801
تحفة الأولياء ج2

۱۳۹۲.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از عبداللّه بن قاسم، از حنّان بن سدير سرّاج۱، از داود بن سليمان كناسى۲، از ابوطفيل كه گفت:جنازه ابوبكر را ديدم در آن روزى كه مُرد و حاضر بودم و عمر را مشاهده كردم در هنگامى كه با او بيعت مى شد و على عليه السلام در گوشه اى نشسته بود كه پسر يهودى نيكوى زيبايى آمد و جامه هاى نيكو پوشيده بود و آن يهودى از فرزندان هارون بود و آمد تا بر بالاى سر عمر ايستاد و گفت: يا امير المؤمنين، تويى داناترين امّت به كتاب ايشان و سنّت پيغمبر ايشان؟ ابوطفيل مى گويد كه: عمر سر خويش را به زير انداخت. يهودى گفت: تو را قصد مى كنم و با تو دارم و اين سخن را بر او اعاده نمود. عمر گفت: براى چه اين سؤال مى كنى؟ گفت: براى اين كه من به نزد تو آمده ام، در حالتى كه طالب دينم از براى خويش و در دينى كه دارم، شكّ به هم رسانيده ام. عمر گفت كه: اين جوان در نزد تو است، گريبان او را بگير. يهودى گفت كه: اين جوان كيست؟ گفت كه: اينك على بن ابى طالب است، پسر عموى رسول خدا و اينك پدر حسن و حسين پسران رسول خداست و اينك شوهر فاطمه عليهاالسلامدختر رسول خداست. پس يهودى رو به على بن ابى طالب آورد و گفت: آيا تو چنينى كه او مى گويد؟ فرمود: آرى، يهودى گفت كه: من اراده دارم كه تو را سؤال كنم از سه مسأله و سه
مسأله و يك مسأله. راوى مى گويد كه: امير المؤمنين عليه السلام تبّسم فرمود بى آن كه بخندد، فرمود كه: «اى فرزند هارون، چه چيز تو را مانع شد از آن كه بگويى از هفت مسأله؟» عرض كرد كه: تو را از سه مسأله سؤال مى كنم. پس اگر مرا جواب دادى، تو را از آنچه بعد از آنهاست سؤال مى كنم، و اگر آنها را ندانستى، مى دانم كه در ميان شما دانايى نيست. على عليه السلام فرمود كه: «تو را سؤال مى كنم به حقّ خدايى كه او را مى پرستى كه اگر من تو را جواب دادم در هر چه اراده دارى، دين خويش را وا مى گذارى و در دين من داخل مى شوى» . يهودى عرض كرد كه: من نيامده ام، مگر از براى همين. فرمود: «چون چنين است، آنچه مى خواهى بپرس». عرض كرد : مرا خبر ده از اوّل قطره اى از خون كه بر روى زمين چكيد، كدام قطره است؟ و اوّل چشمه اى كه بر روى زمين روان گرديد، كدام چشمه است؟ و اوّل چيزى كه بخوارى رسيد. بر روى زمين، چه چيز است؟ امير المؤمنين عليه السلام او را جواب فرمود. بعد از آن، به حضرت عرض كرد كه: مرا از سه مسأله ديگر خبر ده. خبر ده مرا از محمد صلى الله عليه و آله كه او را چند امام عادل و وصىّ به حقّ خواهند بود و در كدام بهشت مى باشد و كى با آن حضرت در بهشتى كه او ساكن است، مسكن مى كند؟ فرمود كه: «اى پسر هارون، به درستى كه محمد را دوازده امام عادل و وصىّ است كه هر كه ايشان را وا گذارد، به ايشان ضرر نمى رساند و به مخالفت آن كه با ايشان مخالفت ورزد، وحشت به هم نمى رسانند. و به درستى كه ايشان در باب دين از كوه هاى استوار در زمين، ثابت ترند، و مسكن محمد در بهشتِ مخصوص اوست و اين گروه دوازده امام عادل با او خواهند بود» . گفت: راست گفتى؛ سوگند ياد مى كنم به آن خدايى كه خدايى غير از او نيست كه من اينها را مى يابم در كتاب پدرم هارون كه آن را به دست خود نوشته و عمويم موسى عليه السلام آن را به قلم او داده كه موسى فرموده و هارون نوشته. يهودى عرض كرد كه: مرا خبر ده از آن يك مسأله. مرا خبر ده از وصىّ محمد كه بعد از او چند سال زندگانى مى كند. و بفرما كه آيا مى ميرد يا كشته مى شود؟ فرمود كه: «اى پسر هارون، وصىّ محمد بعد از او سى سال زيست مى كند؛ يك روز زياد نمى شود و يك روز كم نمى شود (و مخفى نماند كه بودن وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله در ماه صفر و شهيدن شدن اميرمؤمنان در ماه مبارك رمضان و زيست آن حضرت بعد از پيغمبر، سى سال، بى زياده و نقصان يك روز درست نمى آيد و اگر چه به طريقه حساب شمسى و قمرى باشد. و در بعضى از حواشى ديدم كه اين عبارت در اكثر اوقات نسخ كافى نيست و آنچه از نسخ به نظر رسيد، اين عبارت در آن بود و در عيون نظير، اين حديث را ذكر كرده و اين عبارت در آن نيست و در اكمال، همين حديث را به همين سند با زيادتى بعضى از راويان در صدر حديث ذكر نموده و اين عبارت، در آن موجود است و چند حديث ديگر كه نظير و شبيه اين حديث است ايراد كرده كه در بعضى اين عبارت هست و در بعضى نيست. پس اگر اين كلام از امام عليه السلام نباشد، امر آسان مى شود و اگر از آن حضرت باشد، وجه آن اين است كه نفى زياده و نقصان يك روز، بسته به سى سال كه در پيش مذكور است، نباشد، بلكه متعلّق به ما بعد آن باشد كه عبارت است از اخبار به ضربت خوردن آن حضرت. و مراد اين باشد كه زمان مقدّر از براى ضربت خوردن، زياد و كم نگردد و اگرچه ظاهر اين بود كه بنابراين، معنى به جاى لفظ ثمّ كه بعد از اين مذكور است، لفظ حتى باشد، تا معنى اين باشد كه يك روز زياد و كم نشود تا آن حضرت ضربت خورد، وليكن ذكر ثم به جهت غرابت و استعجاب اين امر است) تتمه حديث: پس ضربتى مى خورد در اينجا (يعنى: فرق سر مباركش) بعد از آن، اين، از اين، رنگ مى شود» (يعنى: ريش مباركش از خون سرش) راوى مى گويد كه: آن هارونى فرياد بر آورد و كُستيج خويش را پاره كرد (و در قاموس مذكور است كه كُستيج به ضمّ كاف، ريسمانى است ستبر كه ذمىّ آن را در بالاى جامه هاى خويش مى بندد غير از زنّار و آن معرّب كستى است و در فرهنگ مؤيّد الفضلاء مذكور است كه كُستى بالضّمّ، زنّار، و تعريب اين، كستيج است؛ چنانچه در شرفنامه است و گفته كه در ادات است كه كستى، زنّار و آن ريسمانى است كه گشتى گيران خراسان در كمر بندند، آن را در عرف ايشان زنّار گويند. و نيز آن كه ترسايان مى دارند كه به تازيش كستيج مى گويند و نيز در بعضى از لغات معتبره مذكور است كه كستيج، زنّار است و در تاج است كه آنچه مغان بر ميان بندند . حاصل آن كه: آنچه بر كمرش بسته بود كه نشانه اى ذمّى بودنش بود، پاره نمود) و مى گفت: شهادت مى دهم كه نيست خدايى، مگر خدا در حالتى كه تنها است و او را شريكى نيست. و شهادت مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله ، بنده و رسول اوست و آن كه تويى وصىّ او . سزاوار است كه از هر كسى در گذرى به فضل و مرتبه و كسى به آن، از تو در نگذرد و بلندى نجويد ، و آن كه تو را بزرگ دارند و ضعيف نشمارند .
راوى مى گويد: پس آن حضرت عليه السلام او را به منزل خويش برد و مسائل و نشانه هاى دين را به او تعليم فرمود .

