757
تحفة الأولياء ج2

۱۳۵۸.على بن محمد روايت كرده و گفته است كه: حديث كردند مرا محمد و حسن ـ پسران على بن ابراهيم ـ در سال دويست و هفتاد و نه و گفتند كه: حديث كرد ما را محمد بن على بن عبدالرّحمان عبدى كه از قبيله عبدالقيس است، از ضوء بن على عِجْلى، از مردى از اهل فارس كه او را نام برد كه گفت: به سرّ من رأى آمدم و بر درِ خانه امام حسن عسكرى عليه السلام ماندم، پس مرا طلبيد بى آن كه رخصت طلب كنم، و چون داخل شدم و سلام كردم، فرمود كه:«اى ابوفلان، حالت چون است؟» پس به من فرمود كه: «بنشين اى فلان»، بعد از آن مرا سؤال كرد از جماعتى از مردان و زنان از كسان من و فرمود كه: «چه باعث شد كه تو را به اينجا آورد؟» (تا آخر آنچه در باب مذكور گذشت. ۱ وليكن در آخر حديث چون اوّل آن زيادتى و تتّمه هست كه در آنجا بود و آن تتّمه اين است كه:) پس ضوء بن على گفت كه: به آن فارسى گفتم كه: از برايش چند سال را مظنّه مى كردى؟ گفت: دو سال. عبدى گفت كه: من به ضوء گفتم كه: تو چند سال را از برايش مظنّه مى كنى؟ گفت: چهارده سال و ابو على و ابو عبداللّه گفتند كه: ما از برايش بيست و يك سال را مظنّه مى كنيم؟ چه ايشان آن حضرت را در اوقات مختلف ديده بودند.

1.عرض كردم كه: رغبت در خدمت و شوق ملازمت تو. فرمود: «پس بر درِ خانه باش». راوى مى گويد كه: من با خدمت كاران در خانه بودم، بعد از آن، چنان شدم كه آنچه را مى خواستند براى ايشان از بازار مى خريدم، و بر ايشان داخل مى شدم بى آن كه رخصت طلب كنم، هر گاه مردان در خانه بودند. راوى مى گويد كه: بعد از آن، روزى به آن حضرت داخل شدم، و آن حضرت در ديوان خانه تشريف داشت در آن خانه آواز حركتى را شنيدم. پس مرا آواز داد كه به جاى خويش باش و به جايى مرو. پس من جرأت نكردم كه داخل شوم، يا بيرون روم و در همان جا ايستاده بودم كه كنيزى بيرون آمد و رو به من مى آمد، و با آن كنيز چيزى بود كه آن را پوشانيده بودند. پس حضرت مرا را آواز داد كه داخل شو، چون داخل شدم، كنيز را آواز داد كه برگرد، و پس آن كنيز برگشت و به خدمت آن حضرت آمد. حضرت فرمود كه: «آنچه با تو است، ظاهر كن و پرده را از روى آن بردار». آن كنيز، پسرى را ظاهر ساخت سفيد و خوش رو و جامه را از شكمش دور كرد. پس ديدم كه مويى روييده از ابتداى سينه مبارك آن كودك تا نافش، و آن موى، سبز بود نه سياه. بعد از آن، حضرت فرمود كه: «اين، صاحب شما است». پس آن كنيز را امر فرمود كه او را برداشت، و من بعد از آن او را نديدم تا آن كه امام حسن عليه السلام وفات فرمود.


تحفة الأولياء ج2
756

۱۳۵۸.عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، قَالَ :حَدَّثَنِي مُحَمَّدٌ وَ الْحَسَنُ ـ ابْنَا عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ـ فِي سَنَةِ تِسْعٍ وَ سَبْعِينَ وَ مِائَتَيْنِ ، قَالَا : حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْعَبْدِيُّ مِنْ عَبْدِ قَيْسٍ ، عَنْ ضَوْءِ بْنِ عَلِيٍّ الْعِجْلِيِّ ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ سَمَّاهُ ، قَالَ : أَتَيْتُ سُرَّ مَنْ رَأى ، وَ لَزِمْتُ بَابَ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، فَدَعَانِي مِنْ غَيْرِ أَنْ أَسْتَأْذِنَ ، فَلَمَّا دَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ ، قَالَ لِي : «يَا أَبَا فُـلَانٍ ، كَيْفَ حَالُكَ ؟» ثُمَّ قَالَ لِي : «اقْعُدْ يَا فُـلَانُ». ثُمَّ سَأَلَنِي عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ رِجَالٍ وَ نِسَاءٍ مِنْ أَهْلِي ، ثُمَّ قَالَ لِي : «مَا الَّذِي أَقْدَمَكَ ؟» قُلْتُ : رَغْبَةٌ فِي خِدْمَتِكَ ، قَالَ : فَقَالَ : «فَالْزَمِ الدَّارَ».
قَالَ : فَكُنْتُ فِي الدَّارِ مَعَ الْخَدَمِ ، ثُمَّ صِرْتُ أَشْتَرِي لَهُمُ الْحَوَائِجَ مِنَ السُّوقِ وَ كُنْتُ أَدْخُلُ عَلَيْهِ مِنْ غَيْرِ إِذْنٍ إِذَا كَانَ فِي دَارِ الرِّجَالِ ، فَدَخَلْتُ إِلَيْهِ يَوْماً وَ هُوَ فِي دَارِ الرِّجَالِ ، فَسَمِعْتُ حَرَكَةً فِي الْبَيْتِ ، فَنَادَانِي : «مَكَانَكَ لَا تَبْرَحْ» فَلَمْ أَجْسُرْ أَخْرُجُ وَ لَا أَدْخُلُ ، فَخَرَجَتْ عَلَيَّ جَارِيَةٌ مَعَهَا شَيْءٌ مُغَطًّى ، ثُمَّ نَادَانِيَ : «ادْخُلْ» فَدَخَلْتُ ، وَ نَادَى الْجَارِيَةَ ، فَرَجَعَتْ ، فَقَالَ لَهَا : «اكْشِفِي عَمَّا مَعَكِ» فَكَشَفَتْ عَنْ غُـلَامٍ أَبْيَضَ ، حَسَنِ الْوَجْهِ ، وَ كَشَفَتْ عَنْ بَطْنِهِ ، فَإِذَا شَعْرٌ نَابِتٌ مِنْ لَبَّتِهِ إِلى سُرَّتِهِ ، أَخْضَرُ ، لَيْسَ بِأَسْوَدَ ، فَقَالَ : «هذَا صَاحِبُكُمْ».
ثُمَّ أَمَرَهَا فَحَمَلَتْهُ ، فَمَا رَأَيْتُهُ بَعْدَ ذلِكَ حَتّى مَضى أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام .
فَقَالَ ضَوْء بْنُ عَلِيٍّ : فَقُلْتُ لِلْفَارِسِيِّ : كَمْ كُنْتَ تُقَدِّرُ لَهُ مِنَ السِّنِينَ ؟ قَالَ : سَنَتَيْنِ .
قَالَ الْعَبْدِيُّ : فَقُلْتُ لِضَوْءٍ : كَمْ تُقَدِّرُ لَهُ أَنْتَ ؟ قَالَ : أَرْبَعَ عَشْرَةَ سَنَةً .
قَالَ أَبُو عَلِيٍّ وَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ : وَ نَحْنُ نُقَدِّرُ لَهُ إِحْدى وَ عِشْرِينَ سَنَةً .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 129978
صفحه از 856
پرینت  ارسال به