۸۲۹.احمد بن مهران، از محمد بن على، از ضحّاك بن اشعث، از داود بن زَربى روايت كرده است كه گفت: مالى را به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام آوردم، پس بعضى از آن را گرفت، و برخى از آن را وا گذاشت. عرض كردم كه: خدا تو را به اصلاح آورد، براى چه آن را در نزد من گذاشتى؟ فرمود:«به درستى كه صاحب امر امامت، اين را از تو طلب خواهد نمود». پس چون خبر وفات آن حضرت به ما رسيد، پسرش، حضرت امام رضا عليه السلام ، مرا طلبيد و آن مال را از من خواست و من آن را تسليم آن حضرت كردم.
۸۳۰.احمد بن مهران، از محمد بن على، از ابوالحكم ارمنى روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا عبداللّه بن ابراهيم بن على بن عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب، از يزيد بن سليط زيدى و ابوالحكم گفت: و نيز مرا خبر داد عبداللّه بن محمد بن عماره جَرمى، از يزيد بن سليط كه گفت: امام موسى كاظم عليه السلام را ملاقات كردم در بين راه مكّه و ما اراده عُمره داشتيم. عرض كردم كه: فداى تو گردم، آيا اين موضعى را كه ما در آن هستيم، خوب مى شناسى؟ حضرت فرمود:«آرى، پس آيا تو اين را خوب مى شناسى؟» عرض كردم: آرى، من با پدرم در اينجا تو را ملاقات كرديم، و تو با حضرت صادق عليه السلام بودى و برادران تو با آن حضرت بودند.
پس پدرم به آن حضرت عرض كرد كه: پدر و مادرم فداى تو باد! همه شما امامان مطهر و معصوميد و كسى از مرگ، عارى نمى باشد (و هر كسى لباس مرگ را خواهد پوشيد)، پس نشانه اى را براى من بيان فرما كه حديث كنم به آن، كسى را كه بعد از من، مرا جانشين مى شود، تا گمراه نگردد.
فرمود: «آرى اى ابو عبداللّه ، اين جماعت فرزندان منند و اين سيّد و بزرگ ايشان است» و اشاره فرمود به سوى تو و فرمود كه: «به او تعليم شده كه حكمت ها (يا حكم)، در ميان مردمان و فهم و سخاوت و معرفت به آنچه مردم به آن محتاج اند و آنچه در آن اختلاف دارند از امر دين و دنياى خويش، و در اوست خوش خلقى و حسن جواب و او درى است از درهاى خداى عزّوجلّ و در او صفتى ديگر است كه از همه آنچه مذكور شد، بهتر است».
پدرم به آن حضرت عرض كرد كه: پدر و مادرم فداى تو باد، آن صفت چيست؟ حضرت عليه السلام فرمود كه: «خداى عزّوجلّ بيرون مى آورد از صلب او، پناه اين امّت و پناه دهنده ايشان را (يا فريادرس و فرياد رسنده ايشان) و نشانه و نور و فضل و حكمت ايشان، كه از هر طفلى كه متولّد شده بهتر است، و از هر نوجوانى خوش تر. خدا به سبب او، خون ها را محافظت مى فرمايد و به وساطت او، حالتى را كه در ميان مردم است از خصومت و منازعت، به اصلاح مى آورد. و امور متفرّقه و پراكنده را به او جمع مى كند، و رخنه ها را مى بندد، و به او برهنه را مى پوشاند، و گرسنه را سير مى گرداند، و ترسان را ايمن مى سازد، و به او باران از آسمان فرو مى آورد، و بر بندگان خود رحم مى فرمايد، و از هر مرد رو مويى ۱ بهتر، و از هر صاحب نموّى خوش تر است. گفته او محكم و استوار و سكوت و خاموشى او، علم است. از براى مردمان بيان مى كند آنچه را كه در آن اختلاف دارند، و بزرگ قبيله خود مى گردد، پيش از وقتى كه به حدّ بلوغ برسد».
پس پدرم به آن حضرت عرض كرد كه: پدر و مادرم فداى تو باد، آيا آن كه مى فرمايى، متولّد شده؟ حضرت فرمود: «آرى، و سال ها بر او گذشته است». يزيد مى گويد كه: پس كسى پيش ما آمد كه با وجود او، هيچ سخن نتوانستيم گفت. يزيد مى گويد كه: بعد از آن، به امام موسى كاظم عليه السلام عرض كردم كه: پس تو نيز مرا خبر ده به مثل آنچه پدرت مرا خبر داد. حضرت در جواب فرمود: «آرى، به درستى كه پدرم عليه السلام در روزگارى بود كه اين زمان چون روزگار او نيست» (چه تقيّه در اين وقت شديدتر است).
