۱۳۴۵.اسحاق روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا محمد بن حسن بن شمّون و گفت كه: حديث كرد مرا احمد بن محمد و گفت كه: به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم در هنگامى كه مهتدى (يعنى: محمد بن واثق عبّاسى) شروع كرد در كشتن غلامان و لشكر خود كه: اى آقاى من، حمد از براى خدايى كه او را از اذيّت ما مشغول گردانيد؛ زيرا كه خبر به من رسيد كه او تو را تهديد مى كرده و شاخْ شانه مى كشيده است و مى گفته: به خدا سوگند، كه ايشان را از روى زمين بيرون مى كنم و جلاى وطن مى دهم.
حضرت امام حسن عليه السلام به خطّ مبارك خويش فرمان همايون نوشت كه:«همين عمر او را بيشتر كوتاه كرد. پنج روز را به شمار، و به امروز ابتدا كن كه امروز و چهار روز ديگر كه بگذرد، در روز بعد كه روز ششم است، كشته مى شود؛ بعد از خوارى و استخفاف تمام كه به او برسد». و چنانچه آن حضرت عليه السلام فرموده بود، واقع شد.
۱۳۴۶.اسحاق روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا محمد بن حسن بن شمّون و گفت كه:به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم و از آن حضرت سؤال كردم كه خدا را بخواند و براى من دعا كند، به جهت درد چشمى كه داشتم و يكى از چشم هاى من از كار رفته و ضايع شده بود، و چشم ديگر در شُرُف رفتن و نزديك به ضايع شدن بود. حضرت به من نوشت كه : «خدا چشم تو را بر تو حبس كند و نگذارد كه برود». پس آن چشم درست به حال آمد. و در آخر آن نامه نوشته بود كه: «خدا تو را مزد دهد و ثواب تو را نيكو گرداند» و من به جهت اين عبارت، بسيار غمناك شدم؛ چه اين عبارت دلالت بر تعزيه و پُرسه دادن دارد.
راوى مى گويد كه: در كسان خويش كسى را نداشتم كه مرده باشد و چون بعد از چند روزى شد، خبر وفات پسرم طيّب به من رسيد، پس دانستم كه آن تعزيه از براى او بوده است.