۰.اصل: فَقَالَ: أَسْأَلُكَ عَنْ رَبِّكَ مَتى كَانَ؟
فَقَالَ:«كَانَ بِلَا كَيْنُونِيَّةٍ، كَانَ بِلَا كَيْفٍ، كَانَ لَمْ يَزَلْ بِلَا كَمٍّ وَبِلَا كَيْفٍ، كَانَ لَيْسَ لَهُ قَبْلٌ، هُوَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ وَلَا غَايَةٍ وَلَا مُنْتَهىً، انْقَطَعَتْ عَنْهُ الْغَايَةُ، وَهُوَ غَايَةُ كُلِّ غَايَةٍ».
فَقَالَ رَأْسُ الْجَالُوتِ: امْضُوا بِنَا؛ فَهُوَ أَعْلَمُ مِمَّا يُقَالُ فِيهِ.
شرح: سائل از يهود بوده و يهود، مانند فلاسفه و تابعان ايشان، قائل اند به قدم عالم و ترتّب حوادث غير متناهيه در جانب ماضى، بنا بر توهّم امتناع تخلّف معلول از علّت تامّه؛ و اين مُفضى به جبر مى شود، چنانچه گفته در آيت سوره مائده: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ» . ۱ و اين توهّم، مبنى بر شبهات امتناع تخلّف معلول از علّت تامّه است.
پس مقصود سائل اين است كه بنا بر مذهب شما كه عالم حادث است، لازم مى آيد كه ربّ، حادث باشد؛ زيرا كه اگر قديم باشد، پس حدوث اوّلِ حوادث، موقوف بر حدوث حادثى ديگر پيش از آن خواهد بود، مثل قصدى و شوق غايتى و شوق منتهاى غايتى؛ و اين، خلاف فرض و مستلزمِ تسلسل است.
و امير المؤمنين عليه السلام براى دفع آن شبهات، در جواب او پنج كلام گفته:
اوّل: «كَانَ بَلَا كَيْنُونِيَّةٍ». و مراد به «كَيْنُونِيَّة» به فتحِ كاف و سكون ياء دو نقطه در پايين و ضمّ نون و سكون واو و كسر نون و تشديد ياء دو نقطه در پايين و تاء تأنيث و تنوين، حدوث است.
دوم: «كَانَ بِلاَ كَيْفٍ». «كَانَ» و «كَيْفَ» مبنى بر فتح است و مراد اين است كه: اذهان مردمان عاجز است از ادراك ازلِ او، چنانچه مى آيد در حديث پنجمِ باب بيست و دوم ـ كه «بابُ جَوَامِعِ التَّوْحِيد» است ـ كه: «أَزَلُهُ نَهْيٌ ۲ لِمَجَاوِلِ الْأَفْكَارِ» ۳ و بيان مى شود.
سوم: «[كَانَ] لَمْ يَزَلْ بِلَا كَمٍّ وَبِلَا كَيْفٍ». «كَانَ» و «كَم» به فتح كاف و سكون ميم استفهاميّه است و سؤال از چند هزار سال و مانند آن است. و «كَيْف» مبنى بر فتح است و «كان» عامل هر يك از «كَمّ» و «كَيْف» است، پس مراد، «بِلَا كَمٍّ كَانَ وَبِلَا كَيْفٍ كَانَ» است.
چهارم: «لَيْسَ لَهُ قَبْلٌ، هُوَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ وَلَا غَايَةٍ وَلَا مُنْتَهىً». و «قَبل» چهار جا، به فتح قاف و سكون باء يك نقطه است و مى تواند بود كه در دوم، به صيغه ماضى معلومِ باب تَفعيل باشد.
التَّقْبِيل: چيزى را پيش از چيزى ديگر كردن. و مى تواند بود كه در چهارم، به ضمّ قاف و سكون باء باشد به معنى قصد. صاحب قاموس گفته كه: «وَإِذَا أَقْبَلَ قَبْلَكَ، بِالضَّمّ: اُقْصُدْ قَصْدَكَ» ۴ .