من به آن حضرت عرض كردم كه: هر كه به همين سكوت و هيچ نگفتن به جهت تقيّه، از تو راضى شود (كه به اين اكتفا كند)، لعنت خدا بر او باد!
يزيد مى گويد كه: حضرت امام موسى عليه السلام خنديد و خنده اى سختى كرد، بعد از آن فرمود كه: «تو را خبر مى دهم اى ابو عُماره، كه من از منزل خود بيرون آمدم و پسرم فلانى را وصىّ خود گردانيدم، و پسران خود را در ظاهر با او شريك ساختم، و در باطن او را وصىّ خود كردم، و او را تنها و منفرد ساختم. و اگر امر امامت به من مفوّض بود، آن را در قاسم پسرم
قرار مى دادم، به جهت آن كه من او را دوست مى دارم، و بر او رأفت و مهربانى دارم، وليكن اين امر مفوّض به خداى عزّوجلّ است و اختيار با اوست كه آن را قرار مى دهد در هر جا كه خواهد. و هر آينه به حقيقت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر وصىّ مرا به نزد من آورد، بعد از آن او را به من نمود و به من فرمود: هر كه با او و از شيعيان او خواهد بود. و همچنين هيچ يك از ما وصىّ نمى شود تا آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر او را بياورد.
با جدّم اميرالمؤمنين على - صلوات اللّه عليه - و من با رسول خدا صلى الله عليه و آله انگشتر و شمشير و عصا و كتاب و دستارى را ديدم، عرض كردم كه: يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، اينها چيست؟ در جواب من فرمود كه: امّا دستار، نشانه سلطنت خداى عزّوجلّ است، و امّا شمشير، علامت عزّت خداى تبارك و تعالى، و امّا كتاب، نور و علوم خداى تبارك و تعالى، و امّا عصا، قوّت خدا، و امّا انگشتر، جامع جميع اين امور است كه هر كس آن را دارد، همه را دارد.
پس پيغمبر صلى الله عليه و آله به من فرمود كه: امر امامت، از تو بيرون رفت و به غير تو منتقل شد. عرض كردم كه: يا رسول اللّه ، او را به من بنما تا ببينم كه كدام يك از فرزندان من، امام است؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: نديدم هيچ يك را از امامان كه جَزعش بر جدايى اين امر، از تو بيشتر باشد. و اگر امامت به دوستى مى بود، هر آينه اسماعيل به سوى پدرت از تو محبوب تر بود، وليكن اين امر از جانب خداى عزّوجلّ است».
بعد از آن، امام موسى كاظم عليه السلام فرمود كه: «همه فرزندان خود را ديدم (آنچه از ايشان كه زنده اند و آنچه مرده اند)، پس اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه: اين سيّد ايشان است، و اشاره فرمود به جانب پسرم على. پس على از من است و من از اويم، و خدا با نيكوكاران است».
يزيد مى گويد كه: بعد از آن، امام موسى عليه السلام فرمود كه: «اى يزيد، اين امانتى است در نزد تو، پس خبر مده به اين، مگر كسى را كه عاقل باشد، يا بنده اى كه او را راستگو شناسى. و اگر سؤال شوى از شهادت، به اين، شهادت بده و اين است معنى قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إلى أهْلِها»۲ . و به ما نيز فرموده: «وَ مَنْ أظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّهِ»۳ ، يعنى: و كى ستم كارتر است (و مراد اين است كه كسى ستم كارتر نيست) از آن كه بپوشد شهادتى را كه در نزد اوست از خدا» (يا شهادتى كه از جانب خدا باشد).
