793
تحفة الأولياء ج2

۱۳۸۹.و كلينى رضى الله عنه فرموده كه و حديث كرد مرا به مثل اين حديث و مساوى اين (يعنى: بى زياده و نقصان) . محمد بن يحيى، از محمد بن حسن صفّار، از احمد بن ابى عبداللّه ، از ابو هاشم .و نيز فرموده كه: محمد بن يحيى گفت كه: به محمد بن حسن گفتم كه: اى ابو جعفر دوست مى داشتم كه اين حديث از غير جهت و طريقه احمد بن ابى عبداللّه وارد شده باشد. محمد بن يحيى گفت كه: محمد بن حسن گفت كه: احمد ده سال پيش از آن كه حيرت به هم رساند (يعنى: در وجود حضرت صاحب عليه السلام ) چنان كه گفته اند مرا حديث كرد و به اين خبر، خبر داد .

۱۳۹۰.محمد بن يحيى و محمد بن عبداللّه ، از عبداللّه بن جعفر، از حسن بن ظريف و على بن محمد، از صالح بن ابى حمّاد، از بكر بن صالح، از عبدالرحمان بن سالم، از ابوبصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود: «پدرم به جابر بن عبداللّه انصارى فرمود كه:مرا به تو حاجتى است، پس در چه زمان بر تو آسان است كه با تو خلوت كنم و تو را از آن سؤال كنم؟ جابر به پدرم عرض كرد كه: در هر وقتى از اوقات كه خواسته باشى. پس پدرم در بعضى از روزها با جابر خلوت كرد و به او فرمود كه: اى جابر، مرا خبر ده از آن لوحى كه در دست مادرم حضرت فاطمه عليهاالسلام، دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله ، ديدى و آنچه مادرم تو را خبر داد كه در آن لوح نوشته شده. جابر عرض كرد كه: گواهى مى دهم به خدا كه من داخل شدم بر مادرت فاطمه عليهاالسلام در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و او را به ولادت حضرت امام حسين عليه السلام تهنيت و مبارك باد گفتم، و در دست هاى آن حضرت لوح سبزى را ديدم و گمان كردم كه آن لوح از زمرّد است و در آن نوشته سفيدى را ديدم مانند رنگ آفتاب. به آن حضرت عرض كردم كه: پدر و مادرم فداى تو باد اى دختر رسول خدا، اين لوح چيست؟ فرمود كه: اين لوحى است كه خدا آن را به رسم هديه به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاده و در اين لوح است نام پدر من و نام شوهر من و نام دو پسر من و نام اوصياى از فرزندان من، و پدرم اين را به من عطا فرموده كه مرا به اين امر مژده دهد و شاد و خوشحال گرداند .
جابر عرض كرد كه: پس مادرت فاطمه عليهاالسلام آن لوح را به من عطا فرمود و من آن را خواندم و در نوشتم و از روى آن، نسخه اى برداشتم. پدرم فرمود كه: آيا تو را ميل و رغبتى هست كه آن را به من بنمايى؟ جابر عرض كرد: آرى، پس پدرم با جابر همراه شد و تا منزل جابر رفت و جابر نامه اى از پوست آهو بيرون آورد. پدرم فرمود كه: اى جابر، در نامه و نوشته خويش نظر كن تا من بر تو بخوانم. پس جابر در نسخه خود نظر كرد و پدرم آن را خواند و يك حرف از آنچه پدرم خواند با يك حرف از آنچه در نسخه جابر بود، مخالف نبود. پس جابر عرض كرد كه: شهادت مى دهم به خدا كه من اين را همچنين در لوح ديدم كه نوشته بود:
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، اين نامه و نوشته اى است از جانب خداى ارجمند و غالب در جميع احوال كه هيچ كس بر او غالب نشود و گرد مذلّت بر دامن كبريايى او ننشيند و صواب كار و درست كردار است در جميع افعال، كه هر چه كند بر وفق حكمت و مصلحت باشد، به سوى محمد، يا از براى محمد كه پيغمبر اوست و از جانب او خبر مى دهد و نور او كه خلائق را هدايت مى كند و ايلچى او كه كار مردم را به اصلاح مى آورد و پرده او كه در ميانه او بندگان او واسطه است و دليل او كه خلائق را رهنمايى مى كند. و جبرئيل اين نامه را فرود آورد از نزد پروردگار عالميان. اى محمد، نام هاى مرا تعظيم كن و نعمت