۰.اصل: قَالَ: فَأَقْبَلَ عَلَيَّ، فَقَالَ:«قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ ، إِنَّ فِي أَيْدِي النَّاسِ حقاً وَبَاطِلاً، وَصِدْقاً وَكَذِباً، وَنَاسِخاً وَمَنْسُوخاً، وَعَامّاً وَخَاصّاً، وَمُحْكَماً وَمُتَشَابِهاً، وَحِفْظاً وَوَهَماً، وَقَدْ كُذِبَ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عَلى عَهْدِهِ، حَتّى قَامَ خَطِيباً، فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ ، فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً، فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ، ثُمَّ كُذِبَ عَلَيْهِ مِنْ بَعْدِهِ».
شرح: مراد به حق، به كار آمدنى است. مراد به باطل، به كار نيامدنى است.
عطف در وَ صِدْقا تا آخر، از قبيل عطف مُفصّل بر مُجمَل است؛ و مقصود، تقسيم باطل است به پنج قِسم. پس حق، آن است كه هيچ كدام از آن پنج قسم در آن نباشد.
مراد به عَام اين جا، مطلق است و مثل تحرير رقبه در كفّاره ظهار كه در سوره مجادله است. ۱ و مراد به خاص، مقيّد است، مثل تحرير رقبه مؤمنه در كفّاره قتل خطا كه در سوره نساء است. ۲
و اين، اشارت است به بطلان مذهب جمعى از اصوليّين كه در امثال اين، خواه در قرآن و خواه در حديث، حمل مطلق بر مقيّد مى كنند به اعتبار لغت و عرف يا به اعتبار قياس، چنانچه شيخ ابو جعفر طوسى ـ رحمه اللّه تعالى ـ در كتاب عُدّة در «فَصْلٌ فِي ذِكْرِ الْكَلاَمِ فِي الْمُطْلَقِ وَالْمُقَيَّد» بيان كرده و گفته كه: مطلق و مقيّد نوعى از عام و خاصّ است. و بعضِ كلام او اين است كه:
و قَدْ يَكُونُ التَخْصِيصُ بِأَنْ يُعْلَمَ أَنَّ اللَّفْظَ يَتَناوَلُ جِنْسا مِنْ غَيرِ اعْتِبَارِ صِفَتِهِ، وَ يَخصُّ بَعْدَ ذلك بِذِكْرِ صِفَةٍ مِنْ صِفاتِه نَحْو قَوْلِ الْقَائل: «تَصَدَّقْ بِالْوَرَقِ إذَا كَانَ صِحَاحا» فَيُسْتَثْنى مِنْهُ مَا لَيْسَ بِصِحَاحٍ وَ إنْ كَانَ اللَّفْظُ الْأَوَّلُ لَمْ يَتَناوَلْ ذلِكَ عَلَى التَفْصِيلِ، و قَدْ عُلِمَ أَنَّ الرَقَبَةَ إِذَا ذُكِرَتْ مُنَكَّرَةً لَمْ يختصّ عَيْناً دُونَ عَيْنٍ، فَصَحَّ تَخْصِيصُ الكافِرةِ مِنْها، وَ تَخْصِيصُ ذلك قَدْ يَكُونُ بِأَنْ [يَقْتَرِنَ] ۳ إِلَى الرَّقَبَةِ صِفَةٌ تَقْتَضِي إخْرَاجَ الكافِرةِ، و قَدْ يَكُونُ بِاسْتِثْناءِ الكافِرةِ، فَلَا فَصْلَ بَيْنَ قَوْلِهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ : «فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ»۴ وَ بَيْنَ قَوْلِهِ: «إِلَا أَنْ تَكُونَ كافِرَةً» وَهذَا بَيِّنٌ. ۵
و بنا بر اين هر حديثى كه منقول از رسول اللّه باشد در نظير كفّاره ظهار و عام باشد، داخل حق است. و هر حديثى كه منقول از رسول اللّه باشد در نظير كفّاره ظهار و خاصّ باشد، داخل باطل است و از قبيل نقلِ بِالْمَعْنى است از روى وَهْم.
