۰.اصل: وَصَلَّى اللّه ُ عَلى مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَيْتِهِ الْأَخْيَارِ الَّذِينَ أَذْهَبَ اللّه ُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرَهُمْ تَطْهِيرا .
شرح: و درود كناد اللّه تعالى بر محمّد و خانواده او كه نيكان اند. نشان ايشان اين است كه برطرف كرده اللّه تعالى از ايشان [هر] چِركِنى را. و اين، به سبب آن است كه به زنان رسول عليه السلام خطاب كرده در سوره احزاب كه از خانه خود بيرون مَرَويد. پس معلومِ خلايق مى شود كه در جنگ جَمَل، گناه از عايشه است، نه از خانواده رسول. پس كسى در حق ايشان شكّى نمى كند و در نظر خلايق، چِركِن نمى شوند. و پاكيزه كرده ايشان را از گناه، پاكيزه كردنى بزرگ؛ چه توفيق داده ايشان را كه معصوم باشند از گناهان.
۰.اصل: أَمَّا بَعْدُ ، فَقَد فَهِمْتُ يَا أَخِي مَا شَكَوْتَ مِنِ اصْطِلَاحِ أَهْلِ دَهْرِنَا عَلَى الْجَهَالَةِ ، وَتَوَازُرِهِمْ وَسَعْيِهِمْ فِي عِمَارَةِ طُرُقِهَا ، وَمُبَايَنَتِهِمُ الْعِلْمَ وَأَهْلَهُ ، حَتّى كَادَ الْعِلْمُ مَعَهُمْ أَنْ يَأْرِزَ كُلُّهُ ، وَتَنْقَطِعَ مَوَادُّهُ ؛ لِمَا قَدْ رَضُوا أَنْ يَسْتَنِدُوا إِلَى الْجَهْلِ ، وَيَضَعُوا الْعِلْمَ وَأَهْلَهُ .
شرح: الشِّكَايَة: اظهار دل تنگى از چيزى.
الجَهالة (به فتح جيم): نادانى و ناخردمندى؛ و مراد اين جا، پيروى حكم غير اللّه تعالى است در مسألتى كه بى مكابره اختلاف در آن و در دليل آن رود، مثل معنى هاى آيات متشابهه، خواه آن حكم، با گزاف و دعوىِ علم به رياضت و صفاى باطن باشد و خواه نه؛ و خواه از روى ظن باشد، چنانچه اللّه تعالى نقل كرده در سوره يونس ۱ از اكثر مشركان، و خواه به پيروى اعتقادى كه از خواهش نفس باشد؛ و خواه حكم كننده و پيروى كننده، يك كس باشد و خواه متعدّد.
التَّوازُر (به تقديم زاء بانقطه بر راء بى نقطه): مدد هم كردن جمعى.
الأُرُوز (به تقديم راء بى نقطه بر زاء بانقطه، مصدر باب نَصَرَ و ضَرَبَ و عَلِمَ): كوچك و پنهان شدن.
برادر مؤمنى شكايت كرده بوده نزد شيخ كلينى ـ رَحِمَهُ اللّه ُ تَعَالى ـ از پيشوايان و بزرگان در آن زمانه كه محكمات قرآن را ديده و فهميده، مخالفت كرده اند به پيروى ظن در احكام اللّه تعالى و بعد از آن، دو چيز پرسيده بوده؛ چون شيخ كلينى نزديك مكان صاحب الزمان عليه السلام بوده و مجاور سفرا ۲
بوده و آن برادر در رى يا جايى ديگر دور بوده و التماس تصنيف كتاب كافى و تأكيد آن التماس كرده بوده، چنانچه هر يك مذكور مى شود.
يعنى: آنچه بعد از حمدِ اَللّه تعالى و صلوات بر رسول و آلش عليهم السلام است، اين است كه به تحقيق دانستم ـ اى برادرم در دين ـ آنچه را كه شكايت كردى و آن، اتّفاق مشهور آن زمانه ماست بر اختلاف از روى ظن و پشتىِ هم كردن ايشان و جهد ايشان در آبادانى راه هاى آن كه مردمان به آن راه ها آسان روند و بيگانگى ايشان علمى را كه حاصل مى شود از محكمات قرآن، به اين كه اختلاف از روى ظن، حرام است و اهل علمى را كه محكمات قرآن، دلالت بر حاجتِ رعيّت به ايشان مى كند در هر زمان، تا آن كه نزديك شده كه علمى كه از محكمات قرآن و سنّت حاصل مى شود، به سبب اين جاهلان، پنهان شود به همگى و بريده شود از نظر التفاتِ خلايق، اصل هاى آن علم كه آن اصل ها محكمات قرآن است و چند مسئله از اصول فقه كه تواتر آنها در زمان غيبت امام عليه السلام نيز باقى مى ماند تا ظهور امام عليه السلام ، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الحُجَّة» در حديث سومِ باب هفتاد و هشتم و حديث سيزدهمِ باب هفتاد و نهم كه: «إِنَّي لَأَعْلَمُ أَنَ الْعِلْمَ لَا يَأْرِزُ كُلُّهُ ولَا يَنْقَطِعُ مَوَادُّه» ۳ ؛ چه راضى شده اند كه اعتماد نمايند بر ظن و خوار دارند علمى را كه از محكمات قرآن حاصل مى شود و اهل علم را كه ائمّه هدى باشند؛ چه مبالغه به حدّى رسانيده اند كه گفته اند كه: يقينيّات (مثل اين كه نماز، واجب است) داخل فقه نيست؛ چون اعتماد بر ظن در آنها نشده.
پس عالم به جميع احكام، پيش ايشان فقيه نيست. و كار دنيا را نسق مى كنند به اعتقاد خود، بى قرارِ احتياج به امامى. گويا هر يك از ايشان امام خودند و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اين شكايت كرده از اهل زمانه خود و در نهج البلاغه مذكور است در خطبه اى كه اوّلش اين است: «أمّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللّه َ لَمْ يَقْصِمْ جَبَّارِي دَهْرٍ إِلَا بَعْدَ تَمْهِيلٍ وَ رَخَاء». ۴