117
صافي در شرح کافي ج2

شرح: حَيَاةٍ حَادِثَةٍ ، از قبيلِ وضعِ لازم در موضعِ مَلزوم است و مراد اين است كه: حيات كائنه في نَفْسِها، در خارج نداشته؛ زيرا كه اگر داشته مى بود، حيات او حادث مى بود؛ چه هيچ عارض، واجبِ بِالذّات نمى تواند بود. و هر ممكنِ بالذّات، حادث است؛ زيرا كه به تأثير فاعل است و تعلّقِ تأثير به ازلى معقول نيست، چنانچه بيان مى شود در حديث ششمِ باب بيست و دوم، در شرحِ «وشَهَادَتِهِمَا جَمِيعاً بِالتَّثْنِيَةِ الْمُمْتَنِعِ مِنْهُ الْأَزَلُ» ۱ .
كَوْنٍ ، با تنوين است. الْمَوْصُوف : بيان كرده شده؛ و مراد اين جا، مقدّر به مقدارى معيّن از زمان است. و نفىِ كَوْنِ موصوف، به اعتبار اين است كه غير متناهى، مجموع نمى دارد، اذهان قاصر است از شناخت آن.
كَيْفٍ ، با تنوين است و عبارت است از كيفيّت، كه بيان آن و تقسيم آن به دو قسم شد در شرح حديث ششمِ باب دوم.
الْمَحْدُود : احاطه كرده شده. و اين احتراز است از قسم اوّل از دو قسم كيفيّت.
أَيْن (به فتح و كسر همزه) دو جا، به معنى حين است و آن با تنوين است. الْمَوْقُوف (به قاف و فاء): محبوس. عَلَيْهِ، نايب فاعلِ «مَوْقُوف» است و ضمير مجرور، راجع به «أَيْن» است. و مراد اين است كه: اللّه تعالى در غير آن نيست، پس «مَوْقُوفٍ عَلَيْهِ» صفت كاشفه است.
مَكَانٍ با تنوين است و تفسير مكان گذشت در شرح عنوانِ اين باب؛ و آن، اعمّ از موضع است.
جَاوَرَ (به جيم و راء بى نقطه، به صيغه ماضىِ معلومِ باب «مُفَاعلة» نعتِ «مَكَانٍ» است. الْمُجاورة: همسايگى.
شَيْئاً (به فتح شين با نقطه و سكون ياء دو نقطه در پايين و همزه) عبارت است از قدر مشترك ميانِ مكانى ديگر و آنچه در آن مكان ديگر است. و ذكرِ «جَاوَرَ شَيْئاً» براى احتراز است و اشارت است به ثبوتِ اصل مكان، موافق آنچه مى آيد در حديث يازدهمِ باب هشتم كه: «هُوَ فِي كُلِّ مَكَانٍ وَلَيْسَ فِي شَيْءٍ مِنَ الْمَكَانِ الْمَحْدُودِ» ۲ .
يُعْرَفُ (به عين بى نقطه و راء بى نقطه و فاء) به صيغه مضارع غايبِ معلومِ باب «ضَرَبَ» نعتِ حَيٌّ است و براى تفسير آن است تا معلوم شود كه كيف و مانند آن، مَناطِ معنى حيات نيست. و استعمال معرفت در اللّه تعالى، مى آيد در حديث دوّمِ باب آينده كه: «عَارِفٌ بِالْمَجْهُولِ».
مَلِكٌ (به فتح ميم و كسر و سكون لام) خبر مبتداى محذوف است به تقدير «هُوَ» و جمله معطوف است بر «يُعْرَفُ». و مى تواند بود كه «مَلِك» معطوف بر «حَيٌّ» باشد.
لَمْ يَزَلْ (به فتح زاء) صفت «مَلِك» است. لَهُ خبر «لَمْ يَزَلْ» است. الْقُدْرَةُ والْمُلْكُ، اسم «لَمْ يَزَلْ» است. يا اسمِ «لَمْ يَزَلْ» ضمير مستتر است و جمله، خبر است.
لَا يُحَدُّ (به حاء بى نقطه و تشديد دال بى نقطه) به صيغه مضارع غايبِ مجهولِ باب «نَصَرَ» است. الْحَدّ: احاطه به چيزى و منع كردن كسى از آنچه اراده كند.
يُبَعَّضُ (به باء يك نقطه و عين بى نقطه و ضاد با نقطه) به صيغه مضارع غايبِ مجهولِ باب تَفْعيل است. التَّبْعيض: تقسيم، و دادن بعض مرادِ كسى بى بعضى ديگر.
يَفْنى (به فاء و نون و الف منقلبه از ياء) به صيغه مضارع غايبِ معلومِ باب «عَلِمَ» است. الْفَناء: پيرى، و برطرف شدن.
وَيَكُونُ آخِراً بِلَا أَيْنٍ، اشارت است به آنچه در نهج البلاغة است و منقول شد در شرح فقره اوّل.
يعنى: بيانِ آن بيانِ سابق اين است كه: هميشه بوده زنده، بى زندگى كه حادث باشد و بى بودنى كه بيان كرده شده به مقدارى از زمان باشد و بى چگونگى كه احاطه كرده شده باشد و بى وقتى كه او در غيرِ آن نباشد و بى مكانى كه مجاور شده باشد، بلكه او زنده اى است كه مى شناسد هر چيز را و او پادشاهى است كه پيوسته بوده او را قدرت و پادشاهى.
و چون پادشاهىِ بى رعيّت و مملكت مُسْتَبْعَد است؛ چه متعارفِ پادشاهان دنيا آن نيست، بيانِ آن كرد و گفت كه: احداث كرد آنچه را كه خواست به محضِ خواستن، نه به سخن و حركتِ عضو.
و احاطه كرده نمى شود، يا منع كرده نمى شود از آنچه خواهد بعد از خلق عالم نيز و مبعّض نمى شود ذات يا در خواهش، كه بعضى از آن به فعل آيد و بعضى به فعل نيايد چون پادشاهان اهل دنيا.
و پير نمى شود به طول بقا، پس قياس نمى توان كرد پادشاهى او را بر پادشاهى اهل دنيا، كه بى رعيّت و مملكت، پادشاه نيستند، به واسطه آن كه وجود رعيّت و مملكت به محضِ خواستِ ايشان نمى شود و بعضى از آروزهاى ايشان به فعل نمى آيد و پير مى شوند.
و چون پير نشدن به طول بقا، محل تعجّب است، بيانِ آن كرد و گفت كه: بود متفرّد به قدم بى چگونگى و مى باشد باقى بعد از فناى دنيا بى وقتى كه ظرفِ متغيّرى باشد.

