765
تحفة الأولياء ج2

۱۳۶۰.على بن محمد، از سعد بن عبداللّه روايت كرده است كه گفت:حسن بن نضر و ابو صِدام و گروهى بعد از آن كه امام حسن عسكرى عليه السلام از دنيا رفت، در باب آنچه در دست وكلاى آن حضرت بود، سخن گفتند و اراده كردند كه تفحّص كنند و جستجو نمايند. پس حسن بن نضر به نزد ابو صِدام آمد و گفت كه: من اراده دارم كه به حج روم. ابو صدام گفت كه: امسال آن را به تأخير انداز. حسن گفت كه: من در خواب مى ترسم و خواب پريشان مى بينم و چاره ندارم كه بيرون روم، و احمد بن يعلى بن حمّاد را وصىّ خود گردانيد و از براى ناحيه مقدّسه به مالى وصيّت كرد و احمد را امر كرد كه چيزى از آن مال را بيرون نكند، مگر از دست خويش و به دست آن حضرت دهد، بعد از آن كه ظاهر شود.
راوى مى گويد كه: حسن گفت: چون به بغداد رسيدم، خانه اى را اجاره كردم و در آن خانه فرود آمدم، پس بعضى از وكلا جامه ها و دينارها را به نزد من آورد و آنها را به نزد من گذاشت. به او گفتم كه: اين چيست؟ گفت: آن چيزى است كه مى بينى. بعد از آن ديگرى مثل آنها را به نزد من آورد و ديگرى چنين كرد تا آن كه آن خانه را پر كردند. پس احمد بن اسحاق همه آنچه را كه با او بود، به نزد من آورد من تعجّب كردم و متفكّر ماندم، پس نامه آن مرد ـ يعنى: صاحب الزّمان ـ بر من وارد شد. مضمون نامه آن كه: «چون فلان قدر از روز بگذرد، آنچه را كه با تو است، بار كن و بيار».
بعد از آن كه آن وقت رسيد، كوچ كردم و آنچه را كه با من بود، بار كردم و در راه دزدى بود كه راهزنى مى نمود با شصت نفر كه دور او را گرفته بودند و او را اعانت مى كردند و من بر آن دزد گذشتم و خدا مرا از اذيّت او سالم گردانيد، پس به سامره آمدم و فرود آمدم و بر من نامه اى وارد شد كه: «آنچه با تو است، بار كن و بر پشت كسى ده كه بياورد» و من آن را در ظرف هاى حمّالان تعبيه كردم و ترتيب دادم و چون در دهليز خانه رسيدم، ديدم كه سياهى در آن دهليز ايستاده، گفت: تويى حسن بن نضر؟ گفتم: آرى، گفت: داخل شو. من داخل خانه شدم و در حجره او در آمدم و ظرف هاى حمّالان را خالى كردم و ديدم كه در سه كنج حجره، نان بسيارى هست و آن سياه هر يك از حمّالان را دو گرده نان داد و ايشان را بيرون كرد، و حجره اى ديدم كه پرده اى بر در آن آويخته بود. پس از اندران حجره ندايى به من رسيد كه: «اى حسن بن نضر، خدا را حمد كن بر آنچه به آن بر تو منّت گذاشت و در وجود و حيات من شك مكن كه شيطان دوست داشت كه تو شك كنى». و دو جامه را به سوى من بيرون فرستاد و به من گفته شد كه: اين دو جامه را بگير كه زود باشد كه به اينها محتاج شوى، پس آنها را گرفتم و بيرون آمدم.
سعد مى گويد كه: پس حسن بن نضر بر گرديد و در ماه مبارك رمضان وفات كرد و او را در آن دو جامه كفن كردند.