مراد به محكم، نقل معنى حديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله است كه صَريح الدَّلَالَه و غير منسوخ است، خواه آن حديث در تفسير آيتى باشد و خواه نه. پس آن نقل، مطابق منقول است و داخل حق است. و مراد به متشابه، نقل معنى حديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله است كه غير صَريح الدَّلَاله است؛ و آن نقل، مطابق منقول نيست، پس داخل باطل است.
مراد به حفظ، نگاه داشتن لفظ رسول اللّه صلى الله عليه و آله در خاطر است. و مراد به وَهم، فراموش كردن لفظ يا نشنيدن بعض لفظ است؛ و چون سه قسمِ اخيرِ باطل، داخلِ غلط است، بعضى در معنى و بعضى در لفظ، آنها را يك قسم مى توان كرد، چنانچه «لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ» در فقره آينده، مبنى بر آن است.
الكَذّابة (به فتح كاف و تشديد ذال بانقطه، جمع كَذّاب، به فتح كاف و تشديد ذال): دروغ گويانِ دانسته.
يعنى: سليم گفت كه: پس امير المومنين عليه السلام رو آورد بر من. پس گفت كه: به تحقيق، پرسيدى اين مشكل را. پس بفهم جوابى را كه مى گويم. به درستى كه در دست هاى مردمان است به كار آمدنى و به كار نيامدنى؛ و آن، پنج باعث دارد:
اوّل، اين كه بعض حديث، راست است و بعضى دروغِ دانسته؛ و به اين سبب، اين بعض، به كار نيامدنى است.
دوم، اين كه بعض حديث، برطرف كننده حكم حديث ديگر است و بعضى برطرف كرده شده به حديث ديگر؛ و به اين سبب، اين بعض، به كار نيامدنى است.
سوم، اين كه بعضى حديثى است كه مطلق است و بعضى حديثى است كه مقيّد است بى دليلى بر تقييد؛ و به اين سبب، اين بعض، به كار نيامدنى است.
چهارم، اين كه بعضى مطابق محكم است و بعضى تفسير متشابه است از روى وهم؛ و به اين سبب، اين بعض، به كار نيامدنى است.
پنجم، اين كه بعضى حديثى است كه راوى آن چنانچه رسول اللّه صلى الله عليه و آله گفته شنيده و به خاطر نگاه داشته و بعضى حديثى است كه راوى، خوب نشنيده يا خوب به خاطر نگاه نداشته؛ و به اين سبب، اين بعض، به كار نيامدنى است.
چون از سؤال سليم، تعجّبى مفهوم مى شد در اين كه كسى دروغى دانسته بر پيغمبر بندد، حضرت گفت كه: و به تحقيق، افترا كرده شد بر رسول اللّه صلى الله عليه و آله در زمانش تا به حدّى كه ايستاد بر حالى كه نصيحت كننده بود، پس گفت كه: اى مردمان! به تحيق، بسيار شده اند بر من، افترا كنندگانِ دانسته. پس هر كه افترا كند بر منْ دانسته، پس گو قرار گيرد در جاى نشستن خود از جاهاى آتش جهنّم كه البتّه به آتش جهنّم مى رود. عجب آن كه باز افترا كرده شد بر پيغمبر بعد از آن تهديد و تحذير.
1. «وَ الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِن نِّسَائهِِمْ ثمَُّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ» . مجادله (۵۸): ۳.
2. «وَ مَا كاَنَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلَّا خَطًَا وَ مَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطًَا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ» . نساء (۴): ۹۲.
3.«ظ»: يقرهن.
4.نساء (۴): ۹۲.
5.عُدّة الأُصول، ج ۱، ص ۳۳۴.