و بر هر تقدير، در اوّل عبارت است از آلت و شرط و مانند آنها كه غير فاعل است و فعل عباد، بى تحقّقِ آنها پيش از مراد ايشان ممكن نيست و مراد اين است كه: اللّه تعالى، فاعلِ به محضِ قولِ «كُنْ» است و حاجت نيست او را به تحقّق مقدّمات فعل؛ و اين كلام، مناطِ دفع شبهات يهود و فلاسفه و تابعان ايشان است كه مذكور شد.
و حاصل جواب اين است كه: اراده اللّه تعالى، بى قصد و شوق و مانند آنها است و محضِ احداث است. و بيان اين مى شود در حديث سوّمِ باب چهاردهم كه «بابُ الْاءِرَادَةِ أَنَّهَا مِنْ صِفَاتِ الْفِعْلِ وَسَائِرِ صِفَاتِ الْفِعْلِ» است.
جمله «هُوَ قَبْلَ» تا آخر، استيناف بيانى است. «الف لام» الْقَبْل اين جا، براى عهد خارجى است و مراد، اوّلِ حوادث است و اين منافات ندارد با اين كه در حديث آينده براى استغراق باشد؛ چه سياقِ اين دو حديث در اين مقام، مختلف است.
لَا در وَلَا غَايَةٍ وَلَا مُنْتَهىً براى تأكيد نفى است. الْغَايَةُ (به غين با نقطه و الف و ياء دو نقطه در پايين و تاء تأنيث): پايان كارى، به معنى آنچه مطلوب است از كارى؛ و آن، دو قسم است:
اوّل: آنچه مطلوبِ حصول آن است، مثل جلوس بر سرير كه مطلوب است از ساختنِ سرير.
دوم: آنچه مطلوبِ تقرّب به آن و خشنودى آن است، چنانچه مذكور مى شود.
و هر دو قسم، در فعلِ اللّه منتفى است.
مُنْتَهىً (به نون و الف) به صيغه اسم مكانِ باب افتعال، مجرور است تقديراً و مُنَوَّن است و عبارت است از غايتى كه فوقِ هر غايت است. و نكته در نفىِ اعلى بعد از نفى ادنى، مذكور شد در شرح حديث سابق.
پنجم: «انْقَطَعَتْ عَنْهُ الْغَايَةُ، وَهُوَ غَايَةُ كُلِّ غَايَةٍ». انقطاعِ غايت از او مبنى بر اين است كه فعل او براى حصولِ نفع خودش نيست و براى تقرّب سوى كسى نيست. «وَهُوَ غَايَةُ كُلِّ غَايَةٍ» اشارت است به آيت سوره توبه: «وَرِضْوَ نٌ مِّنَ اللَّهِ أَكْبَرُ»۵ و مراد اين است كه: هر نفعى ـ خواه در دنيا و خواه در آخرت ـ سهل است در جنبِ خشنودى اللّه تعالى از كسى، پس خشنودى او اعلاى مراتبِ غايات است.
فاء در فَهُوَ، براى بيان است. مِمَّا يُقَالُ فِيهِ، مبنى بر رعايت جانبِ معنىِ «فَهُوَ أَعْلَمُ» است؛ زيرا كه به معنى «فَعِلْمُهُ أَكْثَرُ» است.
يعنى: پس رأس الجالوت گفت كه: مى پرسم تو را از صاحب كلِّ اختيار تو كه كى بود؟
پس امير المؤمنين عليه السلام گفت كه: بود بى حدوثى، بود بى اين كه چگونه بود، پيوسته بود بى اين كه چند هزار سال بود و بى اين كه چگونه بودن است براى او تمهيدِ مقدّمه كه در مخلوقين مى باشد.
بيانِ اين آن كه: او پيش از اوّلِ حوادث است بى تمهيد مقدّمه و بى شوقِ پايان كارى و بى شوقِ منتهاى پايان كارى، بريده شده از او پايان كار و او پايان كارِ هر پايانِ كار است.
پس گفت رأس الجالوت كه: روانه شويد با؛ ما چه دانش او بيشتر است از آنچه گفته مى شود در او.