شرح: التَّوَاضُع عبارت است از فروتنى براى حق، موافق آنچه گذشت در حديث دوازدهمِ باب اوّل كه: «يَا هِشَامُ! إِنَّ لُقْمَانَ قَالَ لِابْنِهِ: تَوَاضَعْ لِلْحقّ تَكُنْ أَعْقَلَ النَّاسِ».
مراد به حَسَد، چشم دوختن بر متاع دنياست كه نزد ديگران است از روى آرزو و آن، مَنْهِىٌ عَنْه است در آيت سوره نساء: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ»۱ و آيت سوره حجر و سوره طه: «لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَ جًا مِّنْهُمْ» ، ۲ چنانچه ظاهر مى شود در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در حديث ششمِ «بَابُ الْحَسَدِ» كه باب صد و بيست و دوم است.
و وجه مناسبت برائت از حسد به عين، اين است كه كسى كه چشمْ دوخت بر متاع دنيا، چشمِ دلش پوشيده مى شود از نگاه در ضررهاى حرام آن و عبرت از تغييرهاى آن، موافق حديث: «حُبُّكَ لِلشَّيْءِ يُعْمِي وَ يُصِمُّ» ۳ و آيت سوره حج: «أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَآ أَوْ ءَاذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَـرُ وَ لَـكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ»۴
.
فَهْم (به فتح فاء و سكون هاء) [به] معنى خوبىِ معاشرت با مردمان است و آن، ضدّحُمْق است، چنانچه گذشت در حديث چهاردهمِ باب اوّل. و وجه مناسبت فَهْم به اُذن، اين است كه قباحتْ فهمى، از گوشْ انداختن به سخنِ آداب دانان به هم مى رسد. ۵ الحِفْظ (به كسر حاء بى نقطه و سكون فاء و ظاء بانقطه، مصدر باب «عَلِمَ»): نگاهدارى از تلف. و شايد كه ذكر آن در ميان لسان و قلب، به اعتبار تشبيه آن به شاه رگ يا گردن باشد، [به] اعتبار اين كه در عرف، هر كدام را مناط نگاهدارى از تلف مى شمرند، مثل اين كه تا شاه رگم مچينيد، فلان كار واقع نمى شود.
الفَحْص (به فتح فاء و سكون حاء بى نقطه، مصدر باب «مَنَعَ»): سؤال از مشكل و مانند آن؛ و مراد، اين است كه: علمِ كسى به جميع مسائل دين كه مُحتاجٌ اِليهِ اوست، باقى نمى ماند در صورتى كه مسئله محتاجٌ اِليها متجدّد شود و او سؤال «اهل الذكر» از آن نكند، نه بى واسطه و نه به واسطه؛ زيرا كه كلّ، منتفى است به انتفاى جزء.
فرق ميان علم و معرفت، اين است كه: علم، مستعمل مى شود در دانستن قواعد كلّيّه كه كُبَريات شكل اوّل شود، مثل نفس احكامِ اللّه تعالى در مسائل فقهيّه، و معرفت، مستعمل مى شود در شناخت جزئيّات كه صُغرَيات شكل اوّل شود، مثل شناخت عدالت شاهدين و قِيَم مُتْلَفات و مقادير جنايات؛ و امثال اينها را مَحالّ احكامِ اللّه تعالى مى نامند.
و فرقِ ميان اشيا و اُمور، اين است كه اشيا مستعمل مى شود در آنچه به اختيار مكلّفان نيست، مثل اين كه طلوع فجر شده يا دُلُوك شمس شده يا غروب شمس شده براى نمازها؛ و اُمور، مستعمل مى شود در افعال بندگان، مثل مقادير جنايات كه موجب تعيين دِيات است.
يعنى: بود امير المؤمنين عليه السلام كه مى گفت كه: اى طلبكارِ دانشِ باعثِ نجات آخرت! به درستى كه دانشى كه باعث نجات آخرت شود دانشى است كه با چندين صفت كمال باشد تا عمل به آن، شده باشد و بى عيب باشد.
تفصيل اين، آن است كه: سَر آن دانش، فروتنى است براى حق. و چشم آن دانش، برى بودن است از رشك خوردن. و گوشِ آن دانش، قباحتْ فهمى است. و زبان آن دانش، راست گفتن در وقت گفتن است ـ و وجه مناسبت، ظاهر است ـ و نگاهدارى آن دانش، تفحّص مسئله مجهوله اى است كه تازه، حاجت به آن به هم رسيده. و دل آن دانش، خوبىِ قصد است؛ به اين معنى كه با آن، قصدِ عمل به آن و ثواب آخرت باشد، نه قصد دنيا. و خردمندىِ آن دانش، شناخت چيزها و كارهاست. و دست آن دانش، مهربانى با زير دستان است به آموزانيدن دانش به ايشان و مانند آن. مناسبت به اعتبارِ اين است كه وضع يد بر رؤوس عباد از مهربانى است، چنانچه گذشت در حديث بيست و يكمِ باب اوّل. و پاى آن دانش، رفتن است به ديدن دانايان به جميع محتاجٌ اِليهِ رعيّت، يا دانايان به جميع محتاجٌ اِليهِ خودشان از مسائل دين. و مقصد اصلى آن دانش، سلامت از عذاب آخرت و آفات دنياست، مثل خصومات در مباحثات.
1.نساء (۴): ۵۴ .
2.حجر (۱۵): ۸۸ ؛ طه (۲۰): ۱۳۱.
3.الفقيه، ج ۴، ص ۳۸۰، ح ۵۸۱۴ ؛ عوالياللآلي، ج ۱، ص ۱۲۴، ح ۵۷، و ص ۲۹۰، ح ۱۴۹؛ بحارالأنوار، ج ۷۴، ص ۱۶۶، ح ۲.
4.حج (۲۲): ۴۶.
5.يعنى «فهميدن و تشخيصِ بدى ها و زشتى ها، از گوش سپردن به سخن عالمان حاصل مى شود».