۱۳۳۶.على بن محمد، از على بن حسن بن فضل يمانى روايت كرده است كه بر جعفرى از فرزندان جعفر (كه پدر قبيله اى است از بنى عامر) خلائق بسيار و لشكر بى شمار فرود آمدند كه او را تاب مقاومت ايشان نبود، پس به حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت و از اين امر شكايت داشت. حضرت در جواب او نوشت كه:«شما از اين امر كفايت مى شويد. ان شاء اللّه ».
پس جعفرى با چند نفر كمى به سوى ايشان بيرون آمد، و آن گروه از بيست هزار زياد بودند، و او در ميانه لشكرى بود كه از هزار كم تر بودند و مع ذلك ريشه ايشان را بر آورد، و اموال ايشان را غارت كرد.
۱۳۳۷.على بن محمد، از محمد بن اسماعيل علوى روايت كرده است كه گفت:امام حسن عسكرى عليه السلام در نزد على بن نارمَش حبس شد - و على از همه مردمان عداوتش با اهل بيت زيادتر و شدّتش بر آل ابى طالب از ايشان بيشتر بود - و به او گفته شد كه: آنچه مى خواهى با آن حضرت بكنى، بكن. و حضرت يك روز بيشتر در نزد او نماند كه رخ هاى خود را به جهت تعظيم آن حضرت بر زمين گذاشت (و بنابر بعضى از نسخ، تيزى و تندى خود را بر زمين گذاشت)، و ملايم گرديد، و چنان شد كه به جهت اِجلال و تعظيم، چشم خود را به سوى آن حضرت بر نمى داشت (يعنى: سر به زير مى انداخت و به زمين و غير آن نگاه مى كرد).
پس آن حضرت از نزد او بيرون آمد، در حالى كه بينايى على از همه مردم نيكوتر و گفتارش در شأن آن حضرت از هر كسى بهتر بود.
۱۳۳۸.على بن محمد و محمد بن ابى عبداللّه روايت كرده اند، از اسحاق بن محمد نخعى كه گفت:حديث كرد مرا سفيان بن محمد ضُبَعى و گفت: به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم و او را سؤال كردم از وليجه، و آن قول خداى تعالى است كه فرموده: «وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً»۱ ، و در دل خود گفتم نه آن كه در نامه نوشتم كه: مؤمنان را در اينجا كه مى بينى؟ و مراد از آن، كيانند؟ پس جواب برگشت كه: «وليجه، آن كسى است كه مردم او را بر پا مى كنند از براى امر امامت، غير از ولىّ امر، و آن كه در حقيقت و نفس الأمر، اين منصب را داشته باشد. و نفس تو در باب مؤمنان با تو سخن گفت كه: ايشان در اين موضع كيانند؟ ايشان امامانى هستند كه پناه و زنهار مى دهند بر خدا و خدا زنهار و امان ايشان را اجازه مى كند و قبول مى فرمايد».