۸۱۱.حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از محمد بن سِنان، از يعقوب سرّاج روايت كرده است كه گفت: بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم و آن حضرت بر بالاى سر ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام ايستاده بود، و آن حضرت در گهواره بود، پس صادق عليه السلام شروع كرد كه با او راز و سرگوشى مى گفت در زمانى طولانى، من نشستم تا آن كه فارغ شد. پس برخاستم و به خدمتش رفتم. به من فرمود كه:«به آقاى خود نزديك شو و بر او سلام كن». پيش رفتم و بر آن حضرت سلام كردم. جواب سلام مرا به زبانى فصيح داد. بعد از آن، به من فرمود كه: «برو و تغيير ده اسم دختر خود را كه ديروز او را اسم گذاشتى؛ زيرا كه آن اسمى است كه خدا آن را دشمن مى دارد».
يعقوب مى گويد كه: مرا دخترى متولّد شده بود كه او را حميرا نام كرده بودم (و حميرا، لقب عائشه است). پس حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «امر او را قبول كن تا خدا تو را ارشاد كند». بعد از آن، من اسم دخترم را تغيير دادم.
۸۱۲.احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان، از ابن مُسْكان، از سليمان بن خالد روايت كرده است كه گفت: روزى امام جعفر صادق عليه السلام حضرت امام موسى عليه السلام را طلبيد و ما در خدمت آن حضرت بوديم، پس به ما فرمود كه:«ملازم اين باشيد و از او دست بر مداريد. به خدا سوگند كه او امام شما است بعد از من».
۸۱۳.على بن محمد، از سهل يا غير او، از محمد بن وليد، از يونس، از داود بن زُرْبى، از ابو ايّوب نحوى روايت كرده است كه گفت: ابوجعفر منصور (يعنى: دوانيقى) در دل شب به طلب من فرستاد، بعد از آن كه رفتم و بر او داخل شدم، ديدم او را كه بر كرسى نشسته و در پيش روى او شمعى گذاشته و نامه اى در دست گرفته است. ابو ايّوب مى گويد كه: چون بر او سلام كردم، نامه را به جانب من انداخت و مى گريست، پس به من گفت كه: اين نامه محمد بن سليمان است كه ما را خبر مى دهد كه جعفر بن محمد عليه السلام مرده است. پس سه مرتبه گفت كه:«إنّا لِلّهِ وَ إنّا إلَيْهِ راجِعُونَ»۱، يعنى:«به درستى كه ما از آن خداوند (و به كمند بندگى او در بنديم. پس هر چه از مولى به بنده رسد، جز رضا و تسليم چه چاره توان نمود)، و به درستى كه ما به سوى او و جزا و پاداش او باز گردندگانيم و بازگشت ما جز به حضرت آن جناب نخواهد بود». و گفت كه: در كجا مثل جعفر به هم مى رسد؟
بعد از آن به من گفت كه: بنويس. ابو ايّوب مى گويد كه: چون عنوان نامه را نوشتم، گفت: بنويس كه: اگر يك مرد بخصوصى را وصىّ خود كرده، او را بطلب و گردنش را بزن.
ابو ايّوب مى گويد كه: بعد از آن، جواب نامه به او رسيد كه پنج كس را وصىّ خود كرده كه يكى از ايشان، ابو جعفر منصور است، و ساير محمد بن سليمان كه والى مدينه بود و عبداللّه و موسى و حميده.