شرح: صَحِيحِ الْخِلْقَة، عبارت است از قابلِ تكليفِ از جمله رعيّت.
هر يك از مُؤَدَّب و دَلِيل و مُشِير و آمِر و ناِهي، عبارت است از امام زمانِ عالِم به جميع آداب الهى، خواه نبى و خواه وصىّ نبى.
الْاءشَارَة: بيرون آوردن عسل از كندوج؛ و اين جا، استعاره شده براى بيان ادب خالص. و أدَب و تَعْلِيم، اشارت است به قسمى از ادب كه پيش از سؤال، تعليم آن شده در محكمات كتاب الهى.
و سُؤال و مَسْأَلَة، اشارت است به قسمى ديگر از ادب كه در محكمات كتاب الهى نيست و حاجت به سؤال «اَهل الذِّكر» در آن هست.
مَسْأَلة (به صيغه مصدر باب «مَنَعَ») به معنى ايستادگى در سؤال است تا وقتى كه جواب، خوب فهميده شود.
يعنى: پس وقتى كه جايز نشد ماندن خلايق، مگر به قرار دادن اللّه تعالى ادب را براى بى عيبانِ در خِرد، و آموزانيدن اللّه تعالى آن ادب را به رسولان، و آموزانيدن رسولان، آن ادب را به جانشينان خود، ثابت شد اين كه ناچار است هر بى عيبِ در خِردِ بالغ را، از طلبِ ادبْ آموز و راهنما و مصلحتْ آموز و فرماينده نيك و منع كننده از بد. و ناچار است او را از علمِ ادب الهى و ياد دادن ادبْ او را. و ناچار است او را از پرسيدن ندانسته و ايستادگى در پرسيدن.
۰.اصل: فَأَحَقُّ مَا اقْتَبَسَهُ الْعَاقِلُ ، وَالْتَمَسَهُ الْمُتَدَبِّرُ الْفَطِنُ ، وَسَعى لَهُ الْمُوَفَّقُ الْمُصِيبُ ، الْعِلْمُ بِالدِّينِ ، وَمَعْرِفَةُ مَا اسْتَعْبَدَ اللّه ُ بِهِ خَلْقَهُ مِنْ تَوْحِيدِهِ ، وَشَرَائِعِهِ وَأَحْكَامِهِ ، وَأَمْرِهِ وَنَهْيِهِ ، وَزَوَاجِرِهِ وَآدَابِهِ ؛ إِذْ كانَتِ الْحُجَّةُ ثَابِتَةً ، وَالتَّكْلِيفُ لَازِما ، وَالْعُمْرُ يَسِيرا ، وَالتَّسْوِيفُ غَيْرَ مَقْبُولٍ .
شرح: فاء براى تفريع است. الاِقْتِبَاس: كسب چيزى كه تابان باشد، مثل چراغ.
الدِّين (به كسر دال بى نقطه و سكون ياء دونقطه در پايين، مصدر باب «ضَرَبَ»): فرمان بردارى اللّه تعالى؛ و مراد اين جا؛ چگونگى فرمان بردارى اوست كه آن را كيش مى نامند.
و مَعْرِفة، معطوف است بر الْعِلْم.
باء در بِهِ، صله اسْتَعْبَدَ است. مِن، بيانيّه است.
اضافه در تَوْحِيده، از قبيل اضافه مصدر به مفعول است.
التَّوْحِيد، يگانه شمردن اللّه تعالى در صفات ربوبيّت، مثل حكم از پيش خود در مُخْتلفٌ فِيه؛ و توضيح اين مى شود در شرح «لِأَنّ الَّذِي يُؤَدِّي» تا آخر ۱ .
و شَرَائِعِه، عطف است بر مَا موصوله، پس به تقدير «مَعْرِفَةِ شَرَائِعِه» است و بعيد است كه عطف بر تَوْحِيد باشد، به قرينه اين كه اين و معطوفات بر اين، ۲ فعل اللّه تعالى است، به خلاف تَوْحِيد.
الشَّرَائِع (جمع شَرِيعة): آبخورهايى كه مردمان در آن شريك اند. و مراد اين جا، قراردادهاى اللّه تعالى است در فرائض، مثل صلات و زكات.
و مراد به أحْكَامِهِ قراردادهاى اللّه تعالى است در حرام ها، مثل شرب خمر و اَكْلِ ربا، مأخوذ است از حَكَمة (به فتح حاء و فتح كاف) به معنى دهنه لجام كه منع مى كند ستور را از حركات غير مرضيّه.
ظاهرِ اِفراد در أَمْرِه و نَهيِه با وجود آن كه سابق و لاحق به لفظ جمع است، اين است كه مراد به أمْره و نَهْيه خليفه اللّه تعالى باشد در روى زمين كه امر و نهى كند از جانب او؛ و آن در هر زمان، يك كس مى باشد.
الزَّجْر: منع كردن از بدى. و مراد به زَوَاجِرِه وعيدهاى اللّه تعالى است به عذاب بر مخالفت شَرائِع و أحْكام و أمْر و نَهْي.
الْادَاب (جمع أدَب، به فتح همزه و فتح دال): روش هاى گزيده. مراد به آدابه اين جا،قراردادهاى اللّه تعالى است در غير شَرائِع و أحْكام و أمْر و نَهْي، مثل آنچه در عقود و ايقاعات و مواريث و حدود و مانند آنها است و مثل آنچه در واجبات غير مفروضه و مستحبّات و مكروهات و مانند آنها است.
يعنى: پس سزاوارترْ نورى كه كسب كرده آن را خردمند و طلب كرده آن را صاحب فكرِ صاحبِ شعور و سعى كرده براى آن، صاحب توفيقِ رسيده به حق، دانش به كيش اسلام است و شناخت چيزى است كه طلب بندگى كرده اللّه تعالى به آن، آفريدگان خود را كه توحيد اوست در صفات ربوبيّت، و شناخت قراردادهاى اوست در عبادات مفروضه، و شناخت حرام هاى اوست، و شناخت امر او و نهى اوست كه از خليفه اوست، و شناخت وعيدهاى اوست، و شناخت طريقت هاى اوست. دليل اين سزاوارى اين است كه: هست حجّت اللّه تعالى بر بى عيبانِ در خِرد، پاينده. و هست تكليف اللّه تعالى مر بى عيبانِ در خِرد را واجب بر اللّه تعالى و واقع هميشگى. و هست عمر آدمى كم. و هست كارِ امروز به فردا انداختن، ناخوشْ آيند نزد اللّه تعالى.