1.الكافي، ج ۱، ص ۱۴۰، ذيل ح ۶.

2.الكافي، ج ۱، ص ۹۴، ح ۹.


صافي در شرح کافي ج2
116

۰.اصل:«لَمْ يَزَلْ حَيّاً بِلَا حَيَاةٍ، وَمَلِكاً قَادِراً قَبْلَ أَنْ يُنْشِئَ شَيْئاً، وَمَلِكاً جَبَّاراً بَعْدَ إِنْشَائِهِ لِلْكَوْنِ؛ فَلَيْسَ لِكَوْنِهِ كَيْفٌ، وَلَا لَهُ أَيْنٌ، وَلَا لَهُ حَدٌّ، وَلَا يُعْرَفُ بِشَيْءٍ يُشْبِهُهُ، وَلَا يَهْرَمُ لِطُولِ الْبَقَاءِ، وَلَا يَصْعَقُ لِشَيْءٍ، بَلْ لِخَوْفِهِ تَصْعَقُ الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا».

شرح: الْجَبَّار (به فتح جيم و تشديد باء يك نقطه): فاعلِ به عنوان «كُنّ»، و نگاه دارنده از زوالْ هر مخلوقى را كه باقى است چندان كه باقى است، مثل سماوات و ارضين و آنچه در ميان آنها است. و بنا بر معنى دوم، در اين اسم از اسماى الهى اشارت است به احتياج هر مخلوقى در بقا به نگاه دارنده كه به زور نگاه دارد و اگر نگاه ندارد خود به خود زايل شود.
يعنى: بيانِ آنچه گفتم اين است كه: پيوسته بوده زنده، بى بودنِ زندگى في نفسه. و اين، بيانِ اين است كه: زندگى او كيفيّت نيست. و پيوسته بوده پادشاهِ قادر بر هر چيز پيش از احداث او مخلوقى را. و پيوسته بوده پادشاهى كه فاعلِ به عنوانِ «كن» است يا حافظ هر مخلوق. باقى است از زوال، بعد از ابتدا كردنِ او مر بودن مخلوقات را؛ به اين معنى كه بعد از انشا، جبّاريّت از او منفكّ نشده. پس معلوم مى شود كه نيست به سببِ محض بودن او كيفيّتى و معلوم مى شود كه نيست براى او وقتى و معلوم مى شود كه نيست براى او تمييز از شريكِ او در اسمِ جامدِ محض يا سطحى كه احاطه او كند و معلوم مى شود كه شناخته نمى شود ربوبيّت او به قياس به مخلوقى كه او به آن مخلوق مانَد در اسمِ جامد محض و معلوم مى شود كه پيرِ گذرا نمى شود به سبب درازىِ ماندن، چنانچه پادشاهان اهل دنيا مى شوند و معلوم مى شود كه مضطرب نمى شود از چيزى، بلكه از ترسِ مصائب او در دنيا و عُذاب او در عُقبى مضطرب مى شوند چيزها. مراد، هر كس است.

۰.اصل:«كَانَ حَيّاً بِلَا حَيَاةٍ حَادِثَةٍ، وَلَا كَوْنٍ مَوْصُوفٍ، وَلَا كَيْفٍ مَحْدُودٍ، وَلَا أَيْنٍ مَوْقُوفٍ عَلَيْهِ، وَلَا مَكَانٍ جَاوَرَ شَيْئاً، بَلْ حَيٌّ يُعْرَفُ، وَمَلِكٌ لَمْ يَزَلْ لَهُ الْقُدْرَةُ وَالْمُلْكُ، أَنْشَأَ مَا شَاءَ حِينَ شَاءَ بِمَشِيئَتِهِ ، لَا يُحَدُّ، وَلَا يُبَعَّضُ، وَلَا يَفْنى، كَانَ أَوَّلاً بِلَا كَيْفٍ، وَيَكُونُ آخِراً بِلَا أَيْنٍ».

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 65430
صفحه از 612
پرینت  ارسال به