۱۳۳۹.اسحاق روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا ابو هاشم جعفرى و گفت كه: تنگى زندان و سختى و آزار بند و زنجير را به امام حسن عسكرى عليه السلام شكايت كردم. پس حضرت به من نوشت كه:«تو امروز نماز ظهر را در منزل خود خواهى كرد»، و در وقت ظهر مرا بيرون آوردند و در منزل خود نماز كردم؛ چنانچه آن حضرت فرموده بود.
و در تنگى و پريشانى بودم و خواستم كه به آن حضرت نامه اى بنويسم و در آن نامه، دينارى چند از او طلب كنم، وليكن شرم كردم و ننوشتم. و چون به منزل خويش رفتم، صد دينار به سوى من فرستاد و به من نوشته بود كه: «هر وقت تو را حاجتى باشد، شرم مكن و حشمت مرا مانع قرار مده و آن حاجت را طلب كن كه تو خواهى ديد آنچه را كه دوست مى دارى و آنچه مى خواهى مى دهم. ان شاء اللّه تعالى».
۱۳۴۰.اسحاق، از احمد بن محمد بن اَقرع روايت كرده است كه گفت:حديث كرد مرا ابو حمزه ـ يعنى: نصر يا نصير خادم ـ و گفت كه: چندين مرتبه شنيديم كه امام حسن عسكرى با غلامان خود از ترك و رومى و صقالبه به زبان ايشان سخن مى گفت. ۱
ابو حمزه مى گويد: من از اين امر تعجّب كردم و با خود گفتم كه: اينك در مدينه متوّلد شد، و از براى كسى ظاهر نشد تا آن كه امام على نقى عليه السلام از دنيا درگذشت و هيچ كس او را نديد، پس اين چگونه خواهد بود؟ و نفس خويش را به اين قصّه حديث مى كردم كه حضرت رو به من آورد و فرمود: «به درستى كه خداى تبارك و تعالى حجّت خود را از ساير خلائق ممتاز و آشكار ساخته، به هر چيزى، و همه زبان ها و شناختن نسب ها و اجل ها و امور اتّفاقيّه را به او عطا مى فرمايد. و اگر اين نبود، در ميان حجّت و حجّت آورده شده (يعنى: رعيّت كه مغلوب حجّت حجّت است)، فرقى نبود».