هاى آشكار مرا شكرگزارى كن و نعمت هاى نهانى مرا دانسته انكار مكن، منم خداى جامع جميع صفات كمال كه هيچ خدايى نيست، مگر من كه پشت گردن كشان و ستم كاران را مى شكنم و ستم رسيدگان را يارى مى كنم و اهل دين را جزا مى دهم. به درستى كه منم آن خدايى كه خدايى نيست، مگر من پس هر كه غير فضل مرا اميد داشته باشد، يا از غير عدل و دادخواهى من ترسد، او را عذاب كنم؛ چنان عذابى كه يكى از همه عالميان را آن نوع عذاب نكنم. پس مرا پرستش كن و بس و بر من توكّل نما و امور خويش را به غير من وا مگذار. به درستى كه من هيچ پيغمبرى را نفرستاده ام كه روزگارش كامل و تمام شود و مدّت عمرش به سر آيد، مگر آن كه وصى را از برايش قرار داده ام. و به درستى كه من تو را افزونى دادم بر همه پيغمبران و وصىّ تو را زيادتى دادم بر جميع اوصياى ايشان و تو را نواختم به دو شير بچه و دو فرزند زاده ات ـ حسن حسين ـ پس حسن را معدن علم خود گردانيدم بعد از آن كه عمر پدرش به سر آيد، و حسين را خزينه دار وحى خويش قرار دادم و او را نوازش كردم به شهادت و ختم كردم از برايش به سعادت، پس او بهترين كسانى است كه در راه من كشته شده اند و درجه او از جميع شهيدان بلندتر و پلّه و پايه اش از ايشان برتر است، سخن تمام خويش را با او و حجّت بالغه خود را كه به همه كس مى رسد، در نزد او قرار دادم، به فرزندان او ثواب مى دهم، و عقاب مى كنم .
اوّل ايشان على است سردار عبادت كنندگان و زينت دوستان من كه گذشته اند و از اين دنيا رفته اند و پسرش كه شباهت به جدّ ستوده خويش دارد، يعنى: محمد كه علم مرا مى شكافد و اظهار مى كند و معدن است از براى حكمت من، زود باشد كه آنان كه در باب جعفر شك مى آورند، هلاك گردند و آن كه بر او رد كند و از او قبول نكند، چون كسى است كه بر من ردّ كند و ثابت شد گفتار از جانب من و سوگند ياد نموده ام كه آرامگاه جعفر را گرامى گردانم و هر آينه او را شاد گردانم در باب شيعيان و ياوران و دوستانش و مقدّر شده است بعد از او به واسطه موسى فتنه امتحان كورى؟؟؟ ضلالت كه به غايت تاريك باشد؛ زيرا كه ريسمان وجوب من پاره نمى شود؛ و بعد از هر حجّت حجّتى قرار مى دهم، و حجّت من پنهان نمى گردد. و به درستى كه دوستان من و آنان كه به حجّت من ايمان آورده اند، آب داده مى شوند به جامى تمام تر و پرتر از همه جام ها و هر كه يكى از ايشان را انكار كند، نعمت مرا انكار كرده و هر كه يك آيه از كتاب مرا تغيير دهد، بر من افترا بسته. واى بر آنان كه افترا بندند و انكار كنند در نزد سر آمدن مدّت موسى بنده و دوست و برگزيده مرا در حقّ على كه دوست و ياور من است، و كسى است كه بارهاى سنگين پيغمبرى را بر دوش او مى گذارم و او را بر برداشتن آنها كه محتاج است به قوّت و شدّت امتحان مى كنم و مى آزمايم. مى كشد او را ديو و شى زشت و سهمناك و سركشى كه تكبّر مى كند. و على مدفون مى شود در شهرى كه بنده شايسته (يعنى: ذوالقرنين) آن را بنا گذاشته و ساخته در پهلوى بدترين خلق من (يعنى: هارون) و گفتار از جانب من ثابت شده، و سوگند ياد نموده ام كه او را شاد گردانم به محمد پسرش و آن كه جانشين اوست بعد از او، و وارث علم اوست كه علم او را به ميراث مى برد. پس اوست معدن علم من و محلّ سرّ من و حجّت من بر خلق من. هيچ بنده اى به او ايمان نمى آورد، مگر آن كه بهشت را آرامگاه او گردانم و شفاعت او را در حقّ هفتاد نفر از خاندان و خويشانش قبول كنم كه همه ايشان مستحقّ آتش جهنّم شده باشند. و به سعادت تمام مى كنم از براى پسرش على كه دوست و ياور من و شاهد من در ميان خلق من و امين من بر وحى من. بيرون مى آورم از او حسن را كه مردم را