شرح: فاء در فَكَانَ براى تعقيب است.
و مِنْ در مِمَّا براى تبعيض است. و در مِنَ الْخَمْسَة براى سببيّت است.
الخَيْر مرفوع و اسم كان است. وَ الإيمان مرفوع به عطف بر الْخَيْر است. و همچنين است وَ التَصْديِق. و مراد، اين است كه: اعطاى اين سه خصلت و امثال آنها، بعد از اعطاى هفتاد و پنجِ مذكور است و به سبب آنها است.
و مراد به خَيْر، نفع رسانيدن به خلق است. و مراد به شَرّ، ضرر رسانيدن به خلق است.
و مراد به ايمان، گرويدن از ته دل به خدا و رسول است و گاهى مستعمل مى شود در اتيان به جميع فرايض و اجتناب از هر كبيره.
و مراد به تصديق، اقرارِ قولى يا فعلى است به صدق خدا و رسولش در جميع آنچه گفته اند و گاهى مستعمل مى شود در بودن با صادقان كه ائمّه معصومين اند و مذكورند در آيت سوره توبه: «يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ كُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ»۱ .
يعنى: پس بود از جمله آنچه اللّه تعالى بخشيد خردمندى را به سبب هفتاد و پنج كه لشكر خردمندى است، نيكويى با مردمان و آن، مددكار خردمندى است در همه كار. و گردانيد ضدّ آن، ضرر رسانيدن را و آن، مددكار ناخردمندى است در همه كار؛ و گرويدن به خدا و رسول و ضدّ آن، ناگرويدن است؛ و اظهار راستگويىِ خدا و رسولش و ضدّ آن، انكار آن است.
۰.اصل: «وَالرَّجَاءَ وَضِدَّهُ الْقُنُوطَ ؛ وَالْعَدْلَ وَضِدَّهُ الْجَوْرَ ؛ وَالرِّضَا وَضِدَّهُ السُّخْطَ ؛ وَالشُّكْرَ وَضِدَّهُ الْكُفْرَانَ ؛ وَالطَّمَعَ وَضِدَّهُ الْيَأْسَ ؛ وَالتَّوَكُّلَ وَضِدَّهُ الْحِرْصَ ؛ وَالرَّأْفَةَ وَضِدَّهَا الْقَسْوَةَ ؛ وَالرَّحْمَةَ وَضِدَّهَا الْغَضَبَ ؛ وَالْعِلْمَ وَضِدَّهُ الْجَهْلَ ؛ وَالْفَهْمَ وَضِدَّهُ الْحُمْقَ ؛ وَالْعِفَّةَ وَضِدَّهَا التَّهَتُّكَ ؛ وَالزُّهْدَ وَضِدَّهُ الرَّغْبَةَ ؛ وَالرِّفْقَ وَضِدَّهُ الْخُرْقَ ؛ وَالرَّهْبَةَ وَضِدَّهَا الْجُرْأَةَ ؛ وَالتَّوَاضُعَ وَضِدَّهُ الْكِبْرَ».
شرح: واو در وَ الرَّجَاء به معنى «مَعَ» است، براى تأكيد اتّصالى كه مفهوم شد از «فاء» در «فَكَانَ». پس الرَّجَاء منصوب است و اوّل هفتاد و پنج است و نظاير آن، منصوب است به عطف بر آن؛ و ما هفتاد و پنج را پنج طايفه مى كنيم، چنانچه هر لشكرى، پنج طايفه مى شوند: مقدّمه و قلب و ميمنه و ميسره و ساقه؛ و هر طايفه را پانزده مى كنيم.
فرق ميان رَجاء (به فتح راء و الف ممدوده) و طَمَع، اين است كه: رَجاء، اميد است و آن در دل است، خواه اثرى از آن ظاهر شود و خواه نه. و طمع، اظهار رجاء است و آن، خواستن است، خواه به زبان و خواه به جوارح ديگر. و هر كدامِ آنها چون از اللّه تعالى باشد، محمود است و از جنود عقل است. و چون از خَلق باشد، مذموم است، موافق آنچه مذكور است در «كِتَابُ الرَّوْضَة» در «خَطْبَةٌ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ هِيَ خُطْبَةُ الْوَسِيلَة»: «فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ، وَإِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَكَهُ الْحِرْصُ ۲ ».
فَهْم اين جا (به فتح فاء و سكون يا فتح هاء) به معنى زيركى در معاشرت با مردمان است.
الحُمْق (به ضمّ حاء و سكون و ضمّ ميم): كودنى در معاشرت با مردمان.
يعنى: با اميد از اللّه تعالى و ضدّ آن، نااميدى است؛ و عدالت و ضدّ آن، ظلم است؛ و راضى بودن به قضاى اللّه تعالى و ضدّ آن، نارضايى به قضاست؛ و شكر نعمت و ضدّ آن، كافرْ نعمتى است؛ و خواستن از اللّه تعالى و ضدّ آن، بريدنِ خواستن است؛ و كارسازى خود به خدا گذاشتن، و ضدّ آن، حريص بودن است در جمع اسباب كارسازى؛ و نرم دلى و ضدّ آن، سختْ دلى است؛ و گذشتن از آزار كسى و ضدّ آن، آزار كردن است؛ و پيروى دانش و ضدّ آن، پيروى نادانى است؛ و زيركى در معاشرت، و ضدّ آن، كودنى است؛ و پرده بر عيبِ خود، پوشيدن و ضدّ آن، پرده خود دريدن است؛ و بى اعتبارى دنيا در نظر اين كس و ضدّ آن، ميل دنيا داشتن است؛ و خوشخويى با مردمان و ضدّ آن، بدخويى است؛ و ترس از بدى و ضدّ آن، بى باكى است؛ و فروتنى براى حق و ضدّ آن، خودپسندى است.
مخفى نماند كه اُسْتَادي شيخ بهَاء الدين محمّد ۳ ـ رَحِمَهُ اللّه ُ تَعَالى ـ گفته كه: رجاء و طمع كه در اين پانزده است، يكى است. و گفته كه: فهم كه در اين پانزده است و فهم كه در پانزدهِ سوم است، يكى است. و گفته كه: سلامت كه در پانزدهِ سوم است و عافيت كه در پانزدهِ پنجم است، يكى است. و گفته كه: كاتبان غلط كرده اند.