شرح: اين، براى بيان قِسم اوّلِ باطل است كه مذكور شد در «صِدْقا و كِذْبا».
فرق ميان ايمان و اسلام، اين است كه: ايمان، گرويدن به ربوبيّت اللّه تعالى است به تمام دل. و اسلام، گرويدن به ربوبيّت اللّه تعالى است، خواه به بعض دل و خواه به تمام دل، موافق آيت سوره حجرات: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَـكِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا»۱ و مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در «بَابُ أَنَّ الْاءِيمَانَ يَشْرَكُ الْاءسْلاَمَ وَ الْاءسْلاَمَ لا يَشْرَكُ الْاءيمانَ» و دو باب بعد از آن، اين كه: دخول در اسلام، پيش از دخول در ايمان است.
مُتَصَنِّع خبر مبتداى محذوف است به تقدير «هُوَ مُتَصَنِّع» و جمله حالِ ضميرِ مستتر در يُظْهِرُ است ۲ . و مى تواند بود كه مُتَصَنِّع نعت ديگر رَجُل باشد؛ ليك غالب در مثل اين، تقديم مفرد بر جمله است.
باء در بِالْاءِسْلَام براى آلت است.
بِالزُّور متعلّق به تَقَرَّبُوا يا متعلّق به الدُّعَاة است. الزُّور (به ضمّ زاء بانقطه و سكون واو و راء بى نقطه): دروغى كه به محض زبان است و قوّت و شرك؛ و [الزَّوَر] (به فتح زاء و فتح واو): كج طبعى؛ و همه اين جا مناسب است.
و بنا بر اوّل، مراد، دروغى است كه براى منصبِ فتوا يا مال دنيا يا مانند آنهاست، مثل مدح مجتهدانِ مخالفان، فتواى از روى اجتهاد را به اين كه اعلاى مراتب و بهترين خصلت ها و باعث بهترين ثواب هاست و باعث نظام دين و دنياست، با وجود اين كه دل ايشان مى داند كه منافىِ محكمات قرآن است كه در آنها نهى از اختلاف از روى ظن هست، چنانچه گفته در سوره نحل كه: «وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى» ، ۳ بنا بر اين كه «وَصْف» به معنى «مدح» باشد و «الكَذِب» مفعولٌ بِهِ «تَصِفُ» باشد و «أنَّ» به تقدير «بِأنَّ» باشد و ظرف، متعلّق به «تَصِفُ» باشد. و مثل مدح مجتهدانِ مخالفان، تأويلات كورانه و كرانه خود را به محض زبان، براى آيات بيّناتِ محكمات ناهيه از پيروى ظن، چنانچه گفته در سوره نحل بعد از سابق، به فاصله كه: «وَ لَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَـذَا حَلَـلٌ وَ هَـذَا حَرَامٌ»۴ و بيان مى شود در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ»در شرح حديث دوازدهمِ «بَابُ مُجَالَسَةِ أَهْلِ الْمَعَاصِي» كه باب صد و شصت و سوم است.
كَذِب (به فتح كاف و كسر ذال) دو معنى دارد: اوّل، مقارنِ دروغ، مثل: «وَ جَآءُو عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ» ؛ ۵
دوم، دروغ؛ و [كِذْب] (به كسر كاف و سكون ذال) به معنى دروغ است. و دروغ، دو قسم است: اوّل، خبر مخالف واقع، چنانچه مشهور است؛ دوم، خبر مخالف حق، چنانچه مى آيد در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ» در حديث هفدهم «بَابُ الْكَذِبِ» كه قول يوسف: «إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ»۶ و قول ابراهيم: «بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ»۷ موافق واقع نبود و كذب نبود.
و همه اين جا مناسب است؛ چه مراد اين جا، فتوا در حلال و حرام از روى ظن است؛ و آن، چون بى خطا در بعض احكام نمى باشد، مقارنِ دروغ است البتّه، و چون متضمّن تجويز فتوا از روى ظن است، به اين اعتبار، مخالف واقع است، و چون حرام است، مخالف حق است، هر چند كه موافق واقع افتد، چنانچه اللّه تعالى گفته در سوره نحل بعد از سابق، بى فاصله كه: «لِّتَفْتَرُواْ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لَا يُفْلِحُونَ»۸ و اين نيز بيان مى شود در «كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ». و نظير اين، آن است كه اللّه تعالى در سوره نور، كسى را كه نسبت زنا به ديگرى دهد و چهار گواه نياورد، كاذب شمرده، هر چند كه موافقِ واقع گفته باشد.
