317
صافي در شرح کافي ج1

[حديث] سوم

۰.اصل: [مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ]عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ:«إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ، بَكَتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ وَبِقَاعُ الْأَرْضِ، الَّتِي كَانَ يَعْبُدُ اللّه َ عَلَيْهَا، وَأَبْوَابُ السَّمَاءِ، الَّتِي كَانَ يُصْعَدُ فِيهَا بِأَعْمَالِهِ، وَثُلِمَ فِي الْاءِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْءٌ؛ لِأَنَّ الْمُؤْمِنِينَ الْفُقَهَاءَ حُصُونُ الْاءِسْلَامِ كَحِصْنِ سُورِ الْمَدِينَةِ لَهَا».

شرح: «مؤمن» در إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ به معنى مؤمن فقيه است، چنانچه در حديث سابق، تصريح به آن شد.
بِقاع (به كسر باء يك نقطه) جمع بقعة (به ضمّ و فتح باء و سكون قاف) است.
الحُصُون (به ضمّ حاء و ضمّ صاد، جمع حِصْن، به كسر حاء و سكون صاد): حصارها كه نگاهدار شهر و مانند آن است از ضرر دشمن؛ و اين جا استعاره شده به معنى نگاهبانان. و اضافه در حُصُونُ الإِسْلَام، لاميّه است.
كَحِصْن (به كسر حاء و سكون صاد) خبر مبتداى محذوف است به تقدير «كُلّ واحد»؛ و اين، براى بيان وجه شَبَه در استعاره است.
سُور (به ضمّ سين بى نقطه و سكون واو و راء بى نقطه) مُضافٌ اِليه و مُضاف است. و اضافه در حِصْن سُور بيانيّه است و براى احتراز از معنى مجازى حِصْن است؛ و مقصود، تشبيه هر يك از فقها به حِصْن سُور است.
و اين حديث به سندى ديگر مى آيد در «كِتَابُ الْجَنَائِز» در حديث سيزدهمِ آخر ابواب؛ و آن جا «كَحُصُون» است به جاى كَحِصْن و بيان مى شود.
لام در لَهَا اشارت است به آنچه مذكور شد كه اضافه در حُصُون الإسلام، لاميّه است. ضمير، راجع به الْمَدينة است و ظرف، متعلّق به حِصْن است به اعتبار تضمين معنى حافظ.
يعنى: روايت است از على بن أبى حمزه گفت كه: شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام مى گفت كه: چون ميرد مؤمن فهميده مسائل دين، گريه مى كنند بر او فرشتگان و سرزمين هايى كه عبادت مى كرد اللّه تعالى را در آنها و درهاى آسمانى كه بالا برده مى شد در آنها عبادت هاى او و رخنه كرده مى شود در دين اسلام، رخنه اى كه نمى بندد آن را چيزى، خواه مؤمن دانا و خواه غير آن؛ زيرا كه مؤمنانِ دانايان به مسائل دين كه مردمانْ نفع برند از دانش ايشان، نگاهبانان اند براى اسلام. هر كدام، مانند حصارِ شهر بَنْد است براى آن شهر.
مراد، اين است كه: هر مؤمنِ فقيه براى اسلام، مانند قلعه اى است براى شهرى. بنا بر اين كه مؤمنِ فقيه، كسى است كه احاطه تامّه به جزيى از اجزاى اسلام ـ كه [مورد ابتلا ]در آشنايانِ ۱ اوست ـ كرده باشد و اصلاً خللى در آن نگذاشته باشد. پس چنانچه اگر قلعه شهرى از شهرهاى اهل اسلام، بالكُلّيّه خراب شود، رخنه اى در آن شهر به هم مى رسد كه رخنه بَنْدى نمى توان كرد؛ بلكه قلعه ديگر از نو مى بايد ساخت؛ و پيش از ساختن آن، شهر بى انتظام مى شود، به سبب حضور دشمن، به دو وجه: اوّل، اين كه انتفاى انتظام جزء، لازم دارد انتفاى انتظام مجموع مِنْ حَيْثِ الْمَجْمُوع را؛ دوم، اين كه اهل شهرهاى اسلام، مانند اعضاى يكى بدن اند. خلل در يكى در حكم خلل در ديگران است. همچنان مردن مؤمن فقيه، مبعّض نمى شود و رخنه بندى ممكن نيست؛ بلكه مؤمن فقيهى از نو مى بايد؛ و چون مؤمن فقيه، كمياب است، پيش از قيام آن مؤمن در مقام مؤمن اوّل، شياطين جنّ و انس، اسلام را بى انتظام مى كنند.

1.احتمالاً كلمه «آشنايان»، اشاره باشد به كلمه «فرقة» و «قوم» در آيه نَفْر سوره توبه (۹): ۱۲۲.


صافي در شرح کافي ج1
316

باب هشتم

اصل:بَابُ فَقْدِ الْعُلَمَاءِ

شرح: اين باب، بيان حال نيافتنِ دانايان مسائل دين است. در اين باب، شش حديث است.

[حديث] اوّل

۰.اصل: [عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَحَبَّ إِلى إِبْلِيسَ مِنْ مَوْتِ فَقِيهٍ».

شرح: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: نيست هيچ مرگ مؤمنى محبوب تر سوى شيطان، از مرگ فهميده مسائل دين كه مردمان از دانش او فايده برند.

[حديث] دوم

۰.اصل: [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ]عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ الْفَقِيهُ، ثُلِمَ فِي الْاءِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْءٌ».

شرح: ثُلِمَ (به ثاء سه نقطه) به صيغه ماضى مجهول باب «ضَرَبَ» يا باب تفعيل است؛ الثَلْم ـ به فتح ثاء و سكون لام ـ و التثليم: چيزى را صاحب رخنه كردن. يا به صيغه ماضى معلوم باب «عَلِمَ» است. الثَّلَم، به فتح ثاء سه نقطه و فتح لام: صاحب رخنه شدن.
فِي حرف جرّ است. الثُلْمة (به ضمّ ثاء سه نقطه و سكون لام): رخنه. ثُلْمة، منصوب و مفعول مطلق است، مثل «أنْبَتَه نَبَاتاً». و ظرف، نائب فاعل است. يا ثُلْمَةٌ مرفوع و نايب فاعل يا فاعل ۱ است، براى مبالغه.
يعنى: روايت است از امام جعفر صادق عليه السلام گفت كه: چون ميرد مؤمنى كه فهميده مسائل دين باشد و مردمان از دانش او فايده برند، رخنه كرده مى شود در اسلام رخنه اى كه نمى بندد آن رخنه را چيزى. بيان اين مى آيد در حديث آينده.

1.اگر همان طور كه شارح اشاره نمود، «ثُلم» فعل مجهول از باب «ضَرَب» يا باب تفعيل باشد، در اين صورت «ثُلْمَة» مى تواند نايب فاعل براى اين فعل مجهول باشد؛ و اگر «ثَلِمَ» يعنى فعل معلوم از باب «عَلِمَ» باشد، در اين صورت «ثُلْمَة» مى تواند فاعل اين فعل معلوم قرار بگيرد.

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 66364
صفحه از 500
پرینت  ارسال به