139
صافي در شرح کافي ج2

صافي در شرح کافي ج2
138

۰.اصل:«لَا ظِلَّ لَهُ يُمْسِكُهُ ، وَهُوَ يُمْسِكُ الْأَشْيَاءَ بِأَظِلَّتِهَا، عَارِفٌ بِالْمَجْهُولِ، مَعْرُوفٌ عِنْدَ كُلِّ جَاهِلٍ، فَرْدَانِيّاً، لَا خَلْقُهُ فِيهِ، وَلَا هُوَ فِي خَلْقِهِ، غَيْرُ مَحْسُوسٍ وَلَا مَجْسُوسٍ، لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ عَلَا فَقَرُبَ ، وَدَنَا فَبَعُدَ، وَعُصِيَ فَغَفَرَ، وَأُطِيعَ فَشَكَرَ، لَا تَحْوِيهِ أَرْضُهُ، وَلَا تُقِلُّهُ سَمَاوَاتُهُ، حَامِلُ الْأَشْيَاءِ بِقُدْرَتِهِ، دَيْمُومِيٌّ، أَزَلِيٌّ، لَا يَنْسى وَلَا يَلْهُو، وَلَا يَغْلَطُ وَلَا يَلْعَبُ، وَلَا لِاءِرَادَتِهِ فَضْلٌ ۱ ، وَفَصْلُهُ جَزَاءٌ، وَأَمْرُهُ وَاقِعٌ».

