر معتصم برادر واثق ـ آن حضرت را به همراهى يحيى بن هَرثَمه كه به طلب آن حضرت فرستاده بود، از مدينه بيرون برد به سوى سُرّ من رأى، پس آن حضرت عليه السلام در آنجا وفات فرمود، و در خانه خود مدفون گرديد. و مادرش كنيزى است كه او را سَمانه مى گفتند.
۱۳۲۱.حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از خَيران اَسباطى روايت كرده است كه در مدينه بر امام على نقى عليه السلام وارد شدم، پس به من فرمود كه:«از واثق چه خبر دارى؟» عرض كردم كه: فداى تو گردم، او را وا گذاشتم در صحّت و دورى از بدى ها (كه هيچ ناخوشى نداشت) و عهد من به او از همه مردمان نزديك تر است؛ زيرا كه مدّت ده روز است كه من او را ديدم، يا از او جدا گرديدم.
راوى مى گويد كه: حضرت به من فرمود كه: «مردم مدينه مى گويند كه: واثق مرده است». چون فرمود كه: «مردم مى گويند»، دانستم كه گوينده خود آن حضرت است. بعد از آن فرمود كه: «جعفر متوكّل چه كرد؟» عرض كردم كه او را چنان وا گذاشتم كه حالش از همه كس بدتر و در زندان بود. فرمود: «بدان و آگاه باش كه او صاحب امر خلافت است»، و فرمود كه: «محمد بن عبدالملك زيّات چه كرد؟» عرض كردم كه: فداى تو گردم، مردم با اويند و امر، امر اوست و هر چه بفرمايد مُمضى و مُجرى است.
راوى مى گويد كه: حضرت فرمود: «آگاه باش كه اين امر بر او نامبارك است». و راوى گفت كه: حضرت ساكت شد بعد از آن فرمود كه: «چاره اى نيست از آن كه مقدّرات خدا و احكام او جارى گردد. اى خَيران، واثق مرد و جعفرِ متوكّل به خلافت نشست و ابن زيّات كشته شد». عرض كردم: فداى تو گردم، در چه زمان اينها اتّفاق افتاد؟ فرمود: «شش روز بعد از آن كه تو بيرون آمدى».