271
صافي در شرح کافي ج1

[حديث] سى و دوم

۰.اصل: [أَبُو عَبْدِ اللّه ِ الْعَاصِمِيُّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ]عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ : ذُكِرَ عِنْدَهُ أَصْحَابُنَا وَذُكِرَ الْعَقْلُ ، قَالَ : فَقَالَ :«لَا يُعْبَأُ بِأَهْلِ الدِّينِ مِمَّنْ لَا عَقْلَ لَهُ» .
قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّ مِمَّنْ يَصِفُ هذَا الْأَمْرَ قَوْماً لَا بَأْسَ بِهِمْ عِنْدَنَا، وَلَيْسَتْ لَهُمْ تِلْكَ الْعُقُولُ؟
فَقَالَ : «لَيْسَ هؤُلَاءِ مِمَّنْ خَاطَبَ اللّه ُ ، إِنَّ اللّه َ تَعَالى خَلَقَ الْعَقْلَ ، فَقَالَ لَهُ : أَقْبِلْ ، فَأَقْبَلَ ، وَقَالَ لَهُ : أَدْبِرْ ، فَأَدْبَرَ ، فَقَالَ : وَعِزَّتِي وَجَلَالِي، مَا خَلَقْتُ شَيْئاً أَحْسَنَ مِنْكَ ـ أَوْ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْكَ ـ بِكَ آخُذُ ، وَبِكَ أُعْطِي» .

شرح: مراد به عقل، خردمندى است كه بيان شد در شرح حديث اوّلِ اين باب.
آخُذَ (به همزه و الف) به صيغه مضارع متكلّم معلوم باب «نَصَرَ» است.
الأخْذ: گرفتار كردن، مثل اخذ عزيز مقتدر.
ظاهرِ تكرار بِكَ در و بِكَ أُعطِي اين است كه أخْذ، نسبت به جمعى باشد كه اخلال به عقل كرده باشند و متّصف به آن نشده باشند و إعطاء نسبت به جمعى ديگر باشد كه رعايت عقل كرده باشند و متّصف به آن شده باشند و اين، مبنى بر اين است كه خلق جنّ و انس، طفيلى عبادت مؤمنان است، موافق احتمالى در دو آيت سوره ذاريات: «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاءِنسَ إِلَا لِيَعْبُدُونِ»۱ و آن، اين است كه ضمير «يَعبُدُون» راجع به «مؤمنين» باشد.
يعنى: روايت است از حسن بن جَهْم (به فتح جيم و سكون هاء) از امام رضا عليه السلام . حسن گفت كه: مذكور شد نزد امام رضا عليه السلام طاعت ياران ما كه شيعه اماميّه اند و مذكور شد كه نشان خردمندى، آن است كه بى واسطه علم به وحى حكم نكنند و عمل نيز نكنند در مسئله اى كه در آن و در دليل آن، بى مكابره اختلاف رود، خواه با دعوى علم به آن مسئله باشد و خواه با اقرار به ظن.
حسن گفت كه: پس امام رضا عليه السلام گفت كه: اعتبار كرده نمى شود نزد اللّه تعالى اهل فروتنى و طاعت، از جمله جماعتى كه خردمندى ندارند، به اين معنى كه دين دارند، امّا دين حق ندارند و اقبال و اِدبار ـ كه مذكور شد در حديث اوّل اين باب ـ نمى كنند.
گفتم كه: قربانت شوم! به درستى كه از جمله جمعى كه اعتقاد دارند به امامت شما، قومى اند كه عيبى ندارند به اعتقاد ما و نيست ايشان را آن خردمندى هايى كه مى گويى. مراد، اين است كه: خودرأيى مى كنند.
پس امام عليه السلام گفت در بيان، اين كه ايشان عيب بزرگى دارند كه نيستند اين قوم از جمله جماعتى كه اللّه تعالى ايشان را اعتبار كرد و با ايشان سخن گفت در ضمن سخن با خردمندى.
بيانِ اين، آن است كه: به درستى كه اللّه تعالى آفريد خردمندى را. پس گفت او را كه: بيا سوى ما و به توسّط وحى، بدان احكام ما را. پس او آمد. و گفت او را كه: برو و خود بدان بى احتياج به وحى، غير احكام ما را. پس او رفت. پس اللّه تعالى گفت كه: قسم به عزّت و بزرگى خودم كه نيافريدم چيزى را بهتر از تو.
حسن شك كرد و گفت كه: «يا به جاى بهتر از تو» گفت كه: «محبوب تر سوى من از تو». به سبب تو گرفتار عقاب مى كنم بعضى را و به سبب تو مى دهم بعضى را ثواب. بيانِ اين گذشت در حديث اوّل اين باب.

1.ذاريات (۵۱): ۵۵ و ۵۶ .


صافي در شرح کافي ج1
270

شرح: الاِستِحْكام: استوار شدن. الْخَصْلَة (به فتح خاء بانقطه): صفت خوب، و صفتِ خواه خوب و خواه بد؛ و اين جا، هر دو مناسب است.
تفسير دين گذشت در شرح حديث ششمِ اين باب.
يعنى: گفت امير المؤمنين عليه السلام كه: هر كه استوار شود براى من در او يك صفت از صفت هاى نيكويى، قبول مى كنم او را كه از شيعه من است؛ براى آن صفت كه استوار شده، و مى بخشم استوار نبودن غير آن صفت را در او و نمى بخشم نبودن خردمندى را كه لازم دارد نبودن ديندارى را نيز؛ چه جدايى از ديندارى، جدايى از ايمن بودن از عذاب الهى است. پس آن كس كه ديندارى ندارد، گوارايى ندارد به زندگى با ترسِ عذاب الهى. و نداشتن خردمندى، نداشتن زندگى است. و سنجيده نمى شود ناخردمند، مگر به مردگان؛ چه مانند ايشان است و بس.
مخفى نماند كه در اين گفتگو، اشارت شده به اين كه كسى كه عقل و دين ندارد، هيچ خصلتى در او استوار نيست. پس اگر خصلتى در او باشد، محض ظاهر خواهد بود و در روز قيامت، اعتبارى نخواهد داشت.

[حديث] سى و يكم

۰.اصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ ، عَنْ مُوسَى بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْمُحَارِبِيِّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسى ، عَنْ مُوسَى بْنِ عَبْدِ اللّه ِ ، عَنْ مَيْمُونِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ : ]«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ دَلِيلٌ عَلى ضَعْفِ عَقْلِهِ» .

شرح: گفت امير المؤمنين عليه السلام كه: خود پسندى مرد، دليل است بر سستى خردمندى او. مراد به خود پسندى، اِدبار در مواضع اقبال است و بيان شد در شرح حديث اوّل، يا مراد، اعمّ از آن است، موافق آنچه مى آيد در حديث هفتمِ باب چهاردهم كه «بَابُ اسْتِعْمَال الْعِلْم» است كه: «فَإِنَّ الْعْلِمَ إِذَا كَثُرَ فِي قَلْبِ رَجُلٍ لَا يَحتَمِلُهُ قَدَرَ الشَّيطَانُ عَلَيْهِ» ۱ . گفته اند كه راستِ بدتر از دروغ، خودستايى است، اگر راست باشد. پس اگر دروغ باشد، چگونه خواهد بود؟!

1.الكافي، ج ۱، ص ۴۵، ح ۷.

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 73544
صفحه از 500
پرینت  ارسال به