۰.اصل: الَّذي لَا بَدْءَ لِأَوَّلِيَّتِهِ ، وَلَاغَايَةَ لِأَزَلِيَّتِهِ ، القَائِمُِ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ ، وَالدَّائِمُِ الَّذِي بِهِ قِوَامُهَا ، وَالْقَاهِرُِ الَّذِي لَايَؤُودُهُ حِفْظُهَا ، وَالْقَادِرُِ الَّذِي بِعَظَمَتِهِ تَفَرَّدَ بِالْمَلَكُوتِ ، وَبِقُدْرَتِهِ تَوَحَّدَ بِالْجَبَرُوتِ ، وَبِحِكْمَتِهِ أَظْهَرَ حُجَجَهُ عَلى خَلْقِهِ .
شرح: الأوَّلِية: سابق بودن. الأزَلِيَّة: بى ابتدا بودن. و مراد به لَاغايةَ لِأزَلِيَّتِهِ اين است كه: هميشه باقى است ازليّت او، و بيان اين مى آيد در حديث ششمِ باب شانزدهم و اوّلِ باب بيست و دومِ «كِتَابُ التوحيد».
القائِم: موجودِ باقى. الْقِوَام (به كسر قاف): وجود و بقا. القاهِر: غالب بر هر چه اراده نمايد.
المَلَكُوت به (فتح ميم و فتح لام): كردن كارى به محض نفوذ اراده، بى حركتى براى استعمال آلتى يا عضوى.
تَفَرَّدَ بِالْمَلَكُوتِ براى ابطال خيال يهود و فلاسفه و تابعان ايشان است كه قائلند به تجرّدِ عقول عشره و نفوس ناطقه، و بيان مى شود در شرح عنوان باب اوّلِ «كِتَابُ التَّوْحيد».
الجَبَرُوت (به فتح جيم و فتح باء): بسيارى جبر؛ به معنى آن كه هر ممكنِ باقى، محتاج است در بقا به نگاهدارى او و به زور او باقى است، وَاِلّا خود به خود، فانى مى شود، يا به معنى آن كه هر چه اراده كند از افعال خود، مثل آسمان و زمين، شود، البتّه نه به معنى؛ اين كه بندگان را در افعالشان بى اختيار كند.
الْحِكْمَة: رعايت مصلحت در فعل و ترك. الحُجَج (جمع حُجّت): چيزى كه به آن، صاحبش غالب شود بر خصم خود در گفتگو. و رسول و امام معصومِ هر زمانى را حجت اللّه به واسطه آن مى گويند كه در روز قيامت در ديوان بزرگ، جمعى از مخالفانِ دين مبين كه مادّه فساد بوده اند و عمل نكرده اند به محكمات قرآن، خواهند عذر خواست به اين طريق كه: علاجى نداشتيم؛ چه جميع احكام الهى در محكمات قرآن نبود؛ بلكه اكثر در متشابهات بود و كسى نبود كه متشابهات را به علمِ يقينى داند تا از او پُرسيم، پس اختلاف كرديم و هر كدام از پى ظن خود رفتيم. پس اللّه تعالى رسول يا امام آن زمان را به ايشان نمايد و گويد: اين در ميان شما بود با علمِ به جميع متشابهات و در محكماتِ كتاب من دلالت بر او بود؛ ليكن شما گوش نكرديد و مادّه فساد شده، ديگران را نيز محروم و ساكت كرديد در زمان غيبت رسول يا امام. و مخالفان به اين حجّت ملزم مى شوند.
يعنى: اللّه تعالى آن كس است كه اوّليت او (كه در سوره حديد است) به عنوان ازليّت است. و نهايت نيست ازليّتِ او را. موجود بوده پيش از همه چيز و باقى است كه به اوست وجود و بقاى اشياء. و غالبى است كه به زحمت نمى اندازد او را نگاهدارى اشياء؛ چه هيچ كارى او را از كارى ديگر غافل و عاجز نمى كند. و قادرى است كه به بزرگىِ خود، بى همتا شده به فعل «كُنْ فَيَكُون» و به قدرت خود، يگانه شده به زور آوردن بر هر ممكنِ باقى در بقا، يا به آن كه هر چه خواهد شود. و به حكمت خود، اظهار حجّت هاى خود كرده بر خلايق در دنيا؛ به اين معنى كه حقيقت رُسُل و ائمّه را بى وسوسه شيطان نكرده كه موافقان را در موافقت، پُر ثوابى نباشد؛ و بى تصريح نيز نگذاشته كه مخالفان را در مخالفت، گناهى نباشد.