يزيد مى گويد كه: پس امام موسى عليه السلام فرمود كه: «بعد از آن، رو كردم به رسول خدا، و عرض كردم كه: پدر و مادرم فداى تو باد، همه فرزندان مرا براى من جمع فرمودى، پس كدام يك از ايشان، امام است؟ فرمود كه: آن كسى است كه به نور خدا نظر مى كند، و به فهم او، مى شنود و به حكمت او، سخن مى كند، درست مى گويد و خطا نمى كند، و مى داند و جاهل نمى باشد، در حالتى كه حكم و علم به او تعليم شده (يا آن را به ديگران تعليم مى دهد)، و آن، همين است. - و دست پسرم على را گرفت - و فرمود كه: چه بسيار كم است ماندن تو با او. پس چون از سفر خويش برگردى، وصيّت كن و امر خود را اصلاح كن، و فارغ گردان خود را از آنچه اراده دارى؛ زيرا كه تو از ايشان بيرون مى روى و با غير ايشان مجاورت مى نمايى، و چون اراده نمايى كه از مدينه بيرون روى، على را طلب كن تا تو را غسل دهد و كفن كند؛ كه همان موجب طهارت و پاكى تو است. و استقامت ندارد، مگر همين كه على تو را غسل دهد، و اين طريقه اى است كه پيش از اين، گذشته؛ پس در پيش روى او بخواب و برادران على و عموهاى او در پشت سرش صف ببندند، و او را امر كن كه بر تو، نه تكبير بگويد.
پس به درستى كه وصى بودن او، استقامت به هم رسانيد و راست ايستاد و او ولىّ تو است و حال آن كه تو زنده اى. بعد از آن، جمع گردان از براى او فرزندان خويش را از آنها كه ايشان را به حساب مى آورى، و اعتنا به شأن ايشان دارى. پس بر ايشان شاهد بگير و خداى عزّوجلّ را شاهد گردان و خدا كافى است كه شاهد باشد».
يزيد مى گويد كه: بعد از آن، حضرت امام موسى عليه السلام فرمود كه: «من، در همين سال محبوس مى شوم و امر امامت مفوّض است به پسرم على كه همنام دو على است: امّا على اوّل، على بن ابى طالب عليه السلام ، و امّا على آخر، على بن الحسين عليه السلام است. و خدا به او عطا فرموده فهم على اوّل و حلم و يارى و دوستى در دل هاى مردمان و دين و محنت او را و محنت على آخر و صبر او را بر آنچه ناخوش دارد. و او را جايز نيست كه در باب امامت، سخن گويد، مگر چهار سال بعد از مردن هارون».
بعد از آن، به من فرمود كه: «اى يزيد، چون بعد از اين، به اين موضع بگذرى و امام رضا عليه السلام را ملاقات كنى ـ و زود باشد كه او را ملاقات كنى ـ بشارت ده او را كه زود باشد كه او را پسرى متولّد شود كه امين و مأمون و مبارك باشد. و زود باشد كه حضرت امام رضا عليه السلام تو را اعلام كند كه مرا در اين موضع، ملاقات كرده، پس در آن هنگام او را خبر ده كه آن كنيزى كه اين پسر از او به هم مى رسد، كنيزى است از خاندان ماريه، كنيز رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مادر ابراهيم بود، پس اگر بتوانى كه از جانب من، آن كنيز را سلام برسانى، برسان».
يزيد مى گويد كه: بعد از رحلت امام موسى عليه السلام ، على بن موسى الرّضا عليه السلام را ملاقات كردم، پس مرا ابتدا به سخن فرمود و فرمود كه: «اى يزيد، چه مى گويى در باب عُمره؟» (يعنى: نمى خواهى كه آن را به جا آوريم؟) يزيد مى گويد كه: عرض كردم: پدر و مادرم فداى تو باد، اين امر با تو است (و اختيار تو دارى)، وليكن من خرجى ندارم. حضرت فرمود: «سبحان اللّه ! عادت ما چنان نيست كه تو را تكليف كنيم و امور تو را كفايت نكنيم و متكفّل احوالت نشويم».
پس بيرون رفتيم تا به آن موضع رسيديم، مرا ابتدا به سخن فرمود و فرمود كه: «اين موضعى است كه در آن بسيار همسايگان و عموهاى خود را ملاقات كرده اى». عرض كردم: آرى، پس آن خبر را از اوّل تا آخر بر او خواندم، و قصّه را باز گفتم. حضرت فرمود كه: «امّا آن كنيز، هنوز نيامده است، چون بيايد سلام پدرم را به او مى رسانم» (يا مى رسانى). پس رفتيم تا مكّه معظّمه و حضرت در آن سال، آن كنيز را خريد و زمانى نگذشت تا آن كه حامله شد و آن پسر را زاييد.
يزيد مى گويد كه: برادران على بن موسى الرّضا عليه السلام اميدوارى داشتند كه از او ارث برند، چون چنين شد، با من دشمنى ورزيدند، و حال آن كه من گناه و تقصيرى نداشتم. پس اسحاق بن جعفر به ايشان گفت: به خدا سوگند، كه يزيد را ديدم كه در مجلس امام موسى عليه السلام در جايى مى نشست كه من در آنجا نمى نشستم.