الْبُهْتَان (به ضمّ باء يك نقطه و سكون هاء، مصدر باب «مَنَعَ»): نسبت نقصى يا قبيحى به كسى كه آنها در او نباشد، مثل روايت مخالفان در كتاب بخارى در «بَابُ مَرَضِ النَّبِيّ صلى الله عليه و سلموَوَفَاتِهِ» كه:
إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ رضى الله عنه خَرَجَ مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله وسلم فِي وَجَعِهِ الَّذِي تُوُفِّيَ مِنْهُ، فَقالَ النَّاسُ: يَا أَبَا الْحَسَن! كَيْفَ أَصْبَحَ رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله وسلم؟ فَقَالَ: أصْبَحَ ـ الْحَمْدُ للّه ـ بَارِئا، فَأخَذَ بِيَدِه عَبّاسُ بنُ عَبدِ المُطَّلِب، فَقالَ لَهُ: أنْتَ وَاللّه ِ بعدَ ثَلاثٍ عبْدُ العَصَا، وإنّي وَاللّه ِ لَأرى رَسُولَ اللّه صلى الله عليه و آله وسلمسَوفَ يُتَوَفّى مِن وَجَعِهِ هَذَا، إنّي لَأعرف وُجُوهَ بَنِي عَبدِ المُطَّلِبِ عِنْدَ الْمُوتِ، اذْهَبْ بِنَا إلى رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله وسلمفَلْنَسْأَلْهُ فِيمَنْ هذَا الأمرُ إن كان فِينا علِمْنا ذلك، و إن كان فِي غَيْرِنا علِمْناه، فَأَوْصى بِنَا، فَقَالَ عَليّ: إنَّا وَ اللّه ِ لَئِنْ سَألْنَاهَا رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وسلم فَمَنَعَناها، لَا يُعطِينَاهَا النَّاسُ بَعْدَهُ، وَإنّي و اللّه ِ لَا أَسْأَلُهَا رَسُولَ اللّه صلى الله عليه و آله وسلم. ۹
و امثال اين بهتان از روى عداوت با اهل البيت عليهم السلام در روايات مخالفان، بسيار است.
يعنى: و نيامده شما را نقل حديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، مگر از چهار قسم راوى. نيست ايشان را قسم پنجم:
اوّل، مردى منافق كه اظهار مى كند ايمان را بر حالى كه او ساختگى كننده است به وسيله اسلام. خود را از گناه نگاه نمى دارد، و هيچ مضايقه نمى كند از دروغ گفتن بر رسول اللّه صلى الله عليه و آله دانسته. پس اگر مى دانستند مردمان كه او منافقِ به غايت دروغگوست، قبول نمى كردند از او روايتش را و راستگو نمى شمردند او را، و ليك با خود گفتند كه اين مرد به تحقيق، همراه بوده رسول اللّه را صلى الله عليه و آله و ديده اوضاع او را و شنيده از او احكام الهى را و فرا گرفتند از آن مرد، روايتش را بر حالى كه نمى دانستند حال آن مرد را.
و به تحقيق، اللّه تعالى خبر داد رسول اللّه صلى الله عليه و آله را از حال منافقان، به آنچه خبر داده او را در قرآن، و صفت كرد ايشان را به آنچه صفت كرده ايشان را در قرآن، به اين روش كه گفته در سوره منافقين كه: و چون ديدى منافقان را، خوش مى آيد تو را بدن ها و مجموع اعضاى ايشان، و اگر گويند سخنى، گوش مى اندازى براى سخن ايشان. مراد، اين است كه: ظاهر و زبان ايشان بسيار خوب است. بعد از آن ماندند آن منافقان بعد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله . پس نزديكى جستند سوى ديگران كه پيشوايان گمراهى اند و خوانندگان مردمان، سوى آتش جهنّم اند به وسيله زور و كذب و بهتان. پس آن پيشوايان گمراهى، كارها به آن منافقان فرمودند و حكومت ها دادند به ايشان، و سوار كردند آن منافقان را بر گردن هاى مردمان و خوردند به وسيله آن منافقان، مال دنيا را؛ و اينها باعث رواج دكّان آن پيشوايان و اين منافقان شد. و جز اين نيست كه مردمان به پهلوى پادشاهان و دنيا، در آن مى افتند، مگر كسى كه نگاه داشته باشد او را اللّه تعالى از اين آلودگى. پس اين قِسم كه مذكور شد كه مجموع پيشوايان گمراهى و عاملان ايشان است، يكى از آن چهار قسم راوى است.
مخفى نماند كه اين تكرار براى اين شده كه كسى خيال نكند كه پيشوايان گمراهى، داخل اين قسم نيستند.