۱۴۵۲.محمد بن يحيى و غير او ، از احمد بن محمد و غير او ، از محمد بن خالد ، از ابونهشل روايت كرده اند كه گفت : حديث كرد مرا محمد بن اسماعيل ، از ابوحمزه ثمالى كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه خداى عز و جلما را از اعلاى عليّين آفريد ، و دل هاى شيعيان ما را آفريد، از آنچه ما را از آن آفريد ، و بدن هاى ايشان را از پست تر از آن آفريد . و دل هاى ايشان به سوى ما ميل مى كند و مى شتابد از غايت شوق؛ آن دل ها آفريده شده است از آنچه ما آفريده شديم»؛ پس اين آيه را تلاوت فرمود : «كَلّا اِنَّ كِتابَ الَاَبْرارِ لَفى عِلِّيِّينَ * وَما أَدْريكَ ما عِلِّيُّونَ * كِتابٌ مَرقومٌ * يَشْهَدَهُ الْمُقَرَّبُونَ»۱ ؛ يعنى : «نه چنان است ، به درستى كه نوشته نيكوكاران هر آينه در عليّين است ، و چه چيز دانا ساخت تو را كه چيست علّيّون؟ نوشته اى است مسطور ، كه حروف آن مبيّن و روشن است ، يا به علامتى موسوم است كه هر كه آن را مشاهده كند ، بداند كه در او همه چيز است . حاضر شوند و ببينند آن نوشته را مقربان درگاه خدا ، يا گواهى دهند بر آنچه در آن است ».
و حضرت فرمود كه : «دشمنان ما را از سجيّن آفريد ، و دل هاى شيعيان ايشان را آفريد ، از آنچه ايشان را از آن آفريد ، و بدن هاى ايشان را از پست تر از آن آفريد؛ پس دل هاى ايشان ميل به سوى ايشان مى كند و مى شتابد از غايت شوق؛ زيرا كه آن دل ها آفريده شده است از آنچه آنها آفريده شده اند» . از آن پس، اين آيه را تلاوت فرمود : «كَلّا اِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفى سِجِّينٍ * وَما أَدْرئكَ ما سِجِّينٌ * كِتابٌ مَرْقومٌ * وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلمُكَذِّبينَ»۲ ؛ يعنى : «نه چنان است ، به درستى كه نوشته نابكاران هر آينه در سجين است ، و چه چيز دانا گردانيد تو را كه چيست سجين؟ نوشته اى است مسطور كه حروف آن مبيّن و روشن است ، يا به علامتى موسوم است كه هر كه آن را مشاهده كند ، بداند كه هيچ خير در آن نيست . واى! و شدّت عقوبت در آن روز از براى تكذيب كنندگان است» . ۳
۱۴۵۳.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و چند نفر ، از حسين بن حسن ، همه از محمد بن اورمه ، از محمد بن على ، از اسماعيل بن يسار ، از عثمان بن يوسف كه گفت : خبر داد مرا عبداللّه بن كيسان ، از امام جعفر صادق عليه السلام وگفت : به آن حضرت عرض كردم كه : فداى تو گردم! منم، غلام تو ، عبداللّه بن كيسان .
فرمود :«امّا نسب را مى شناسم و امّا تو را نمى شناسم» . عبداللّه مى گويد كه : به حضرت عرض كردم كه : من در جبل متولد شده ام و در زمين فارس نشو و نما نموده ام ، و من با مردمان در امر تجارات و غير آن آميزش مى كنم؛ پس با مردى آميزش مى نمايم ، و خوش طورى و خوش خلقى و امانت از براى او مى بينم ، و چون او را تفتيش و تفحّص مى كنم و احوال او را جستجو مى نمايم ، از برايم ظاهر مى شود كه با شما دشمنى دارد ، و او را دشمن شما به جا مى آورم . و با مردى آميزش مى كنم ، و كج خلقى و بى امانتى و بدخويى از او مى بينم ، پس امر او را جستجو مى كنم ، و بعد از تفحص مشخص مى شود كه با شما دوستى دارد و او را دوست شما به جا مى آورم . بفرما كه اين امر چگونه مى شود؟
راوى مى گويد كه : فرمود : «اى پسر كيسان! آيا ندانسته اى كه خداى عز و جل سرشتى را از بهشت و سرشتى را از دوزخ فرا گرفت و هر دو را به هم آميخت . بعد از آن ، اين سرشت را از آن سرشت ، و آن سرشت را از اين سرشت بيرون آورد؛ پس آنچه را كه از آن گروه ديده اى ،از امانت و خوش خلقى و خوش طورى ، از آن چيزى است كه به ايشان رسيده از سرشت بهشت ، و ايشان برمى گردند به آنچه از آن آفريده شده اند؛ يعنى دوزخ . و آنچه را كه از اين گروه شيعيان ديده اى ، از بى امانتى و كج خلقى و بدخويى ، از آن چيزى است كه به ايشان رسيده از سرشت دوزخ ، و ايشان برمى گردند به آنچه از آن آفريده شده اند ؛ يعنى بهشت» .