۱۳۲۷.محمد بن يحيى، از بعضى از اصحاب ما روايت كرده است كه گفت:نسخه نامه متوكّل را كه به سوى امام على نقى عليه السلام نوشته بود، از يحيى بن هَرثَمه گرفتم در سال دويست و چهل و سيم از هجرت، و نسخه آن اين است كه:
بسم اللّه الرحمن الرحيم؛ امّا بعد، به درستى كه امير المؤمنين (يعنى: متوكّل لعين) عارف است به قدر و منزلت تو و خويشى تو را رعايت مى كند، و حقّ تو را ثابت مى گرداند، و معيّن خواهد كرد؛ به جهت امورى كه به تو و اهل بيتت تعلّق دارد (در باب اخراجات) آنچه را كه خدا به آن، حال تو و حال ايشان را به اصلاح آورد و به آن، عزّت تو و عزّت ايشان ثابت باشد، و بركت و ايمنى را بر تو و بر ايشان داخل گردانيد، و به اين فعل خشنودى پروردگار خويش را مى طلبد، به جا آوردن آنچه خدا بر او واجب گردانيده در حقّ تو و در حقّ ايشان.
و امير المؤمنين چنين صلاح ديد كه عبداللّه بن محمد، والى مدينه را منع و عزل كند از آنچه متوجّه آن مى گرديد از جنگ با تو و نماز در مسجد مدينه رسول خدا صلى الله عليه و آله . هرگاه بر آن وضع باشد كه تو ذكر كرده اى؛ از جهالت او به حقّ تو و سبك شمردن او منزلت تو را و در نزد آنچه تو را به آن متّهم ساخته، و تو را به آن نسبت داده، از آن امرى كه امير المؤمنين برائت ذمّه و بى تقصيرى و صدق نيّت تو را در ترك معارضه با او دانست، و دانست كه تو خود را سزاوار آن نمى دانى كه با او معارضه كنى؛ چه او قابل معارضه كردن با تو نيست، و امير المؤمنين، محمد بن فضل را والى گردانيد كه متوجّه شود آنچه را كه عبداللّه بن محمد از آن امور متوجّه مى شد، و او را امر فرمود به اين كه تو را گرامى دارد و تعظيم و توقير نمايد، و به سوى فرمان و رأى تو منتهى شود (كه آنچه به فرمايى و صلاح بدانى از آن قرار و عمل كند) و پا از فرموده و صلاح تو بيرون نگذارد، و به سوى خدا و به سوى امير المؤمنين به اين سبب تقرّب جويد، و امير المؤمنين به تو مشتاق و آروزمند است، و تازه كردن ديدار تو را دوست مى دارد، و مى خواهد كه تو را ببيند.
پس اگر به زيارت و ديدن او شاد و خرّم مى شوى، و مى خواهى كه در نزد او بمانى در هر زمانى كه صلاح دانستى، بيرون مى آيى با هر كه دوست دارى؛ از خويشان و مواليان و خدمت كاران خويش، با وسعت در زمان و هموارى و اطمينان و آرام، بى آن كه در وقت كوچ كردن تعجيل و شتابى باشد، و در عرض راه هر وقت كه خواهى كوچ مى كنى، و هر وقت كه خواهى فرود مى آيى، و به هر وضع كه خواهى راه مى روى، و اگر دوست مى دارى كه يحيى بن هرثمه، غلام امير المؤمنين و هر كه با او باشد از سپاه تو را همراهى كنند، كه در هر وقت كوچ مى كنى، ايشان كوچ كنند و به هر وضع كه راه مى روى، راه روند، كه در هر باب مطيع تو باشند، امر در اين باب به تو مفوّض است، تا آن كه به نزد امير المؤمنين بيايى.
پس چنان نيست كه هيچ يك از برادران و فرزندان و خويشان و خاصّه گانش مرتبه اش در نزد او لطيف تر و مكرمتش از براى او، ستوده تر باشد و نه آن كه امير المؤمنين نظر شفقت به ايشان بيشتر و بر ايشان مهربان تر و با ايشان نيكوكارتر و به سوى ايشان آرام و سكونش زيادتر باشد از او نسبت به تو. ان شاءاللّه تعالى (يعنى: اراده امير المؤمنين اين است كه تو را برگزيند و بر تو تفضّل كند، به آنچه بر نگزيند و تفضّل نكند بر غير تو از برادران و فرزندان و ساير خويشان و غير ايشان از مقرّبان خويش) و سلام خدا (يا سلام من، يا همه سلام ها) و رحمت خدا و بركت هاى او بر تو باد.
و ابراهيم، پسر عبّاس اين نامه را نوشت و خدا صلوات فرستد بر محمد و آل او و سلام گويد بر ايشان.