۰.اصل:«لَمْ يَزَلْ حَيّاً بِلَا حَيَاةٍ، وَمَلِكاً قَادِراً قَبْلَ أَنْ يُنْشِئَ شَيْئاً، وَمَلِكاً جَبَّاراً بَعْدَ إِنْشَائِهِ لِلْكَوْنِ؛ فَلَيْسَ لِكَوْنِهِ كَيْفٌ، وَلَا لَهُ أَيْنٌ، وَلَا لَهُ حَدٌّ، وَلَا يُعْرَفُ بِشَيْءٍ يُشْبِهُهُ، وَلَا يَهْرَمُ لِطُولِ الْبَقَاءِ، وَلَا يَصْعَقُ لِشَيْءٍ، بَلْ لِخَوْفِهِ تَصْعَقُ الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا».
شرح: الْجَبَّار (به فتح جيم و تشديد باء يك نقطه): فاعلِ به عنوان «كُنّ»، و نگاه دارنده از زوالْ هر مخلوقى را كه باقى است چندان كه باقى است، مثل سماوات و ارضين و آنچه در ميان آنها است. و بنا بر معنى دوم، در اين اسم از اسماى الهى اشارت است به احتياج هر مخلوقى در بقا به نگاه دارنده كه به زور نگاه دارد و اگر نگاه ندارد خود به خود زايل شود.
يعنى: بيانِ آنچه گفتم اين است كه: پيوسته بوده زنده، بى بودنِ زندگى في نفسه. و اين، بيانِ اين است كه: زندگى او كيفيّت نيست. و پيوسته بوده پادشاهِ قادر بر هر چيز پيش از احداث او مخلوقى را. و پيوسته بوده پادشاهى كه فاعلِ به عنوانِ «كن» است يا حافظ هر مخلوق. باقى است از زوال، بعد از ابتدا كردنِ او مر بودن مخلوقات را؛ به اين معنى كه بعد از انشا، جبّاريّت از او منفكّ نشده. پس معلوم مى شود كه نيست به سببِ محض بودن او كيفيّتى و معلوم مى شود كه نيست براى او وقتى و معلوم مى شود كه نيست براى او تمييز از شريكِ او در اسمِ جامدِ محض يا سطحى كه احاطه او كند و معلوم مى شود كه شناخته نمى شود ربوبيّت او به قياس به مخلوقى كه او به آن مخلوق مانَد در اسمِ جامد محض و معلوم مى شود كه پيرِ گذرا نمى شود به سبب درازىِ ماندن، چنانچه پادشاهان اهل دنيا مى شوند و معلوم مى شود كه مضطرب نمى شود از چيزى، بلكه از ترسِ مصائب او در دنيا و عُذاب او در عُقبى مضطرب مى شوند چيزها. مراد، هر كس است.
۰.اصل:«كَانَ حَيّاً بِلَا حَيَاةٍ حَادِثَةٍ، وَلَا كَوْنٍ مَوْصُوفٍ، وَلَا كَيْفٍ مَحْدُودٍ، وَلَا أَيْنٍ مَوْقُوفٍ عَلَيْهِ، وَلَا مَكَانٍ جَاوَرَ شَيْئاً، بَلْ حَيٌّ يُعْرَفُ، وَمَلِكٌ لَمْ يَزَلْ لَهُ الْقُدْرَةُ وَالْمُلْكُ، أَنْشَأَ مَا شَاءَ حِينَ شَاءَ بِمَشِيئَتِهِ ، لَا يُحَدُّ، وَلَا يُبَعَّضُ، وَلَا يَفْنى، كَانَ أَوَّلاً بِلَا كَيْفٍ، وَيَكُونُ آخِراً بِلَا أَيْنٍ».