۱۳۳۱.على بن محمد، از محمد بن اسماعيل بن ابراهيم بن موسى بن جعفر روايت كرده است كه گفت: امام حسن عسكرى عليه السلام قريب به بيست روز پيش از مُردن و كشته شدن مُعتزّ (يعنى: محمد پسر متوكّل)، به ابوالقاسم اسحاق بن جعفر زبيرى نوشت كه:«پيوسته در خانه خود باش و بيرون ميا تا حادثه اى رخ نمايد» . و چون بُريحه ـ كه يكى از امراى آن معلون بود ـ كشته شد، اسحاق به حضرت نوشت كه: حادثه روى داد، پس مرا به چه امر مى فرمايى؟ حضرت نوشت كه: «اين حادثه نيست و حادثه امرى ديگر است». بعد از آن، از امر معتّز شد آنچه شد (و مجمل قصه او اين است كه: چون بعضى از امرا و برادر خود را كشت، ساير امرا با او مخالفت كردند و او را كشتند).
و از او روايت است كه گفت: آن حضرت به كسى ديگر نوشت: «پيش از آن كه عبداللّه بن محمد بن داود كشته شود، او كشته خواهد شد» و چون روز دهم شد، كشته شد.
۱۳۳۲.على بن محمد، از محمد بن ابراهيم كه معروف است به ابن كُردى، از محمد بن على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر روايت كرده است كه گفت:امر معاش بر ما تنگ شد، پدرم به من گفت: با ما بيا تا به نزد اين مرد ـ يعنى: امام حسن عسكرى عليه السلام ـ رويم؛ زيرا كه مردم جوانمردى و جود از او نقل كردند. من گفتم كه: او را مى شناسى؟ گفت: او را نمى شناسم و هرگز او را نديده ام.
محمد بن على مى گويد كه: ما قصد آن حضرت كرديم، پدرم در عرض راه به من گفت: چه بسيار احتياج داريم كه بفرماييد پانصد درم به ما دهند: دويست درم از براى جامه، و دويست درم از براى قرض، و صد درم از براى اِخراجات يوميّه. و من در دل خود گفتم كه: كاش آن حضرت مى فرمود كه سيصد درم به من دهند: صد درم كه به آن الاغى بخرم، و صد درم از براى اخراجات، و صدر درم از براى جامه. و به سوى جبل (يعنى: جبل شمر) بيرون روم. (و بعضى گفته اند كه: مراد، بلاد جبل است و آن از آذربايجان و عراق عرب و فارس و ديلم است).
محمد مى گويد كه: چون به در خانه آن حضرت رسيديم، غلامش به سوى ما بيرون آمد و گفت: على بن ابراهيم و محمد، پسرش، داخل شوند. و چون بر او داخل شديم و سلام كرديم، به پدرم فرمود كه: «اى على، چه چيز تو را از ما به عقب انداخت تا اين وقت؟ و چرا دير به نزد ما آمدى؟» پدرم عرض كرد كه: اى سيّد مَن، شرم كردم كه تو را با اين حالت پريشان ملاقات كنم. و چون از نزد او بيرون آمديم، غلامش به نزد ما آمد و كيسه اى به پدرم داد و گفت: اين پانصد درم: دويست درم از براى جامه، و دويست درم از براى فلان، يعنى: قرض، و صد درم از براى اخراجات، و كيسه اى ديگر به من داد و گفت: اين سيصد درم: صد درم را قرار ده در بهاى الاغ، و صد درم از براى جامه، و صد درم از براى اِخراجات. و به سوى جبل بيرون مرو و بر و به سوى سوراء. ۱
محمد بن ابراهيم راوى مى گويد كه: محمد بن على به سوراء رفت و در آنجا زنى گرفت و در همان روز، هزار دينار به دستش آمد، و با اين حال اعتقاد به وقف دارد و واقفى مذهب است. و محمد بن ابراهيم مى گويد كه: به او گفتم: واى بر تو، آيا امرى را از اين ظاهرتر اراده دارى كه بر امامت آن حضرت دلالت كند؟ در جواب گفت كه: اين مذهب وقف امرى است كه بر آن جارى شده ايم و عادت كرده ايم.