739
تحفة الأولياء ج2

۱۳۴۱.اسحاق از اقرع روايت كرده است كه گفت:به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم و او را سؤال كردم از امام كه آيا محتلم مى شود؟ و بعد از آن كه نامه از دست من بيرون رفته بود، با خود گفتم كه: احتلام فعل شيطان و خيال شيطانى است و خداى تبارك و تعالى دوستان خود را از اين عيب پناه داده. پس جواب آن حضرت رسيد كه: «حال ائمّه در عالم خواب همان حال ايشان است در عالم بيدارى، و خواب، چيزى را از ايشان تغيير نمى دهد و خدا دوستان خويش را از خطرات شيطان و وسوسه او كه در دل مى افتد، پناه داده؛ چنانچه نفس تو، تو را به آن خبر داد».

۱۳۴۲.اسحاق روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا حسن بن ظريف و گفت كه:دو مسأله در سينه ام خليد و خواستم كه در باب آنها نامه اى به امام حسن عسكرى عليه السلام بنويسم، پس نامه اى نوشتم و او را سؤال كردم از قائم عليه السلام كه چون قيام كند به چه وضع حكم خواهد كرد؟ و مجلس آن حضرت كه در آن در ميان مردمان حكم مى كند، كجا خواهد بود؟ و خواستم كه او را سؤال كنم از چيزى كه از براى تب رِبع نافع باشد. ۱
راوى مى گويد كه: پس مرا غفلتى روى داد و حديث تب را ننوشتم. بعد از آن جواب آمد كه: «سؤال كردى از قائم و چون آن حضرت قيام كند در ميان مردمان، به علم خود حكم خواهد كرد، و از كسى شاهد نمى طلبد. و مى خواستى كه از دوا و افسون تب رِبع سؤال كنى و فراموش كردى، در پاره اى كاغذ يا برگ درختى اين را بنويس كه: «يَـنَارُ كُونِى بَرْدًا وَسَلَـمًا عَلَى إِبْرَ هِيمَ»۲ ، يعنى: «اى آتش، سرد و سلامت باش بر ابراهيم» (يعنى: سردى كه به حدّ اعتدال باشد و به او ضرر نرساند). و اين را بر شخص تب دار بياويز كه به اذن خدا چاق مى شود و شفا مى يابد. ان شاءاللّه ».
پس ما آنچه را كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام ذكر فرموده بود، بر شخص تب دار آويختيم، به هوش آمد و چاق شد.

۱۳۴۳.اسحاق روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا اسماعيل بن محمد بن على بن اسماعيل بن على بن عبداللّه بن عبّاس بن عبدالمطّلب و گفت كه:براى ملاقات امام حسن عسكرى عليه السلام بر كنار راه نشستم و چون به من گذشت، احتياج و پريشانى خود را به آن حضرت شكايت كردم و براى او سوگند ياد نمودم كه در نزد من يك درم و بالاتر از آن نيست و چاشت و شامى ندارم.
اسماعيل مى گويد كه: حضرت فرمود: «به خدا سوگند مى خورى به دروغ، و حال آن كه تو دويست دينار را دفن كرده اى. و اين كه من مى گويم به جهت آن نيست كه تو را از بخشش دفع كنم و چيزى به تو ندهم. اى غلام، آنچه همراه تو است به او بده». غلام آن حضرت، صد دينار به من داد، پس حضرت رو به من آورد و فرمود: «تو از آن محروم خواهى شد، در حال شدّت احتياجت به سوى آن» (يعنى: در زمانى كه احتياج تو در آن بيشتر از احتياجت در ساير اوقات باشد، از آن ممنوع شوى و چيزى از آن به تو عايد نشود). و مقصود آن حضرت، آن دينارها بود كه من دفن كرده بودم. و امر چنان بود كه آن حضرت فرمود و من دويست دينار دفن كرده بودم و با خود گفتم كه: اين پشت و پناه ما باشد. بعد از آن ناچار شدم؛ ناچارى سختى و محتاج گرديدم به چيزى كه آن را خرج كنم و درهاى روزى بر روى من بسته شد، از آن دينارها كه دفن كرده بودم، جستجو نمودم، ديدم كه يكى از پسرانم جاى آن را دانسته و آن را برداشته و گريخته و بر چيزى از آن دينارها قدرت به هم نرسانيدم، و به دست من نيامد.

1.و رِبع به كسر را و سكون با، تبى است كه يك روز مى گيرد و سر مى دهد، و روز چهار بر مى گردد؛ كه از اوّل تب اوّل تا آخر تب دويم چهار روز است، و هر چهار روز دو تب مى كند و دو روز در ميان تب ندارد. مترجم

2.انبيا، ۶۹.