شرح: الظِّلّ: كسى كه سايه نگاهدارى بر چيزى اندازد، مثل باغبان براى ميوه ها و مانند آن. و اللّه تعالى به تدبير خود، براى هر چيزى كه آفريده براى نفعِ مردمان، نگاهداران قرار داده كه لاعلاج سايه بر آن چيز مى اندازند، خواه به قصد خوب كه آن را يمين مى نامند و نادر است و خواه به قصد بد كه آن را شمال مى نامند و بسيار است، تا آن نفع از آن چيز حاصل شود براى مردمان، چنانچه در سوره نحل گفته كه: «يَتَفَيَّؤُاْ ظِـلَــلُهُ و عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمَآئِلِ سُجَّدًا لِّلَّهِ وَ هُمْ دَ خِرُونَ»۲ .
فَرْدَانِيّاً منسوب به فرد است به زياده الف و نون براى مبالغه؛ و ياء نسبت نيز براى مبالغه است، مثل «أَحْمَريّ» به معنىِ به غايت سرخ. و آن، مفعول دوم معروف است بنا بر مذهب هشام ـ كه عرف را ملحقّ به علم مى داند در دو مفعول داشتن ـ و بنا بر مذهب غير او، حال ضمير مستتر در معروف است.
لَا خَلْقُهُ تا الْأَبْصَار، يا تا فِي خَلْقِهِ، بيان «فَرْدَانِيّاً» است.
الْمَحْسُوس (به حاء بى نقطه): آنچه معلوم باشد ذات آن يا شخص آن بى فكر، مثل آنچه ديده شود. الْمَجْسُوس (به جيم): آنچه معلوم باشد ذات آن يا شخص آن به فكر.
گذشت در خطبه كه: «عَلَا فَاسْتَعْلى، وَدَنَا فَتَعَالى، وَارْتَفَعَ فَوْقَ كُلِّ مَنْظَرٍ» و بيان شد. و اينجا مى گوييم كه: الْعُلُوّ: بلند مرتبه بودن؛ و مراد اين جا استجماعِ جميع صفات كمال و برى بودن از هر نقص و قبيح است.
قَرُبَ، به صيغه معلومِ باب «حَسُنَ» است و مراد به قرب، تكوينِ اوّل مخلوقات است و آن آب است كه پيش از تكوينِ مَلَك و جنّ و اِنس است، پس به آن نزديك شده به معروف شدن و هنوز معروف نشده.
الدُّنُوّ: كمال نزديكى. و آن عبارت است از تكوينِ مَلَك و جنّ و اِنس و نصبِ شواهد ربوبيّت در هر مخلوق؛ زيرا كه به آن، كمال نزديكىِ او به اذهان مخلوقين مى شود.
بَعُدَ، به صيغه معلوم باب «حَسُنَ» است و مراد به بُعد، ارتفاع فوق كلّ منظر است؛ به اين معنى كه كنه ذات او و شخص او مدركِ كسى نمى شود ـ نه به ديده دل و نه به ديده چشم ـ با وجود كمال نزديكى او.
لَا تَحْوِيهِ (به حاء بى نقطه) از «حِوَايَة» است، به معنى غالب و مالك شدن بر كسى. و اگر به جيم باشد، از اِجواء است، به معنى اندوهناك كردن.
الْأَرْض: آنچه پست مرتبه باشد، مثل اهل معصيت، چنانچه در سوره اعراف گفته كه: «أَخْلَدَ إِلَى الأَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ»۳ .
الْاءِقْلَال (به قاف): بلند كردن. السَّمَاوَات (جمع سَما): بلند مرتبه ها، مثل اهل طاعات. الْحَامِل: بردارنده؛ و مراد اين جا نگاه دارنده از فناست. و «حَامِلُ» تا «وَاقِعٌ» بيانِ «لَا تَحْوِيهِ» تا آخر است.
وَلَا در وَلَا لِاءِرَادَتِهِ، اگر چه در ظاهر مكرّر نيست و در مثل اين جا، اهل نحو، شرط كرده اند تكرار را، امّا حقيقةً آن، تكرار لَا در لَا يَنْسى تا آخر است.
الْفَضْل (به ضاد با نقطه): زيادتى؛ و مراد اين جا زيادتىِ عدد چيزى بر عدد چيزى ديگر است.
فَصْلُهُ، به صاد بى نقطه و ضمير است، به معنى ديوان او ميان خلايق در آنچه اختلاف در آن دارند.
يعنى: نيست سايه اندازى او را كه نگاه دارد او را و او نگاه مى دارد چيزها را با سايه اندازهاى آنها. شناساست به هر چه معلومِ كسى ديگر نيست، شناخته شده است نزد هر نادان، به اين روش كه به غايت يگانه است. نه مخلوقِ او در اوست و نه او در مخلوق اوست، مدرك نمى شود به حواسّ خَمس و تجسّس كرده نمى شود ذات او يا شخص او.
به فكر، درنمى يابد او را ديده ها، نه ديده چشم و نه ديده دل. بلند مرتبه بود، پس نزديك شد به اين كه معروف شود و به غايت نزديك شد به دلهاى بندگان، پس دور شد از ديدن بندگان. و نافرمانى كرده شد، پس بخشايش كرد و فرمان برده شد، پس مانند شكرِ نعمت جزاى نيكى داد. غالب نمى شوند يا غمگين نمى كنند او را اهل معصيتِ او و باعث رفعت شأن او نمى شوند اهل طاعت هاى او؛ چه او نگاه دارنده هر چيز است از فنا به محض قدرت خود.
بى ابتداست، بى انتهاست، فراموش نمى كند عصيان كسى و طاعت كسى را و غافل نمى شود از جزاىِ عصيان و طاعت. و غلط نمى كند در حساب و قدر استحقاقِ جزا در عصيان و طاعت و بازيچه نمى سازد در آفريدنِ آسمان ها و زمين، كه دانسته از جزاى عصيان و طاعت گذرد. و نه اراده او را زيادتى هست در عدد بر مراد؛ او به معنى اين كه هر اراده او لازم دارد مراد او را. و ديوان او در روز قيامت جزاى اعمال است؛ به معنى اين كه لازم دارد جزا را.
بازيچه نيست و فرمانِ او در جزاى نيك و بد به عمل آمدنى است ؛ به معنى اين كه وقتى كه گويد به ملائكه عذاب كه: «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ» : ۴ بگيريد او را و غُل كنيد او را، البتّه مى گيرند و غُل مى كنند. مقصود اين است كه: صاحب اين صفات ربوبيّت، غمگين از معصيت و خوشحال از طاعت نمى شود.

1.كافى مطبوع: «فصل» به صاد مهمله.

2.نحل (۱۶): ۴۸.

3.اعراف (۷): ۱۷۶.

4.الحاقّه (۶۹): ۳۰.

  • نام منبع :
    صافي در شرح کافي ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : درایتی، محمد حسین ؛ احمدی جلفایی، حمید
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 64528
صفحه از 612
پرینت  ارسال به