[حديث] پنجم
۰.اصل: [وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمَوْصِلِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ: ]«جَاءَ حِبْرٌ مِنَ الْأَحْبَارِ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مَتى كَانَ رَبُّكَ؟
فَقَالَ لَهُ: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ، وَمَتى لَمْ يَكُنْ حَتّى يُقَالَ: مَتى كَانَ؟ كَانَ رَبِّي قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ، وَبَعْدَ الْبَعْدِ بِلَا بَعْدٍ، وَلَا غَايَةَ وَلَا مُنْتَهى لِغَايَتِهِ، انْقَطَعَتِ الْغَايَاتُ عِنْدَهُ، فَهُوَ مُنْتَهى كُلِّ غَايَةٍ».
شرح: الْحِبْر (به كسر و فتح حاء بى نقطه و سكون باء يك نقطه و راء بى نقطه): دانا. «الف لام» الْأَحْبَار، براى عهد خارجى است و مراد، دانايانِ جُهودان است.
الثُّكْل (به ضمّ ثاء سه نقطه و سكون كاف؛ و به فتح ثاء و فتح كاف، مصدر بابِ «عَلِمَ»): مرده ديدن فرزند را يا مانند فرزند را.
اگر «كَانَ» در كَانَ رَبِّي، از زيادتىِ كاتبان نباشد، عطف در وَبَعْدَ الْبَعْدِ دو احتمال دارد:
اوّل اين كه از قبيل عطفِ جمله بر جمله باشد به تقدير «وَهُوَ بَعْدُ الْبَعْدِ».
دوم اين كه از قبيل عطف مفرد بر مفرد باشد و مبنى بر نوعى از مَجاز باشد، نظيرِ عَلَّفْتُهُ تَبِناً وَمَاءً بَارِداً»، يا نظير «جَاءَتِ الْقِيَامَةُ» كه اِخبار از مستقبل به لفظِ ماضى شده براى افاده تحقّق وقوع. و بر هر تقدير، موافق است با آنچه گذشت در حديث سوم اين باب كه: «وَلَا يَكُونُ مِنْهُ خِلْواً بَعْدَ ذَهَابِهِ». ۱
قَبْل سه جا، به فتح قاف و سكون باء است. «الف لام» الْقَبْل، براى استغراق است. ذكرِ بِلَا قَبْلٍ، احتراز است از مذهب يهود و فلاسفه و تابعان ايشان كه مى گويند كه: عالم قديم است و حوادث متعاقبه، غير متناهى است در جانب ماضى و واجبِ بالذّات مقدم است بر هر حادث و هرگز نبوده كه با او حادثى نباشد. و همچنين است ذكرِ بِلَا بَعْدٍ؛ زيرا كه مذهب يهود و فلاسفه و تابعان ايشان اين است كه: حوادث متعاقب، غير متناهى است در جانب مستقبل، پس واجبِ بالذّات بعد از هر حادث خواهد بود و هرگز نخواهد بود كه با او حادثى از حوادث نباشد. و آنچه منقول شد در شرح حديث سوّمِ اين باب از نهج البلاغة كه: «و [إِنَّ] اللّهَ سُبْحَانَهُ يَعُودُ بَعْدَ فَنَاءِ الدُّنْيَا وَحْدَهُ لَا شَيْءَ مَعَهُ» ۲ تا آخر، ابطالِ مذهب ايشان مى كند.
لَا در وَلَا غَايَةٍ، براى تأكيد نفى است، پس «غَايَةٍ» مجرور و مُنَوَّن است. و معنىِ «غَايَةٍ» و دو قسم آن بيان شد در شرح حديث سابق.
و ذكرِ «وَلَا غَايَةٍ» براى دفع توهِّم اين است كه او را بعد از فناى دنيا، زيادتى كمال حاصل شود.
و لَا در وَلَا مُنْتَهَىً لِغَايَتِهِ نيز براى تأكيد نفى است، پس «مُنْتَهىً» منوّن است و مجرور است تقديراً. و ذكر «وَلَا مُنْتَهىً لِغَايَتِهِ» بعد از «وَلَا غَايَةٍ» مبنى بر عادتِ عرب است كه در امثالِ اين مقام، تقديم ادنى بر اعلى مى كنند، چنانچه گذشت در شرح حديث سوم اين باب، در بيانِ «لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ» .
مراد به غايات، علل غائيه مترتّبه در ذهنِ عابدان است در عبادات ايشان. فاء در فَهُوَ، براى تفريع بر انقطاع است. مُنْتَهى كُلِّ غَايَةٍ، به معنى «غَايَةُ كُلِّ غَايَةٍ» است كه بيان شد در شرح حديث سابق.
يعنى: آمد دانايى از دانايانِ جهودان، سوى امير المؤمنين عليه السلام ، پس گفت كه: اى امير المؤمنين! كى بود صاحبِ كلّ اختيار تو؟
پس امير المؤمنين عليه السلام گفت او را كه: مرده بيناد تو را مادرت! و كى نبود تا گفته شود كه كى بود؟
بيانِ اين آن كه: بود صاحب كلّ اختيار من، در پيشِ هر پيش، بى پيشى كه با او باشد و او در پسِ هر پس از جمله حوادث دنياست، بى پسى كه با او باشد و بى پايانِ كارى كه او را حاصل شود و بى منتهايى براى پايان كار، او بريده شد پايان هاى كار نزد او، پس او پايانِ كار هر پايانِ كار است.