تحفة الأولياء ج2
738

۱۳۴۱.إِسْحَاقُ ، عَنِ الْأَقْرَعِ ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ الْاءِمَامِ : هَلْ يَحْتَلِمُ ؟ وَ قُلْتُ فِي نَفْسِي ـ بَعْدَ مَا فَصَلَ الْكِتَابُ ـ : الِاحْتِـلَامُ شَيْطَنَةٌ ، وَ قَدْ أَعَاذَ اللّهُ ـ تَبَارَكَ وَ تَعَالى ـ أَوْلِيَاءَهُ مِنْ ذلِكَ ، فَوَرَدَ الْجَوَابُ : «حَالُ الْأَئِمَّةِ فِي الْمَنَامِ حَالُهُمْ فِي الْيَقَظَةِ ، لَا يُغَيِّرُ النَّوْمُ مِنْهُمْ شَيْئاً ، وَ قَدْ أَعَاذَ اللّهُ أَوْلِيَاءَهُ مِنْ لَمَّةِ الشَّيْطَانِ ، كَمَا حَدَّثَتْكَ نَفْسُكَ» .

۱۳۴۲.إِسْحَاقُ قَالَ :حَدَّثَنِي الْحَسَنُ بْنُ ظَرِيفٍ ، قَالَ : اخْتَلَجَ فِي صَدْرِي مَسْأَلَتَانِ أَرَدْتُ الْكِتَابَ فِيهِمَا إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، فَكَتَبْتُ أَسْأَلُهُ عَنِ الْقَائِمِ عليه السلام إِذَا قَامَ : بِمَا يَقْضِي ؟ وَ أَيْنَ مَجْلِسُهُ الَّذِي يَقْضِي فِيهِ بَيْنَ النَّاسِ ؟ وَ أَرَدْتُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْ شَيْءٍ لِحُمَّى الرِّبْعِ ، فَأَغْفَلْتُ خَبَرَ الْحُمّى .
فَجَاءَ الْجَوَابُ : «سَأَلْتَ عَنِ الْقَائِمِ ، فَإِذَا قَامَ قَضى بَيْنَ النَّاسِ بِعِلْمِهِ كَقَضَاءِ دَاوُدَ عليه السلام ، لَا يَسْأَلُ الْبَيِّنَةَ؛ وَ كُنْتَ أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَ لِحُمَّى الرِّبْعِ ، فَأُنْسِيتَ ، فَاكْتُبْ فِي وَرَقَةٍ ، وَ عَلِّقْهُ عَلَى الْمَحْمُومِ ؛ فَإِنَّهُ يَبْرَأُ بِإِذْنِ اللّهِ إِنْ شَاءَ اللّهُ : «يا نارُ كُونِى بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ» ».
فَعَلَّقْنَا عَلَيْهِ مَا ذَكَرَ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام ، فَأَفَاقَ .

۱۳۴۳.إِسْحَاقُ قَالَ :حَدَّثَنِي إِسْمَاعِيلُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ، قَالَ : قَعَدْتُ لِأَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام عَلى ظَهْرِ الطَّرِيقِ ، فَلَمَّا مَرَّ بِي شَكَوْتُ إِلَيْهِ الْحَاجَةَ ، وَ حَلَفْتُ لَهُ أَنَّهُ لَيْسَ عِنْدِي دِرْهَمٌ فَمَا فَوْقَهُ ، وَ لَا غَدَاءٌ ، وَ لَا عَشَاءٌ .
قَالَ : فَقَالَ : «تَحْلِفُ بِاللّهِ كَاذِباً ؛ وَ قَدْ دَفَنْتَ مِائَتَيْ دِينَارٍ ، وَ لَيْسَ قَوْلِي هذَا دَفْعاً لَكَ عَنِ الْعَطِيَّةِ ، أَعْطِهِ يَا غُـلَامُ مَا مَعَكَ»، فَأَعْطَانِي غُـلَامُهُ مِائَةَ دِينَارٍ ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ ، فَقَالَ لِي : «إِنَّكَ تُحْرَمُهَا أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهَا» ـ يَعْنِي الدَّنَانِيرَ الَّتِي دَفَنْتُ ـ وَ صَدَقَ عليه السلام ، وَ كَانَ كَمَا قَالَ ، دَفَنْتُ مِائَتَيْ دِينَارٍ ، وَ قُلْتُ : يَكُونُ ظَهْراً وَ كَهْفاً لَنَا ، فَاضْطُرِرْتُ ضَرُورَةً شَدِيدَةً إِلى شَيْءٍ أُنْفِقُهُ ، وَ انْغَلَقَتْ عَلَيَّ أَبْوَابُ الرِّزْقِ ، فَنَبَّشْتُ عَنْهَا ، فَإِذَا ابْنٌ لِي قَدْ عَرَفَ مَوْضِعَهَا ، فَأَخَذَهَا ، وَ هَرَبَ ، فَمَا قَدَرْتُ مِنْهَا عَلى شَيْءٍ .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 129551
صفحه از 856
پرینت  ارسال به