تحفة الأولياء ج2
764

۱۳۶۰.عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، قَالَ :إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ النَّضْرِ وَ أَبَا صِدَامٍ وَ جَمَاعَةً تَكَلَّمُوا بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام فِيمَا فِي أَيْدِي الْوُكَلَاءِ ، وَ أَرَادُوا الْفَحْصَ ، فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ النَّضْرِ إِلى أَبِي الصِّدَامِ ، فَقَالَ : إِنِّي أُرِيدُ الْحَجَّ ، فَقَالَ لَهُ أَبُو صِدَامٍ : أَخِّرْهُ هذِهِ السَّنَةَ ، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ بْنُ النَّضْرِ : إِنِّي أَفْزَعُ فِي الْمَنَامِ وَ لَا بُدَّ مِنَ الْخُرُوجِ ، وَ أَوْصى إِلى أَحْمَدَ بْنِ يَعْلَى بْنِ حَمَّادٍ ، وَ أَوْصى لِلنَّاحِيَةِ بِمَالٍ ، وَ أَمَرَهُ أَنْ لَا يُخْرِجَ شَيْئاً إِلَا مِنْ يَدِهِ إِلى يَدِهِ عليه السلام بَعْدَ ظُهُورِهِ .
قَالَ : فَقَالَ الْحَسَنُ : لَمَّا وَافَيْتُ بَغْدَادَ ، اكْتَرَيْتُ دَاراً فَنَزَلْتُهَا ، فَجَاءَنِي بَعْضُ الْوُكَـلَاءِ بِثِيَابٍ وَ دَنَانِيرَ ، وَ خَلَّفَهَا عِنْدِي ، فَقُلْتُ لَهُ : مَا هذَا ؟ قَالَ : هُوَ مَا تَرى ، ثُمَّ جَاءَنِي آخَرُ بِمِثْلِهَا ، وَ آخَرُ حَتّى كَبَسُوا الدَّارَ ، ثُمَّ جَاءَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ بِجَمِيعِ مَا كَانَ مَعَهُ ، فَتَعَجَّبْتُ ، وَ بَقِيتُ مُتَفَكِّراً ، فَوَرَدَتْ عَلَيَّ رُقْعَةُ الرَّجُلِ عليه السلام : «إِذَا مَضى مِنَ النَّهَارِ كَذَا وَ كَذَا ، فَاحْمِلْ مَا مَعَكَ». فَرَحَلْتُ ، وَ حَمَلْتُ مَا مَعِي ، وَ فِي الطَّرِيقِ صُعْلُوكٌ يَقْطَعُ الطَّرِيقَ فِي سِتِّينَ رَجُلًا ، فَاجْتَزْتُ عَلَيْهِ ، وَ سَلَّمَنِي اللّهُ مِنْهُ ، فَوَافَيْتُ الْعَسْكَرَ ، وَ نَزَلْتُ ، فَوَرَدَتْ عَلَيَّ رُقْعَةٌ أَنِ «احْمِلْ مَا مَعَكَ» . فَعَبَّيْتُهُ فِي صِنَانِ الْحَمَّالِينَ .
فَلَمَّا بَلَغْتُ الدِّهْلِيزَ إِذَا فِيهِ أَسْوَدُ قَائِمٌ ، فَقَالَ : أَنْتَ الْحَسَنُ بْنُ النَّضْرِ ؟ قُلْتُ : نَعَمْ ، قَالَ : ادْخُلْ ، فَدَخَلْتُ الدَّارَ ، وَ دَخَلْتُ بَيْتاً وَ فَرَّغْتُ صِنَانَ الْحَمَّالِينَ ، وَ إِذَا فِي زَاوِيَةِ الْبَيْتِ خُبْزٌ كَثِيرٌ ، فَأَعْطى كُلَّ وَاحِدٍ مِنَ الْحَمَّالِينَ رَغِيفَيْنِ ، وَ أُخْرِجُوا ، وَ إِذَا بَيْتٌ عَلَيْهِ سِتْرٌ ، فَنُودِيتُ مِنْهُ : «يَا حَسَنَ بْنَ النَّضْرِ ، احْمَدِ اللّهَ عَلى مَا مَنَّ بِهِ عَلَيْكَ ، وَ لَا تَشُكَّنَّ ؛ فَوَدَّ الشَّيْطَانُ أَنَّكَ شَكَكْتَ» وَ أَخْرَجَ إِلَيَّ ثَوْبَيْنِ ، وَ قِيلَ لِي : خُذْهُمَا ؛ فَسَتَحْتَاجُ إِلَيْهِمَا ، فَأَخَذْتُهُمَا ، وَ خَرَجْتُ .
قَالَ سَعْدٌ : فَانْصَرَفَ الْحَسَنُ بْنُ النَّضْرِ ، وَ مَاتَ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ ، وَ كُفِّنَ فِي الثَّوْبَيْنِ .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 129370
صفحه از 856
پرینت  ارسال به