1.در نسخه موجود، حيّان سراج است.

2.در نسخه موجود، كسائى است.


تحفة الأولياء ج2
800

۱۳۹۲.عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ حَيَّانَ السَّرَّاجِ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ سُلَيْمَانَ الْكِسَائِيِّ ، عَنْ أَبِي الطُّفَيْلِ ، قَالَ :شَهِدْتُ جِنَازَةَ أَبِي بَكْرٍ يَوْمَ مَاتَ ، وَ شَهِدْتُ عُمَرَ حِينَ بُويِعَ وَ عَلِيٌّ عليه السلام جَالِسٌ نَاحِيَةً ، فَأَقْبَلَ غُـلَامٌ يَهُودِيٌّ جَمِيلُ الْوَجْهِ ، بَهِيٌّ ، عَلَيْهِ ثِيَابٌ حِسَانٌ وَ هُوَ مِنْ وُلْدِ هَارُونَ حَتّى قَامَ عَلى رَأْسِ عُمَرَ ، فَقَالَ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، أَنْتَ أَعْلَمُ هذِهِ الْأُمَّةِ بِكِتَابِهِمْ وَ أَمْرِ نَبِيِّهِمْ ؟ قَالَ : فَطَأْطَأَ عُمَرُ رَأْسَهُ ، فَقَالَ : إِيَّاكَ أَعْنِي ، وَ أَعَادَ عَلَيْهِ الْقَوْلَ ، فَقَالَ لَهُ عُمَرُ : لِمَ ذَاكَ ؟ قَالَ : إِنِّي جِئْتُكَ مُرْتَاداً لِنَفْسِي ، شَاكّاً فِي دِينِي ، فَقَالَ : دُونَكَ هذَا الشَّابَّ ، قَالَ : وَ مَنْ هذَا الشَّابُّ؟ قَالَ : هذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ابْنُ عَمِّ رَسُولِ اللّهِ ، وَ هذَا أَبُو الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ابْنَيْ رَسُولِ اللّهِ ، وَ هذَا زَوْجُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ .
فَأَقْبَلَ الْيَهُودِيُّ عَلى عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقَالَ : أَ كَذَاكَ أَنْتَ ؟ قَالَ : «نَعَمْ».
قَالَ : إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ ثَـلَاثٍ وَ ثَـلَاثٍ وَ وَاحِدَةٍ ، قَالَ : فَتَبَسَّمَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام مِنْ غَيْرِ تَبَسُّمٍ ، وَ قَالَ : «يَا هَارُونِيُّ ، مَا مَنَعَكَ أَنْ تَقُولَ سَبْعاً ؟» قَالَ : أَسْأَلُكَ عَنْ ثَـلَاثٍ فَإِنْ أَجَبْتَنِي ، سَأَلْتُ عَمَّا بَعْدَهُنَّ ، وَ إِنْ لَمْ تَعْلَمْهُنَّ ، عَلِمْتُ أَنَّهُ لَيْسَ فِيكُمْ عَالِمٌ .
قَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : «فَإِنِّي أَسْأَلُكَ بِالْاءِلهِ الَّذِي تَعْبُدُهُ ؛ لَئِنْ أَنَا أَجَبْتُكَ فِي كُلِّ مَا تُرِيدُ لَتَدَعَنَّ دِينَكَ ، وَ لَتَدْخُلَنَّ فِي دِينِي ؟» قَالَ : مَا جِئْتُ إِلَا لِذَاكَ ، قَالَ : «فَسَلْ».
قَالَ : أَخْبِرْنِي عَنْ أَوَّلِ قَطْرَةِ دَمٍ قَطَرَتْ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ : أَيُّ قَطْرَةٍ هِيَ ؟ وَ أَوَّلِ عَيْنٍ فَاضَتْ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ : أَيُّ عَيْنٍ هِيَ ؟ وَ أَوَّلِ شَيْءٍ اهْتَزَّ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ : أَيُّ شَيْءٍ هُوَ ؟
فَأَجَابَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ : أَخْبِرْنِي عَنِ الثَّـلَاثِ الْأُخَرِ : أَخْبِرْنِي عَنْ مُحَمَّدٍ : كَمْ لَهُ مِنْ إِمَامٍ عَدْلٍ ؟ وَ فِي أَيِّ جَنَّةٍ يَكُونُ ؟ وَ مَنْ سَاكَنَهُ مَعَهُ فِي جَنَّتِهِ ؟
فَقَالَ : «يَا هَارُونِيُّ ، إِنَّ لِمُحَمَّدٍ اثْنَيْ عَشَرَ إِمَامَ عَدْلٍ ، لَا يَضُرُّهُمْ خِذْلَانُ مَنْ خَذَلَهُمْ ، وَ لَا يَسْتَوْحِشُونَ بِخِـلَافِ مَنْ خَالَفَهُمْ ، وَ إِنَّهُمْ فِي الدِّينِ أَرْسَبُ مِنَ الْجِبَالِ الرَّوَاسِي فِي الْأَرْضِ ؛ وَ مَسْكَنُ مُحَمَّدٍ فِي جَنَّتِهِ ، مَعَهُ أُولئِكَ الِاثْنَا عَشَرَ الْاءِمَامَ الْعَدْلَ».
فَقَالَ : صَدَقْتَ وَ اللّهِ الَّذِي لَا إِلهَ إِلَا هُوَ ؛ إِنِّي لَأَجِدُهَا فِي كُتُبِ أَبِي هَارُونَ ، كَتَبَهُ بِيَدِهِ وَ أَمْـلَاهُ مُوسى عَمِّي عليهماالسلام .
قَالَ : فَأَخْبِرْنِي عَنِ الْوَاحِدَةِ : أَخْبِرْنِي عَنْ وَصِيِّ مُحَمَّدٍ كَمْ يَعِيشُ مِنْ بَعْدِهِ ؟ وَ هَلْ يَمُوتُ أَوْ يُقْتَلُ ؟
قَالَ : «يَا هَارُونِيُّ ، يَعِيشُ بَعْدَهُ ثَلَاثِينَ سَنَةً لَا يَزِيدُ يَوْماً وَ لَا يَنْقُصُ يَوْماً ، ثُمَّ يُضْرَبُ ضَرْبَةً هاهُنَا ـ يَعْنِي عَلى قَرْنِهِ ـ فَتُخْضَبُ هذِهِ مِنْ هذَا».
قَالَ : فَصَاحَ الْهَارُونِيُّ ، وَ قَطَعَ كُسْتِيجَهُ وَ هُوَ يَقُولُ : أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ، وَ أَنَّكَ وَصِيُّهُ ، يَنْبَغِي أَنْ تَفُوقَ وَ لَا تُفَاقَ ، وَ أَنْ تُعَظَّمَ وَ لَا تُسْتَضْعَفَ .
قَالَ : ثُمَّ مَضى بِهِ عَلِيٌّ عليه السلام إِلى مَنْزِلِهِ ، فَعَلَّمَهُ مَعَالِمَ الدِّينِ .

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 132201
صفحه از 856
پرینت  ارسال به