به راه من بخواند و خزينه دار علم من باشد و اين امر خلافت و امامت را كامل و تمام مى گردانم به پسرش م ح م د كه رحمت و بخشايشى است از براى عالميان. بر اوست كمال موسى و حسن عيسى و صبر ايّوب؛ چه اين صفات در او كمال ظهور دارد و دوستان من در زمان او خوار و بى مقدار باشند و دشمنان من سرهاى ايشان را به هديه از براى يكديگر بفرستند؛ چنانچه سرهاى ترك و ديلم را به هديه از براى يكديگر مى فرستند. پس ايشان را بكشند و بسوزانند و ايشان در نهايت ترس و بيم باشند و دشمنان من ايشان را مضطرب ساخته باشند. زمين به خون هاى ايشان رنگ شود و واويلاه و فرياد و فغان در ميان زنان ايشان ظاهر گردد. اين گروه، دوستان من اند از روى راستى و درستى كه بخصوص ايشان هر فتنه كورى تارى را دفع مى كنم. و به ايشان زلزله ها و عذاب ها را برطرف مى سازم و سنگينى ها و بندها را بر مى دارم. «اُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»۱ ؛ يعنى: آن گروه كه در مصيبت اذيّت دشمنان و غيبت امام زمان صبر و شكيبايى مى ورزند بر ايشان است رحمت هاى بسيار از جانب پروردگار ايشان و نعمت عظيمه و آن گروه ايشانند كه راه يافتگانند به مذهب حقّ و راه راست».
عبدالرحمان بن سالم مى گويد كه: ابوبصير گفت: اگر در مدّت عمر خويش چيزى غير از اين حديث را نمى شنيدى تو را بس بود. پس اين را از آن كه قابليّت آن را نداشته باشد، نگاه دار و به او مگو .

1.بقره، ۱۵۷.


تحفة الأولياء ج2
792

۱۳۸۹.وَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِي هَاشِمٍ مِثْلَهُ سَوَاءً . قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى : فَقُلْتُ لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ :يَا أَبَا جَعْفَرٍ ، وَدِدْتُ أَنَّ هذَا الْخَبَرَ جَاءَ مِنْ غَيْرِ جِهَةِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، قَالَ : فَقَالَ : لَقَدْ حَدَّثَنِي قَبْلَ الْحَيْرَةِ بِعَشْرِ سِنِينَ .

۱۳۹۰.مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَبِي لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْأَنْصَارِيِّ : إِنَّ لِي إِلَيْكَ حَاجَةً ، فَمَتى يَخِفُّ عَلَيْكَ أَنْ أَخْلُوَ بِكَ فَأَسْأَلَكَ عَنْهَا ؟ فَقَالَ لَهُ جَابِرٌ : أَيَّ الْأَوْقَاتِ أَحْبَبْتَهُ ، فَخَلَا بِهِ فِي بَعْضِ الْأَيَّامِ ، فَقَالَ لَهُ : يَا جَابِرُ ، أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّوْحِ الَّذِي رَأَيْتَهُ فِي يَدِ أُمِّي فَاطِمَةَ عليهاالسلامبِنْتِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ مَا أَخْبَرَتْكَ بِهِ أُمِّي أَنَّهُ فِي ذلِكَ اللَّوْحِ مَكْتُوبٌ .
فَقَالَ جَابِرٌ : أَشْهَدُ بِاللّهِ إِنِّي دَخَلْتُ عَلى أُمِّكَ فَاطِمَةَ عليهاالسلام فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَهَنَّيْتُهَا بِوِلَادَةِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، وَ رَأَيْتُ فِي يَدَيْهَا لَوْحاً أَخْضَرَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ مِنْ زُمُرُّدٍ ، وَ رَأَيْتُ فِيهِ كِتَاباً أَبْيَضَ شِبْهَ لَوْنِ الشَّمْسِ ، فَقُلْتُ لَهَا : بِأَبِي وَ أُمِّي يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّهِ ، مَا هذَا اللَّوْحُ؟ فَقَالَتْ : هذَا لَوْحٌ أَهْدَاهُ اللّهُ إِلى رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله ، فِيهِ اسْمُ أَبِي وَ اسْمُ بَعْلِي وَ اسْمُ ابْنَيَّ وَ اسْمُ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِي ، وَ أَعْطَانِيهِ أَبِي لِيُبَشِّرَنِي بِذلِكَ .
