۱۳۶۰.على بن محمد، از سعد بن عبداللّه روايت كرده است كه گفت:حسن بن نضر و ابو صِدام و گروهى بعد از آن كه امام حسن عسكرى عليه السلام از دنيا رفت، در باب آنچه در دست وكلاى آن حضرت بود، سخن گفتند و اراده كردند كه تفحّص كنند و جستجو نمايند. پس حسن بن نضر به نزد ابو صِدام آمد و گفت كه: من اراده دارم كه به حج روم. ابو صدام گفت كه: امسال آن را به تأخير انداز. حسن گفت كه: من در خواب مى ترسم و خواب پريشان مى بينم و چاره ندارم كه بيرون روم، و احمد بن يعلى بن حمّاد را وصىّ خود گردانيد و از براى ناحيه مقدّسه به مالى وصيّت كرد و احمد را امر كرد كه چيزى از آن مال را بيرون نكند، مگر از دست خويش و به دست آن حضرت دهد، بعد از آن كه ظاهر شود.
راوى مى گويد كه: حسن گفت: چون به بغداد رسيدم، خانه اى را اجاره كردم و در آن خانه فرود آمدم، پس بعضى از وكلا جامه ها و دينارها را به نزد من آورد و آنها را به نزد من گذاشت. به او گفتم كه: اين چيست؟ گفت: آن چيزى است كه مى بينى. بعد از آن ديگرى مثل آنها را به نزد من آورد و ديگرى چنين كرد تا آن كه آن خانه را پر كردند. پس احمد بن اسحاق همه آنچه را كه با او بود، به نزد من آورد من تعجّب كردم و متفكّر ماندم، پس نامه آن مرد ـ يعنى: صاحب الزّمان ـ بر من وارد شد. مضمون نامه آن كه: «چون فلان قدر از روز بگذرد، آنچه را كه با تو است، بار كن و بيار».
بعد از آن كه آن وقت رسيد، كوچ كردم و آنچه را كه با من بود، بار كردم و در راه دزدى بود كه راهزنى مى نمود با شصت نفر كه دور او را گرفته بودند و او را اعانت مى كردند و من بر آن دزد گذشتم و خدا مرا از اذيّت او سالم گردانيد، پس به سامره آمدم و فرود آمدم و بر من نامه اى وارد شد كه: «آنچه با تو است، بار كن و بر پشت كسى ده كه بياورد» و من آن را در ظرف هاى حمّالان تعبيه كردم و ترتيب دادم و چون در دهليز خانه رسيدم، ديدم كه سياهى در آن دهليز ايستاده، گفت: تويى حسن بن نضر؟ گفتم: آرى، گفت: داخل شو. من داخل خانه شدم و در حجره او در آمدم و ظرف هاى حمّالان را خالى كردم و ديدم كه در سه كنج حجره، نان بسيارى هست و آن سياه هر يك از حمّالان را دو گرده نان داد و ايشان را بيرون كرد، و حجره اى ديدم كه پرده اى بر در آن آويخته بود. پس از اندران حجره ندايى به من رسيد كه: «اى حسن بن نضر، خدا را حمد كن بر آنچه به آن بر تو منّت گذاشت و در وجود و حيات من شك مكن كه شيطان دوست داشت كه تو شك كنى». و دو جامه را به سوى من بيرون فرستاد و به من گفته شد كه: اين دو جامه را بگير كه زود باشد كه به اينها محتاج شوى، پس آنها را گرفتم و بيرون آمدم.
سعد مى گويد كه: پس حسن بن نضر بر گرديد و در ماه مبارك رمضان وفات كرد و او را در آن دو جامه كفن كردند.