۱۳۵۱.اسحاق روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا محمد بن قاسم ـ يعنى: ابو العيناء هاشمى مولاى عبدالصمّد بن على از روى عتاقت و آزادى۱ـ ، و گفت كه: مكرّر بر امام حسن عسكرى عليه السلام داخل مى شدم و تشنه مى شدم و من در نزد آن حضرت بودم و او را جليل و بزرگ مى شمردم از آن كه در حضور او آب طلب كنم. پس مى فرمود كه:«اى غلام، او را آب ده» و بسا بود كه با خود مى گفتم كه برخيزم و در اين باب فكر مى كردم، كه مى فرمود: «اى غلام، اسب او را حاضر كن».
۱۳۵۲.على بن محمد، از محمد بن اسماعيل بن ابراهيم بن موسى بن جعفر بن محمد، از على بن عبدالغفّار روايت كرده است كه گفت:جماعتى از بنى عبّاس و همچنين صالح بن على و غير او، از كسانى كه از خانه آباده امامت، ميل به باطل كرده بودند، بر صالح بن وصيف داخل شدند در هنگامى كه امام حسن عسكرى عليه السلام را به حكم خليفه حبس كرده بود، صالح به ايشان گفت: چه كنم دو مرد را بر او گماشتم كه از همه كسانى كه من بر ايشان قدرت به هم رسانيدم، بدتر بودند و نتوانستم كه از اين دو نفر بد نفس ترى را پيدا كنم و اكنون در امر عبادت و نماز و روزه به كار بزرگى رسيده اند و بسيار عبادت مى كنند؟ به ايشان گفتم كه: چه چيز در اوست كه شما چنين شده ايد؟ گفتند: چه گوييم در شأن كسى كه دو روز، روزه مى گيرد و در تمام شب، مى ايستد و عبادت مى كند و سخن نمى گويد و خود را به چيزى مشغول نمى كند و چون به سوى او نظر كنيم، رگ هاى گردن ما مى لرزد و مى طپد، و در ما حالتى به هم مى رسد كه ضبط خود نمى توانيم كرد و آن را چاره اى نمى توانيم نمود. چون بنى عبّاس و صالح بن على و غير ايشان كه براى تحريص صالحِ طالح بر اذيّت و آزار امام عليه السلام رفته بودند، اين را شنيدند، نوميد برگشتند.