قَالَ جَابِرٌ : فَأَعْطَتْنِيهِ أُمُّكَ فَاطِمَةُ عليهاالسلام ، فَقَرَأْتُهُ ، وَ اسْتَنْسَخْتُهُ . فَقَالَ أَبِي : فَهَلْ لَكَ يَا جَابِرُ أَنْ تَعْرِضَهُ عَلَيَّ ؟ قَالَ : نَعَمْ ، فَمَشى مَعَهُ أَبِي إِلى مَنْزِلِ جَابِرٍ ، فَأَخْرَجَ صَحِيفَةً مِنْ رَقٍّ ، فَقَالَ : يَا جَابِرُ ، انْظُرْ فِي كِتَابِكَ لِأَقْرَأَ عَلَيْكَ ، فَنَظَرَ جَابِرٌ فِي نُسْخَتِهِ ، فَقَرَأَهُ أَبِي ، فَمَا خَالَفَ حَرْفٌ حَرْفاً ، فَقَالَ جَابِرٌ : فَأَشْهَدُ بِاللّهِ إِنِّي هكَذَا رَأَيْتُهُ فِي اللَّوْحِ مَكْتُوباً :
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، هذَا كِتَابٌ مِنَ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ لِمُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ وَ نُورِهِ وَ سَفِيرِهِ وَ حِجَابِهِ وَ دَلِيلِهِ ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ، عَظِّمْ يَا مُحَمَّدُ أَسْمَائِي ، وَ اشْكُرْ نَعْمَائِي ، وَ لَا تَجْحَدْ آلَائِي ، إِنِّي أَنَا اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنَا ، قَاصِمُ الْجَبَّارِينَ ، وَ مُدِيلُ الْمَظْلُومِينَ ، وَ دَيَّانُ الدِّينِ ، إِنِّي أَنَا اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنَا ، فَمَنْ رَجَا غَيْرَ فَضْلِي أَوْ خَافَ غَيْرَ عَدْلِي ، عَذَّبْتُهُ عَذَاباً لَا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ ، فَإِيَّايَ فَاعْبُدْ ، وَ عَلَيَّ فَتَوَكَّلْ ، إِنِّي لَمْ أَبْعَثْ نَبِيّاً فَأُكْمِلَتْ أَيَّامُهُ ، وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ إِلَا جَعَلْتُ لَهُ وَصِيّاً ، وَ إِنِّي فَضَّلْتُكَ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ ، وَ فَضَّلْتُ وَصِيَّكَ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ ، وَ أَكْرَمْتُكَ بِشِبْلَيْكَ وَ سِبْطَيْكَ : حَسَنٍ وَ حُسَيْنٍ ، فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمِي بَعْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ أَبِيهِ ، وَ جَعَلْتُ حُسَيْناً خَازِنَ وَحْيِي ، وَ أَكْرَمْتُهُ بِالشَّهَادَةِ ، وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعَادَةِ ، فَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ ، وَ أَرْفَعُ الشُّهَدَاءِ دَرَجَةً ، جَعَلْتُ كَلِمَتِيَ التَّامَّةَ مَعَهُ ، وَ حُجَّتِيَ الْبَالِغَةَ عِنْدَهُ ؛ بِعِتْرَتِهِ أُثِيبُ وَ أُعَاقِبُ :
