745
تحفة الأولياء ج2

۱۳۴۷.اسحاق روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا عمر بن ابى مسلم و گفت كه:در سرّ من رأى مردى از هل مصر بر ما وارد شد كه او را سيف بن ليث مى گفتند و مى خواست كه به مهتدى تظلّم كند. ۱ حاصل آن كه: شكايت داشت در باب مزرعه اى كه داشت و شفيع خادم، آن مزرعه را از او غصب كرده بود و او را از آن بيرون كرده بود. پس ما بر او اشاره نموديم كه عريضه اى به حضرت امام حسن عليه السلام بنويسد و از آن حضرت آسانى امر آن مزرعه را در خواهد. بعد از آن كه نوشت، حضرت به او نوشت كه: «بر تو باكى نيست و مزرعه ات به تو ردّ خواهد شد. پس به نزد سلطان مرو و وكيل شفيع خادم را كه اين مزرعه در دست اوست، ملاقات كن و او را بترسان از پادشاهى كه از همه پادشاهان بزرگ تر است؛ يعنى: خدا كه پروردگار عالميان است».
بعد از آن، او را ملاقات كرد، پس وكيلى كه مزرعه در دستش بود، به آن مرد مصرى گفت كه: شفيع به من نوشت در هنگامى كه تو از مصر بيرون رفتى كه تو را بطلبم و مزرعه را به تو ردّ كنم. بعد از آن، به حكم قاضى ـ يعنى: پسر ابى الشوارب ـ و شهادت شهودان، مزرعه را بر او ردّ نمود و محتاج نشد كه به نزد مهتدى رود و آن مزرعه به او منتقل شد و در دستش آمد و آن را بعد از اين، خبرى نشد.
راوى مى گويد كه: همين سيف بن ليث مرا خبر داد و گفت كه: در هنگامى كه از مصر بيرون آمدم، پسرى داشتم كه بيمار بود، او را وا گذاشتم و پسر ديگرم را نيز وا گذاشتم كه سالش از آن پسر بيمار بيشتر بود، و آن پسر بزرگ وصىّ و قيّم من بود در باب عيال من و در خصوص اموال و مزارع من، پس به خدمت امام حسن عليه السلام نوشتم و از آن حضرت سؤال كردم كه: براى پسر بيمارم دعا كند. حضرت در جواب من نوشت كه: «پسر بيمارت عافيت يافت و پسر بزرگ كه وصىّ و قيّم تو بود، مرد، پس خدا را حمد كن و جزع مكن كه مزدت فرو مى ريزد».
بعد از آن، خبر به من رسيد كه پسرم از بيمارى كه داشت، عافيت يافته و پسر بزرگم مرده در همان روزى كه جواب امام حسن عليه السلام بر من وارد شد.

1.و تظلّم، از بيداد كسى ناليدن و شكايت كردن از آن است. مترجم


تحفة الأولياء ج2
744

۱۳۴۷.إِسْحَاقُ قَالَ :حَدَّثَنِي عُمَرُ بْنُ أَبِي مُسْلِمٍ ، قَالَ : قَدِمَ عَلَيْنَا بِسُرَّ مَنْ رَأى رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ ـ يُقَالُ لَهُ : سَيْفُ بْنُ اللَّيْثِ ـ يَتَظَلَّمُ إِلَى الْمُهْتَدِي فِي ضَيْعَةٍ لَهُ قَدْ غَصَبَهَا إِيَّاهُ شَفِيعٌ الْخَادِمُ ، وَ أَخْرَجَهُ مِنْهَا ، فَأَشَرْنَا عَلَيْهِ أَنْ يَكْتُبَ إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام يَسْأَلُهُ تَسْهِيلَ أَمْرِهَا ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام : «لَا بَأْسَ عَلَيْكَ ، ضَيْعَتُكَ تُرَدُّ عَلَيْكَ ، فَـلَا تَتَقَدَّمْ إِلَى السُّلْطَانِ ، وَ الْقَ الْوَكِيلَ الَّذِي فِي يَدِهِ الضَّيْعَةُ ، وَ خَوِّفْهُ بِالسُّلْطَانِ الْأَعْظَمِ ، اللّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» .
فَلَقِيَهُ ، فَقَالَ لَهُ الْوَكِيلُ ـ الَّذِي فِي يَدِهِ الضَّيْعَةُ ـ : قَدْ كُتِبَ إِلَيَّ عِنْدَ خُرُوجِكَ مِنْ مِصْرَ أَنْ أَطْلُبَكَ ، وَ أَرُدَّ الضَّيْعَةَ عَلَيْكَ ، فَرَدَّهَا عَلَيْهِ بِحُكْمِ الْقَاضِي ابْنِ أَبِي الشَّوَارِبِ وَ شَهَادَةِ الشُّهُودِ ، وَ لَمْ يَحْتَجْ إِلى أَنْ يَتَقَدَّمَ إِلَى الْمُهْتَدِي ، فَصَارَتِ الضَّيْعَةُ لَهُ وَ فِي يَدِهِ ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهَا خَبَرٌ بَعْدَ ذلِكَ .
قَالَ : وَ حَدَّثَنِي سَيْفُ بْنُ اللَّيْثِ هذَا ، قَالَ : خَلَّفْتُ ابْناً لِي عَلِيلًا بِمِصْرَ عِنْدَ خُرُوجِي عَنْهَا ، وَ ابْناً لِي آخَرَ أَسَنَّ مِنْهُ كَانَ وَصِيِّي وَ قَيِّمِي عَلى عِيَالِي وَ فِي ضِيَاعِي ، فَكَتَبْتُ إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام أَسْأَلُهُ الدُّعَاءَ لِابْنِيَ الْعَلِيلِ ، فَكَتَبَ إِلَيَّ : «قَدْ عُوفِيَ ابْنُكَ الْمُعْتَلُّ ، وَ مَاتَ الْكَبِيرُ وَصِيُّكَ وَ قَيِّمُكَ ، فَاحْمَدِ اللّهَ ، وَ لَا تَجْزَعْ ؛ فَيَحْبَطَ أَجْرُكَ».
فَوَرَدَ عَلَيَّ الْخَبَرُ أَنَّ ابْنِي قَدْ عُوفِيَ مِنْ عِلَّتِهِ ، وَ مَاتَ الْكَبِيرُ يَوْمَ وَرَدَ عَلَيَّ جَوَابُ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 129382
صفحه از 856
پرینت  ارسال به