أَوَّلُهُمْ عَلِيٌّ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ وَ زَيْنُ أَوْلِيَائِيَ الْمَاضِينَ ، وَ ابْنُهُ شِبْهُ جَدِّهِ الْمَحْمُودِ مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ عِلْمِي وَ الْمَعْدِنُ لِحِكْمَتِي ، سَيَهْلِكُ الْمُرْتَابُونَ فِي جَعْفَرٍ ، الرَّادُّ عَلَيْهِ كَالرَّادِّ عَلَيَّ ، حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأُكْرِمَنَّ مَثْوى جَعْفَرٍ ، وَ لَأَسُرَّنَّهُ فِي أَشْيَاعِهِ وَ أَنْصَارِهِ وَ أَوْلِيَائِهِ ، أُتِيحَتْ بَعْدَهُ بِمُوسى فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ حِنْدِسٌ ؛ لِأَنَّ خَيْطَ فَرْضِي لَا يَنْقَطِعُ ، وَ حُجَّتِي لَا تَخْفى ، وَ أَنَّ أَوْلِيَائِي يُسْقَوْنَ بِالْكَأْسِ الْأَوْفى ، مَنْ جَحَدَ وَاحِداً مِنْهُمْ ، فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتِي ؛ وَ مَنْ غَيَّرَ آيَةً مِنْ كِتَابِي ، فَقَدِ افْتَرى عَلَيَّ ؛ وَيْلٌ لِلْمُفْتَرِينَ الْجَاحِدِينَ ـ عِنْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ مُوسى عَبْدِي وَ حَبِيبِي وَ خِيَرَتِي ـ فِي عَلِيٍّ وَلِيِّي وَ نَاصِرِي ، وَ مَنْ أَضَعُ عَلَيْهِ أَعْبَاءَ النُّبُوَّةِ ، وَ أَمْتَحِنُهُ بِالِاضْطِـلَاعِ بِهَا ، يَقْتُلُهُ عِفْرِيتٌ مُسْتَكْبِرٌ ، يُدْفَنُ فِي الْمَدِينَةِ ـ الَّتِي بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ ـ إِلى جَنْبِ شَرِّ خَلْقِي ، حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَسُرَّنَّهُ بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ وَ خَلِيفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ وَارِثِ عِلْمِهِ ، فَهُوَ مَعْدِنُ عِلْمِي وَ مَوْضِعُ سِرِّي وَ حُجَّتِي عَلى خَلْقِي ، لَا يُؤْمِنُ عَبْدٌ بِهِ إِلَا جَعَلْتُ الْجَنَّةَ مَثْوَاهُ ، وَ شَفَّعْتُهُ فِي سَبْعِينَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ كُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا النَّارَ ، وَ أَخْتِمُ بِالسَّعَادَةِ لِابْنِهِ عَلِيٍّ وَلِيِّي وَ نَاصِرِي ، وَ الشَّاهِدِ فِي خَلْقِي ، وَ أَمِينِي عَلى وَحْيِي ، أُخْرِجُ مِنْهُ الدَّاعِيَ إِلى سَبِيلِي وَ الْخَازِنَ لِعِلْمِيَ الْحَسَنَ ، وَ أُكَمِّلُ ذلِكَ بِابْنِهِ م ح م د رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ ، عَلَيْهِ كَمَالُ مُوسى ، وَ بَهَاءُ عِيسى ، وَ صَبْرُ أَيُّوبَ ، فَيُذَلُّ أَوْلِيَائِي فِي زَمَانِهِ ، وَ تُتَهَادى رُؤُوسُهُمْ كَمَا تُتَهَادى رُؤُوسُ التُّرْكِ وَ الدَّيْلَمِ ، فَيُقْتَلُونَ وَ يُحْرَقُونَ وَ يَكُونُونَ خَائِفِينَ مَرْعُوبِينَ وَجِلِينَ ، تُصْبَغُ الْأَرْضُ بِدِمَائِهِمْ ، وَ يَفْشُو الْوَيْلُ وَ الرَّنَّةُ فِي نِسَائِهِمْ ، أُولئِكَ أَوْلِيَائِي حَقّاً ، بِهِمْ أَدْفَعُ كُلَّ فِتْنَةٍ عَمْيَاءَ حِنْدِسٍ ، وَ بِهِمْ أَكْشِفُ الزَّلَازِلَ ، وَ أَدْفَعُ الْاصَارَ وَ الْأَغْـلَالَ «أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ» ».
قَالَ عَبْدُ الرَّحْمنِ بْنُ سَالِمٍ : قَالَ أَبُو بَصِيرٍ : لَوْ لَمْ تَسْمَعْ فِي دَهْرِكَ إِلَا هذَا الْحَدِيثَ لَكَفَاكَ ، فَصُنْهُ إِلَا عَنْ أَهْلِهِ .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 143068
صفحه از 856
پرینت  ارسال به